شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

با آن که آبدیده‌ی دریای طاقتیم
آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم
مدیون استقامت آن سرو قامیتم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است
عمری‌ست سرسپرده‌ی آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامه‌ی دست وفای توست
امروز اگر بزرگ‌تر از بی‌نهایتیم

باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکده‌ی عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنه‌ی جام ولایتیم

#علیرضا_قزوه

آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیده‌ی شب‌زنده‌دار من

شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود
وقت گناه دیده‌ی تو اشکبار من

از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست
ای آرزوی گمشده در روزگار من

گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم
گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من

تو ناظری به حالم و من تا ببینمت
دستی بکش به آینه‌ی پر غبار من

#میثم_مؤمنی_نژاد

امام حسن عسکری(علیه‌السلام):
إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلا بِامْتِطَاءِ اللَّیْلِ
رسیدن به خداوند متعال، سیر و سفری است که جز با شب زنده‌داری حاصل نگردد.
 بحار الأنوار، ج‏۷۵، ص۳۸۰؛ مسند الامام العسکری(علیه‌السلام) ص۲۹۰

بی‌نور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
همواره رسیدن به خدا یک سفر است
آن جز به شبِ سجود، حاصل نشود
 
#هادی_فردوسی

امام علی (علیه‌السلام):

ذاکِرُ اللهِ سُبْحَانَهُ، مُجَالِسُهُ
کسی که به یاد خداست، هم‌صحبت اوست.
 غرر الحِکَم، ص۳۶۹

آغاز سخن به نام حق باید کرد
هم پیروی از مرام حق باید کرد
با ذکر خداوند تعالی، خود را
هم‌صحبت و هم‌کلام حق باید کرد

#محمدعلی_مجاهدی

نَمی از چشم‌های توست چشمه، رود، دریا هم
کمی از ردّ پای توست جنگل، کوه، صحرا هم

تو از تورات و انجیل و زبور، از نور لبریزی
تو قرآنی، زمین مات شکوهت، آسمان‌ها هم

جهان نیلی‌ست طوفانی، جهان، دل‌مرده ظلمانی
تویی تو نوح، موسی هم، تویی تو خضر، عیسی هم

نوایت نغمه‌ی داوود، حُسنت سوره‌ی یوسف
مرا ذوق شنیدن می‌کشد، شوق تماشا هم

«تو آن ماهی که در پایت تلاطم می‌کند دریا»
من آن دریای سرگردان دور افتاده از ماهم

اسیر روی ماه تو، هواخواه نگاه تو
نشسته بین راه تو نه تنها من که دنیا هم

«تمام روزها بی‌تو شده روز مبادا» نه
که می‌گرید به حال و روز ما روز مبادا هم!

همه امروزها مثل غروب جمعه دلگیرند
که بی‌تو تیره و تلخ است چون دیروز، فردا هم

 جهانی را که پژواک صدایت را نمی‌خواهد
نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم نمی‌خواهم

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای آن‌که فراتر از حضور نوری! 
با این همه کی ز دیده‌ام مستوری؟!
نزدیک‌تری از رگ گردن، ای دوست!
احساس نمی‌کنم که از من دوری!


رگبار به جای اشک می‌بارد دل
تا پا به حریم عشق بگذارد دل
تا ساحت دوست پر کشیدم، تا دست
از هرچه به غیر اوست بردارد دل


نزد تو دلی غرق گناه آوردیم
یک سینه پر از ناله و آه آوردیم
هر چند که سیلی‌خور سنگیم ولی
در کوچه‌ی عشق تو پناه آوردیم

#غلامرضا_شکوهی

در نام رقیه، فاطمه پنهان است
از این دو، یکی جان و یکی جانان است
در روی کبود آن دو، پیداست خدا
آئینه بزرگ و کوچکش یکسان است

#سیدرضا_مؤید

بى سر و سامان توام یا حسین
دست به دامان توام یا حسین‏

عاقبت این عشق هلاکم کند
در گذر کوى تو، خاکم کند

تربت تو، بوى خدا مى‌‏دهد
بوى حضور شهدا مى‏‌دهد

مشعر حق! عزم منا کرده‌‏اى
کعبه‌ی شش‌گوشه بنا کرده‌‏اى‏

تیر، تنت را به مصاف آمده‌ست
تیغ، سرت را به طواف آمده‌‏ست‏

بر سرِ نى، زلف رها کرده‏‌اى
با جگر شیعه چها کرده‌‏اى؟!

باز که هنگامه برانگیختى
بر جگر شیعه نمک ریختى‏

حجّ تو هر چند که تأخیر داشت
لکن هفتاد و دو تکبیر داشت‏

آرى هفتاد و دو لبّیک گو
عزم وضو کرده به خون گلو

اینان هفتاد و دو قربانى‌‏اند
کز اثر باده تو، فانى‌‏اند

همنفسان! حجّ حسینى کنید
پیروى از راه خمینى کنید

حجّ حسینى، سفرى سرخ بود
احرامش، بال و پرى سرخ بود

حجّ حسینى، سفر کربلاست
نیّت آن غربت و رنج و بلاست‏...
 
#محمدرضا_آقاسی

در کوله بار غربتم یک دل
از روزهای واپسین مانده‌ست
عباس‌های تشنه لب رفتند
لب‌تشنه مَشکی بر زمین مانده‌ست

من بودم و او بود و گمنامی
نامش چه بود؟ انگار یادم نیست
بر شانه‌های سنگی دیوار
نام تو ای عاشق‌ترین، مانده‌ست

مثل نسیم صبح نخلستان
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید، اما در دلِ هر چاه
یک سینه آواز حزین مانده‌ست:

«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
رفتند اما مهربان بودند
«رفتیم اگر بار گران» آری
بار گرانی بر زمین مانده‌ست

بر شانه‌ی خونین‌تان، یاران!
یک بار دیگر بوسه خواهم زد
برشانه‌ی خونین‌تان عطرِ
تابوت‌های یاسمین مانده‌ست

زآنان برای ما چه می‌ماند؟
یک کوله‌بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشمِ بارانی
تنها همین، تنها همین مانده‌ست

#علیرضا_قزوه

همین است ابتدای سبز اوقاتی که می‌گویند
و سرشار گل است آن ارتفاعاتی که می‌گویند


اشارات زلالی از طلوع تازه‌ی نرگس
پیاپی می‌وزد از سمت میقاتی که می‌گویند


زمین در جستجو، هر چند بی‌تابانه می‌چرخد
ولی پیداست دیگر آن علاماتی که می‌گویند


جهان این بار دیگر ایستاده با تمام خویش
کنار خیمه‌ی سبز ملاقاتی که می‌گویند


کنار جمعه‌ی موعود، گل‌های ظهور او
یکایک می‌دمد طبق روایاتی که می‌گویند


کنون از انتهای دشت‌های شرق می‌آید
صدای آخرین بند مناجاتی که می‌گویند


و خاک، این خاک تیره، آسمانی می‌شود کم‌کم
در استقبال آن عاشق‌ترین ذاتی که می‌گویند


و فردا بی‌گمان این سمت عالم روی خواهد داد
سرانجام عجیب اتفاقاتی که می‌گویند


#زکریا_اخلاقی