شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

گل، دفتر اسرار خداوند گشوده است
صحرا ورق تازه‌ای از پند گشوده است

آیینه عریانی زیبای معانی است
این جمله سبزی که خداوند گشوده است

شور سحر حشر، اگر باورتان نیست
گل مصحف صد برگ به سوگند گشوده است

تقریر ادیبانه برهان معاد است
فصلی که نسیم از پی اسفند گشوده است

تفسیر لطیفی است ز پاکی دل کوه
این چشمه که از چشم دماوند گشوده است

بر سجده احساس بنفشه است، نشانی
سجاده سبزی که به الوند گشوده است

سرشار ز شیرینی شهد خوش خویش است
این غنچه که لب را به شکرخند گشوده است

پاک است طرب نامه خوش بوی سلوکش
این گل که چنین چهره خرسند گشوده است

#زکریا_اخلاقی

راه گم بود، اگر نام و نشان تو نبود
اگر آن دیدهٔ بر ما نگران تو نبود

کوه بیداد ز بنیاد نمی‌‏شد ویران
اگر از خشم، نهیب تو، تکان تو نبود

ریشه آنچه نباید، که ز جا بر می‏‌کند؟
اگر امید، به بازوی توان تو نبود

چه کسی راه، به دنیای کرامت می‏‌جست
اگر انوار دل فیض‌رسان تو نبود؟

جامهٔ نو، که بر این ملک کهن می‏‌پوشید؟
آه... ای پیر، اگر بخت جوان تو نبود

پای تردید به دل‌های کسان وامی‌‏شد
نام محبوب، اگر وردِ زبان تو نبود

مأمنی یافت سخن‌های خوش اهل طریق
که در اظهار، به جز طرز بیان تو نبود

آنچه گفتی و بر آن زد دل ما، مُهر قبول
حرف حق بود، فقط حرف دهان تو نبود

هستی‏‌ات بود برازنده سیر ملکوت
این جهان گرچه جهان بود، جهان تو نبود

#محمدجواد_محبت

پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت

بسیار بود رود در آن برزخ کبود
اما دریغ، زَهرهٔ دریا شدن نداشت

در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار
حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت

گم بود در عمیق زمین شانهٔ بهار
بی‌تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت

دل ها اگر چه صاف، ولی از هراس سنگ
آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت

چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق
این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت

#سلمان_هراتی
#مجموعه_کامل_شعرهای_سلمان_هراتی

هلا روز  و شب فانی چشم تو
دلم شد چراغانی چشم تو

به مهمان شراب عطش می‌دهد
شگفت است مهمانی چشم تو...

پر از مثنوی‌های رندانه است
شب شعر عرفانی چشم تو

تویی قطب روحانی قلب من
منم سالک فانی چشم تو

دلم نیمه شب‌ها قدم می‌زند
در آفاق بارانی چشم تو

شفا می‌دهد آشکارا به دل
اشارات پنهانی چشم تو

هلا توشه‌ی راه دریا دلان
مفاهیم طولانی چشم تو

مرا جذب آیین آیینه کرد
کرامات نورانی چشم تو

از این پس مرید نگاه توام
به آیات قرآنی چشم تو

#سیدحسن_حسینی

نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه‌ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
وصف تو درک «لیلة القدر» است
فهم ما از تبار «ما ادراک»

کوثری،‌‌ بی‌کرانه دریایی
ما و ظرف حقیر این کلمات
باید از تو نوشت با آیات
باید از تو سرود با صلوات

آیه در آیه وصف تو جاری‌ست
«فتلقی...»، «مباهله»، «کوثر»
در دل «انما یرید الله...»
در «فصل لربک وانحر»

از بهشت آمدی به هیئت نور
عطر سیبت وزید در هستی
تو گلِ... نه، تو نوبهارِ... نه
تو بهشت دل پدر هستی

پدر و مادرم فدای شما
مادری کرده‌ای برای پدر
چشم بد دور، چشم شیطان کور
دست تو بود و بوسه‌های پدر

از بهشت آمدی و روشن شد
سرنوشت دل علی با تو
بی‌تو کم بود در تمام جهان
نیمه‌ی دیگرش ولی با تو...

وصف ذات تو و صفات علی
وصف آیینه است و آیینه
غربت و خنده‌ی تو و دل او
قصه‌ی گرد و دست و آیینه

خانه می‌شد بهشتی از احساس
با گل افشانیِ بهاریِ تو
عاطفه با تمام دل می‌زد
بوسه بر دست خانه‌داری تو

خانه از زرق و برق خالی بود
از صفا، عاشقی، محبت، پُر
داشتی، ای کلید دار بهشت
پینه بر دست، وصله بر چادر

از بهشت آمدی و آوردی
یازده سوره‌ی بهشتی را
مصحفِ سرنوشت خود دیدیم
سوره‌هایی که می‌نوشتی را

نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه‌ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله

روز مادر شده دلم با شوق
پر زده در هوای تو مادر
منم و وسعت بهشت خدا
منم و خاک پای تو مادر

آرزو دارم این که بنشینم
لحظه‌ای در جوار تو اما...
آرزو دارم این که بگذارم
شاخه گل بر مزار تو اما...

آه در حسرت زیارت تو
دل ما آشنای دلتنگی‌ست
حرم دختر کریمه‌ی تو
شاهد لحظه‌های دلتنگی‌ست

روز مادر شده به محضر تو
آمدم پا به پای این کلمات
هدیه‌ی من برای تو اشک است
هدیه‌ی من برای تو صلوات

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی

شام غم را پرتوِ اُمّیدِ من
کوکب من، ماه من، خورشید من!

