انتقام سیلى مادر
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد
دلشورههای زخمی خواهر شروع شد
باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد
جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصهٔ در و مادر شروع شد
اینجا به جای میخ در و قامتی کبود
اینبار جنگ خنجر و حنجر شروع شد
زینب! بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد
بر خاک سر گذاشت حسین، آسمان گرفت
زینب گریست، خندهٔ لشکر شروع شد
میخواستم تمام کنم شعر را، نشد
یک غم تمام شد، غم دیگر شروع شد
زینب نشست و خاک عزا ریخت بر سرش
«والشمرُ جالسٌ»... سر و خنجر... تمام شد
خنجر سوی گلوی برادر بلند شد
وقت فرود، طاقت خواهر تمام شد
وقتی صدای شیون خواهر به عرش رفت
فهمید عرش، کار برادر تمام شد
پنجاه و چار سال فقط با حسین بود
پنجاه و چار سال که دیگر تمام شد
پنجاه و چار سال معطر به عطر او
وقتی حسین شد گل پرپر، تمام شد
تازه هجوم و قصهٔ آتش شروع شد
وقتی که قصهٔ سر و خنجر تمام شد
فریاد زد امام: «علیکنّ بالفرار»
حجت بر اهلبیت پیمبر تمام شد...
اینها گذشت...
چفیه و سربند را که بست،
وقتى که گریه در دل سنگر تمام شد ـ
رفتند دستههاى عزایى که راهشان
با «انتقام سیلى مادر» شروع شد
#محمد_میرزایی_بازرگانی
- چهارشنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۴:۱۲ ب.ظ