شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۶۲۵ مطلب با موضوع «قالب :: غزل» ثبت شده است

به جهان خرّم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

به غنیمت شمر ای دوست دم عیسیِ صبح
تا دلِ مرده مگر زنده کنی کاین دم از اوست

نه فلک راست مسلَّم نه مَلک را حاصل
آنچه در سرّ سویدای بنی‌آدم از اوست

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقی‌ست
به ارادت ببرم درد که درمان هم از اوست

زخم خونینم اگر بِهْ نشود بِهْ باشد
خنک آن زخم که هر لحظه مرا مرهم از اوست

غم و شادی برِ عارف چه تفاوت دارد
ساقیا باده بده شادیِ آن کاین غم از اوست

پادشاهی و گدایی برِ ما یکسان است
که بر این در همه را پشت عبادت خم از اوست

«سعدیا» گر بکَند سیل فنا خانه‌ی دل
دل قوی دار که بنیاد بقا محکم از اوست

#سعدی

پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!

رو از من شکسته مگردان! که سال‌هاست
رو کرده‌ام به سمت شما، ایّها العزیز!

جان را گرفته‌ام به سرِ دست و آمدم
از کوره‌راه‌های بلا، ایّها العزیز!

وادی به وادی آمده‌ام، از درت مران
وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز!

چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز!

ما، جان و مال‌باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز!

خالی‌تر از دو دست من این چشمِ خالی است
محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز!

#مریم_سقلاطونی

همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَه‌م»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمی‌دانم

همیشه رود می‌فهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکه‌ها در حسرت دریا نمی‌مانم

صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه می‌بینم تو را این گونه می‌دانم

تو با چشمان خود پشت سر من آب می‌ریزی
تو با دستان خود رد می‌کنی از زیر قرآنم

تمام راه، زحمت‌های من بر روی دوش توست
مرا شرمنده‌تر از این نکن حالا که مهمانم

اگر شمس الشموسی این تو و این چهره‌ی زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم

«ضمانت‌گاه» شاید باعث آرامشم باشد
که هم‌چون آهوی سرگشته‌ای از خود گریزانم

حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم

چرا هدهد نمی‌بینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم

اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا می‌داند از هر چه نرفتن‌ها پشیمانم

به من لطفی کن ای چشمه به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم

شب جمعه‌ست فردا لحظه‌ی موعود می‌آید
میان جمکران در محضر تو ندبه می‌خوانم

همیشه با حضور تو حکایت همچنان باقی‌ست...

#رضا_خورشیدی_فرد

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟!

حتی اگر به آخر خط هم رسیده‌ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می‌شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ شهر خدا ـ شهر مشهد است

#رضا_عابدین_زاده
#کوچه‌های_اجابت

در روزگار تازه‌ی غفلت، شهید شد
بی‌اعتنا به عصر جهالت، شهید شد

او بر کرانه‌های ازل تا ابد نشست
عادت نکرده بود به عادت، شهید شد

در فصل صلح خواست که ثابت کند هنوز
باز است باز راه شهادت، شهید است

مردم به فکر سهم خود از سفره‌های نفت
او -آبروی فقر و قناعت- شهید شد

عمری برای غربت زینب به سینه زد
این بار جای عرض ارادت، شهید شد

این امتیاز اوست که بی‌مرز عاشق است
دور از وطن، حوالی غربت شهید شد

«راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست»
باید برای راه ولایت شهید شد

#زهرا_بشری_موحد

دلبستگى‌ست مادر هر ماتمى که هست
مى‌‏زاید از تعلق ما، هر غمى که هست

خود را ز واصلان دیار فنا شمار
تا بر دل تو سور شود ماتمى که هست

با تشنگى بساز که در زیر آسمان
دل‌هاى آب کرده بُوَد، شبنمى که هست

از خود رمیده‌‏اى‌ست که خود را نیافته‌ست
امروز در بساط جهان بى‌غمى که هست

زخم تو بى‌نیاز ز مرهم نمى‌‏شود
تا صرف دیگران نکنى مرهمى که هست

آتش ز سنگ و لعل ز خارا گرفته‏‌اند
محکم بگیر دامن کوه غمى که هست

بر مهلت زمانه‌ی دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشى به سر آور دمى که هست

سالک اگر به دامن خود پاى بشکند
در دل کند مشاهده هر عالمى که هست

#صائب_تبریزی

تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟

کجای عمر ز دیدار آشنا خوشتر؟
بیا عزیز به دیدار آشنا برویم

غبار خستگی از جان و دل فروشوییم
لباس شوق بپوشیم و باصفا برویم

سفیر آب، فرستاده دعوتی روشن
وضو بگیر به رغبت، بگیر، تا برویم

سپیده با گل تکبیر می‌رسد از راه
اشاره می‌کند از کوچه‌ی دعا برویم

نه راه دور و نه در بسته، بخت از این خوشتر؟
بیا عزیز! درِ خانه‌ی خدا برویم

از آن کرانه بلند است صوت پاک اذان
خوش است مسجد و خوشتر که با شما برویم

#محمدجواد_محبت

بوی ظهور می‌رسد از کوچه‌های ما
نزدیک‌تر شده به اجابت دعای ما

دیگر دو بال آرزوی ما شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما

این هفته هم سه‌شنبه شب جمکران گذشت
پاسخ نداشت این همه آقا بیای ما...

دیگر به آخر خط دوری رسیده‌ایم
ای انتهای غیبت تو ابتدای ما

این پنج روزه نوبت ما، کاش با تو بود
بر روی ردّ پای تو می‌بود پای ما

یک جمعه گریه‌های تو را درک می‌کنیم
عجّل، امام منتقم کربلای ما

#علی_ناظمی

شور به‌پا می‌کند، خون تو در هر مقام
می‌شکنم بی‌صدا در خود، هر صبح و شام

باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون
پیر غلام تو کیست؟ عشق علیه‌السّلام

در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
می‌شکند تیغ را، خنده‌ی خون در نیام

ساقی، بی‌دست شد، خاک ز مِی مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت مِی و سوخت جام

بر سر نی می‌برند، ماهِ مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام!

از خود بیرون زدم در طلب خون تو
بنده‌ی حرِّ توأم، اذن بده یا امام!

عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من، در غزلی ناتمام

#علیرضا_قزوه
#عشق_علیه‌السلام

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل، دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ، شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنهٔ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمی‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده‌ایم

# قیصر_امین_پور
#گزیده_شعر_جنگ_و_دفاع_مقدس