گفتند بلا بلا بلا، گفتم چشم
از روز الست با رضا، گفتم چشم
من آمده بودم به ولایت برسم
گفتی «انا من شروطها» گفتم چشم
#مرتضی_آخرتی
- ۰ نظر
- ۱۴ مرداد ۹۶ ، ۱۰:۱۳
گفتند بلا بلا بلا، گفتم چشم
از روز الست با رضا، گفتم چشم
من آمده بودم به ولایت برسم
گفتی «انا من شروطها» گفتم چشم
#مرتضی_آخرتی
اینجا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظههای رضایی شکسته باش
در کوهسار گنبد و گلدستههای او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش
وقتی به گریه میگذری در رواقها
سهم تمام آینههایی! شکسته باش!
هر پارهات در آینهای سیر میکند
یعنی اگر مسافر مایی، شکسته باش
اینجا درستی همگان در شکستگیست
تا از شکستگی به در آیی، شکسته باش
در انحنای روشن ایوان کنایتیست
یعنی اگرچه غرق طلایی، شکسته باش
آنجا شکستی و طلبیدند و آمدی
اینجا که در مقام فنایی شکسته باش
#حسن_دلبری
#سپیده_هشتم
ذکر پابوس شما از لب باران میریخت
ابر هم زیر قدمهای شما جان میریخت
هر چه درد است به امیّد دوا آمده بود
از کفِ دست دعای همه درمان میریخت
عطر در عطر در ایوان حرم گل پاشید
باد بر دوش همه زلف پریشان میریخت
نور در آینههای حرمت گل میکاشت
از نگاه در و دیوار گلستان میریخت
روی انگشت همه ذکر دعا پَر میزد
از ضریح لب تو آیۀ احسان میریخت
چشم در قاب مفاتیح تو را خط میبرد
روی اسلیمی لب، نام تو طوفان میریخت...
روز بر قامت خورشید فلک، شب در ماه
نور از چشمه خورشید خراسان میریخت
زندهیاد #غلامرضا_شکوهی
#سرمه_در_چشم_غزل
در گوشهای ز صحن تو قلبم نشسته است
دل، طوقِ الفتی به ضریح تو بسته است
چون دشتهای تشنه در این آستان قدس
در انتظار ابر عنایت نشسته است
چون ذره بر ضریح خود ای روح آفتاب!
ما را قبول کن که دل ما شکسته است
فوج کبوتران تو آموخت عشق را
پرواز نور در حرمت دسته دسته است
دریاب روح خستۀ ما را که مثل اشک
دیگر امید ما ز دو عالم گسسته است
میآید از تراکم عالم به این دیار
قلبی که از تزاحم اندوه خسته است
زندهیاد #غلامرضا_شکوهی
#سرمه_در_چشم_غزل
از خاک میروم که از آیینهها شوم
ها میروم از این منِ خاکی جدا شوم
من زادۀ زمینم و تا عرش میروم
پر میکشم، مسافر اُمُّالقُرا شوم
این چند روز، فرصت خوبیست تا که من
از چند سال بندگی تن جدا شوم
تا نقطهٔ عروج دل خویش پر زنم
از خود جدا شوم، همه محو خدا شوم
با جامهای سپیدتر از بخت آفتاب
از تیرگی این همه ظلمت رها شوم
لب را به ذکر قدسی لبیک وا کنم
با اهل آسمان و زمین همصدا شوم
در لحظهٔ طواف بگردم به گِرد یار
سرگشته چون تمامی پروانهها شوم
در جستجوی زمزم جوشان عاشقی
از مروه تا صفا بروم، باصفا شوم
حرف تمام شعر همین است؛ این که من
در خود فرو بریزم و از نو بنا شوم
#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده
هفته، مجال هفت قدم مهربانی است
شنبه شروع همدلی و همزبانی است
یکشنبهها که میرسد از راه، این جهان
در انتظار حادثهای ناگهانی است
روزی دوبار در تب و تاب دوشنبهام
دنیا هنوز مات دو جنگ جهانی است
خیرالأمور اوسطها؛ پس سهشنبهها
حال و هوای شعر فقط جمکرانی است
حتی چهارشنبه شبیه سهشنبه است
حتی چهارشنبه زمین، آسمانی است
هر پنجشنبه منتظر روز جمعهام
جمعه همیشه موسم خانهتکانی است
تا در کنار ندبه او گریه میکنم
یاقوتهای اشک، عقیق یمانی است
با عشق زندهام بهخدا بیحضور عشق
چیزی که مفت هم نمیارزد جوانی است