ای نچیده گل زِ رویت آفتاب
وی ندیده شب، شبِ مویت به خواب

در دل هر ذرّه، نور مِهر تو
مِهر هم، سایه‌نشینِ چهر تو

یک نگاهت بِه ز صد خُلد بَرین
نی، که یک ایمای تو خُلدآفرین!...

خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل
خشت روی خشت نَه، دل روی دل

آستانش، آسمانِ آسمان
سقف، بالاتر ز بام کهکشان

پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش
وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش

خاک آن را، شُسته آب سلسبیل
گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل

ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین
بوریایش، گیسوانِ حور عین

روشنی زین خانه دارد، نور هم
روزَنَش، بُرده سبق از طور هم

کی به سینا پای، موسی می‌گذاشت
گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت

«لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای
رفته از این خانه، هر کس تا خدای

هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر
هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر

دخترانت بانوان مریم‌اند
هر دو در عِزّت عَلم در عالم‌اند

تا تو هستی قبلۀ کاشانه‌ام
کعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام...

رو بدین سو دارد از هر سو، بهشت
تا بگیرد از تو رنگ و بو بهشت

خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست
فاش ‌گویم خانۀ عشق خداست

نورها از پرتو روبند توست
آفتاب خانه‌ام لبخند توست...

ای تبسّم، آرزومند لَبَت
ای سحر، مست از مناجات شَبَت

گو بگردانند روی از من همه
دوست تا زهراست، گو دشمن همه!

گو به آن، کز تیغ من در واهمه‌ست
ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست

#علی_انسانی

گر نگاهی به ما کند زهرا
دردها را دوا کند زهرا

بر دل و جان ما صفا بخشد
گر نگاهی به ما کند زهرا

کم مخواه از عطای بسیارش
کآنچه خواهی، عطا کند زهرا

بضعه مصطفی بُوَد زآن‌رو
جلوه چون مصطفی کند زهرا

خانه وحی را، ز رخسارش،
رشکِ غار حَرا کند زهرا

نه عجب گر به شأن او گویند،
خاک را کیمیا کند زهرا

این مقام کنیز او باشد
تا دگر خود، چه‌ها کند زهرا!

چهره پوشد ز مرد نابینا
تا بدین حد، حیا کند زهرا

در طرفداری از خدا و رسول
به علی اقتدا کند زهرا

روز محشر -که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا-

همچو مرغی که دانه بر چیند،
دوستان را جدا کند زهرا

چه شود گر زِ رحمت بسیار
حاجت ما روا کند زهرا؟

چه شود گر که بر «مؤید» هم
نظری از وفا کند زهرا

#سیدرضا_مؤید

در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم

رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست
می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند
خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند
دیدنش بار رسالت را سبک‌تر می‌کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌کند

دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این

یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار

قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!...

در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی
هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی

مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!
می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!

امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً «الحمد للهِ، رب العالمین»

جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس

عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت

حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت

سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر
خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر

ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار

#قاسم_صرافان

ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!

ای، خدا مشتاقِ یارب یاربت
ای، سلام انبیا بر زینبت

عالم خاکی، محیط غربتت
آفرینش، گشته گم در تربتت

کاروانِ دل، روان در کوی تو
قبله جان محمد، روی تو

مشعل شب‌های احیای علی
نقش لبخندت مسیحای علی

خلق عالم، سائل و روزی‌خورت
لیف خرما وصله‌های چادرت

ای سه شب بی‌قوت و، از قوت تو سیر
هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر

وحی، بی ایثار تو کامل نشد
هل اتی، بی نان تو نازل نشد

آن که خاک مقدمش جان همه،....
گفت: جان من، فدای فاطمه!

ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟

فوق هر تعریف و هر تفسیر هم
پاک‌تر از آیه تطهیر هم

ای سجود آورده بر پای تو سر
ای خدا هم از نمازت مفتخر

مرتضی را محو صحبت کرده ای
غرق در دریای حیرت کرده ای

مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود

آسمانی‌ها مسلمان تواند
بنده مقداد و سلمان تواند

آنچه هست و نیست فیض عام توست
خوش‌ترین ذکر امامان، نام توست

از نبی تا حضرت مهدی، همه
ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه

ای گدا با کوه غم، خرسندِ تو
حلِّ صد مشکل ز گردن‌بندِ تو

ای مهار ناقه ات زلف عفاف
پیرهن بخشیده در شام زفاف

شمع جمع اهل محشر چهر توست
مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست

جز تولای تو دست آویز نیست
بی تو رستاخیز، رستاخیز نیست

دست‌گیر خلق در محشر تویی
منجی و بخشنده و داور تویی

محشر از فیض تو گلباران شود
عفو، مشتاق گنه‌کاران شود

صحنه محشر همه پابست توست
اختیار نار و جنت دست توست

مِهر تو روز قیامت هستِ ماست
ریشه‌های چادرت در دست ماست

روز محشر کار ما با فاطمه‌ست
نقش پیشانی ما یا فاطمه‌ست

بی‌کسیم و جز تو ما را نیست کس
روز وانفسا تو را داریم و بس

از کرامت بر جبین ما همه
ثبت کن «هذا محبُ الفاطمه»...

#غلامرضا_سازگار