#احمد_علوی
#أیها_العزیز
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
به دریای محضی که این خاک سوزان
گرفته از امواج او آبروها
سلام ای که لطف کریمانهٔ تو
کشانده دلم را به این سمت و سوها
سلام ای که گشته شب بارگاهت
به لطف نگاهت شب آرزوها
شراب طهور است و تسنیم نور است
که در این حرم میچکد از سبوها
چه شعری چه شوری چه عطری چه نوری
به جانم بتابان از این رنگ و بوها
هیاهوی اشک است و آه و تبسم
مرا غوطهور کن در این های و هوها
به مدح تو گفتند و گفتیم اما
تو هستی فراتر از این گفتگوها
که موسی بن جعفر به وصف تو فرمود:
فداها ابوها فداها ابوها
به شوق مدینه به اینجا رسیدم
به زهرا رسیدم پس از جستجوها
#سیدمحمدجواد_شرافت
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
اینجا که طورِ جلوه و سینای ایزدیست
از هر کرانه نور خدا موج میزند
اینجا مطاف اهل زمین است و آسمان
وز شهپر فرشته فضا موج میزند
لبیک از زبان اجابت توان شنید
در این فضا که نور دعا موج میزند
اینجا که رشک هشت بهشت است و هفت چرخ
از شش جهت فروغ ولا موج میزند
از جلوهٔ جلال تو، ای مظهر کمال!
نور صفا در آینهها موج میزند
در کوی تو که ساحل امن است و عافیت
دریای بیکران صفا موج میزند
ای کعبهٔ امید که در بارگاه تو
نور امید در همه جا موج میزند
دستی به دستگیری دلها دراز کن
وین عقدهها ز کار دل خسته باز کن...
ای آستان تو حرم کبریا شده
وی خاک آستانهٔ تو ماسوا شده
ای فرش آستانهٔ تو، شهپر ملک
وی خاک راه تو به نظر کیمیا شده
ای کعبهٔ امید خلایق که درگهت
رشک منا و مروه ز سعی و صفا شده
ای زائر حریم تو در بارگاه قدس
مشمول فیض و رحمت بیمنتها شده...
رنگین کمان مهر به چرخ جلال توست
یا قامت سپهر به تعظیم تا شده؟
معصومهٔ شفیعه تویی، اِشفعی لنا
ای شهره در شفاعت اهل ولا شده
گویم مدیح تو که ز لطف تو تاکنون
بر روی من هزار در بسته واشده
گلهای طبع من ز نسیم عنایتت
خرم شده، شکفته شده، دلربا شده
تا بارگاه تو حرم اهلبیت باد
ما را اگر غمیست غم اهلبیت باد
#محمدعلی_مجاهدی
#آسمانیها
... و صبح و ظهر و عشا میوزد به خاطر تو
خوشا به حال نسیم این همیشه زائر تو
کنار چشمه، تیمم کمال بیعقلیست
مگر بهشت طلب میکند مجاور تو؟...
به رنگ نور خیابان کشیدهای تا عشق
که راه را نکند گم، نگاه عابر تو
به «لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» سوگند
که جز امام نباشد کسی مفسر تو...
شبیه کوزهای از رودخانه پر برگشت
دو دست خالیام از سمت لطف وافر تو
دوباره گونهٔ قم خیس شد که در شأنت
سرودهاند غزل ابرهای شاعر تو
جهان حاضر و غایب دو روی یک سکهست
که عطر فاطمه دارد شکوه ظاهر تو
به وصف گنبد و گلدسته، ای قلم خوش باش
که نیست در خور حضرت زبان قاصر تو
#سعید_مبشر
چشم تو باز شد و صاعقه آرام گرفت
پلک بر هم زدی و عشق سرانجام گرفت
عالم از شیوهٔ فرزانگیات پند آموخت
شاعر از طرز سخن گفتنت الهام گرفت
خرم آن باد که در موی تو پیچید و گذشت
خرم آن نغمه که از کوی تو پیغام گرفت
قلمت حکم تبر داشت بر اندیشهٔ کفر
مکتبت عطر خوش سنگر اسلام گرفت
یک جهان با دم خورشید تو روشن شده است
گرچه تقدیر، تو را از سر این بام گرفت
آنقدر روی تنت دشت شقایق رویید
که شفق از گل پیراهن تو وام گرفت
سالها مرغ شهادت به هوایت پر زد
تا شبی آمد و بر شانهات آرام گرفت
#زهرا_شعبانی
#راز_منور