شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی

میان غربت دستان مکّه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکّه را منوّر کرد

پس از گذشت چهل سال آن امین خدا
شروع امر رسالت به حکم داور کرد

به‏ گوش هوش چو کس، آیه‌‏اى‏ از او بشنید
خداى را به تمام وجود باور کرد

یتیم مکّه گر از مال، بهره‌‏مند نبود
خدا محمد را با خدیجه همسر کرد

عفاف و پاکى آن بى‌نظیر مادر دهر
دل رسول خداوند را مسخّر کرد

شگفت واقعه‌‏اى بود این نکو پیوند
خداى عشق مه و مهر را برابر کرد

خدیجه‌‏اى که در او نور فاطمه تابید
همو که آمدنش خاک را معطّر کرد

بدان که آمدن فاطمه عنایت بود
که بر تمام جهان کردگار اکبر کرد

خدا به پاس گذشتى که در ره دین داشت‏
خدیجه را به زنان قریش سرور کرد

چه رنج‌ها که به جانش خرید بهر خدا
چه خدمتى که به دین آن بلند اختر کرد

تمام هستى خود را به پاى احمد ریخت‏
خدا براى خدیجه چنین مقدّر کرد

اگر که مهر محمّد نبود در دل او
چگونه آن همه اندوه و درد را سر کرد

به سوى حق شد و سر در نقاب خاک کشید
دل رسول خدا را بسى مکدّر کرد

همان عبا که پیمبر در آن تهجّد داشت‏
خدیجه موقع لبّیک دوست در بر کرد

درود و رحمت خاصان، «خروش»، بر او باد!
که هر چه داشت فدا در ره پیمبر کرد

#عباس_شاه_زیدی
#سرچشمه_کوثر

ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند

پرواز کرده‌ای به افق‌های سبز نور
حال آنکه ما به دیدۀ بازت نیازمند

قرآن غریب مانده و سجاده بی‌سجود
ای نیمه‌شب به صوت نمازت نیازمند

برخیز ای که هست زمین و زمان هنوز
بر دست‌های حادثه‌سازت نیازمند...

جان تو را گرفت از آن رو که بود و هست
روح‌الامین به گلشن رازت نیازمند...

قرآن بخوان بلند که هستیم تا سحر
بر آن صدای روح نوازت نیازمند

دستی که بود پر ز گل ابتهاج رفت
چشمی که داشتیم بدان احتیاج رفت


ای آنکه در دلت غم دیرینه داشتی
و از آب، روبروی دل آیینه داشتی

همراه با تو رفت دریغا به زیر خاک
آن دردهای کهنه که در سینه داشتی

مانده‌ست تا همیشۀ تاریخ ماندگار
انسی که با دعا، شب آدینه داشتی

بودی ستم‌ستیز و ستم‌سوز از الست
با ظلم و کین ز کودکی‌ات کینه داشتی

آموختی ز درس علی رسم زیستن
بر گوشۀ عبایت اگر پینه داشتی

میلاد یافتی چو در آغوش موج‌ها
هرگز ز موجِ مرگ هراسی نداشتی

منشور دردهات درخشان و تابناک
دردی که از زمانۀ دیرینه داشتی

با من بگو چه حالتی ای پیر ای پدر
وقت عروج در شب دوشینه داشتی

ز آن‌دم که سایه‌ات ز سر عشق کم شده‌ست
احساس می‌کنم کمر عشق خم شده‌است


ای خاک در عزای جبین تو خاکسار
خورشید در عزای دو چشم تو سوگوار

ما را ز دردهای چهل سالۀ دلت
تنها پیام‌های تو مانده‌ست یادگار

ز آن رو که روی خاک نهادی عذار خویش
بر خاک می‌نهم ز غمت تا ابد عذار

ای باغ انقلاب ز داغت سیاهپوش
وی ماه از فراق جبین تو داغدار

رفتی از آستانۀ این خاک سربلند
ماندیم ما ز ماندن، این‌گونه شرمسار

در این غم بزرگ که دل را گداخته‌ست
باید درید پیرهن از غم یتیم‌وار

ای روح پرفتوح خداوند شاد باش
ماییم همچنان به مسیر تو رهسپار

ماییم و دست کوته از آفاق دامنت
با دیده‌ای به لطف شفاعت امیدوار

ما را در این مسیر ز گرداب باک نیست
وقتی پس از رسول علم بر کف علی‌ست...

#سیدعبدالله_حسینی
#سوگنامه_امام_خمینی

خدایا، تمام مرا می‌برند
کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟

مرا غیر از این دل، نصیبی نبود
خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟

 دریغا، بهاران این باغ را
به گلزار آلاله‌ها می‌برند

 کجا ای حقیقت، تو را بنگرم
از این پس که آیینه را می‌برند...

 چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا
که بر شانه‌های عزا می‌برند

شگفتا که دریایی از نور را
چنین بر سر دست‌ها می‌برند

چه کردی که خاک تو را ای عزیز
از این پس برای شفا می‌برند

اماما، ببین روشنان فلک
غبار تو را توتیا می‌برند

سزاواری ای گل، که بر موج نور
تو را تا به عرش خدا می‌برند

#کاووس_حسنلی
#سوگنامه_امام_خمینی

حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
پیشانی‌ات از سپیده مشهورتر است
چشم تو به آفتاب پهلو زده است

#سلمان_هراتی

تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بی‌تو
تار شد مشرق روحانی ایمان بی‌تو...

جنگل سبز قیام از تو برافراشته بود
می‌رود قوّت زانوی درختان بی‌تو

ضجّه‌ها می‌زند از داغ جگرسوز فراق
در و دیوار غم‌آلود جماران بی‌تو

بی‌جمال تو دل آینه و آب گرفت
آتشین شد نفس باد پریشان بی‌تو

پاره شد رشتهٔ منظومهٔ نورانی شوق
گشت آفاق همه کلبهٔ احزان بی‌تو

من چه گویم که چه‌سان آینهٔ روز گرفت
رنگ دلگیرترین شام غریبان بی‌تو

کاش پیش از شب اندوه سفر می‌کردیم
تا نبودیم در این باغ غزل‌خوان بی‌تو

#زکریا_اخلاقی
#تبسم‌های_شرقی

امام باقر(علیه‌السلام):
أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یُکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِی الدُّنْیَا
بسیار به یاد مرگ باش، زیرا نتیجه آن نیست مگر زهد و دل نبستن به دنیا.
الکافى، ‏ج۲، ص۱۳۱


چون آینه، چشم خود گشودن بد نیست
گرد از دل بیچاره زدودن بد نیست
یک عمر به زندگی رسیدن زیباست
یک روز به یاد مرگ بودن بد نیست!

#عبدالرحیم_سعیدی_راد

به‌نام او که دل را چاره‌ساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است

چراغی مرده‌ام، دل کن دلم را
به بسم‌الله، بسمل کن  دلم را

بگیر این دل، دل ناقابلم را
به امّیدی که بگدازی دلم را

بده حالی که حالی تازه باشد
که هر فصلش وصالی تازه باشد

مدد کن لحظه‌ای از خود گریزم
که تاریک است صبح رستخیزم

تمام فصل من شد برگ‌ریزان
بده داد منِ از خود گریزان

الهی سینه‌ای داریم پُر سوز
تبسم کن در این آیینه یک روز

تبسم کن، تبسم کن، الهی!
مرا در عطر خود گم کن، الهی!

من از کوه و درختی کم نبودم
شبی با من تکلم کن، الهی!

همه حیران، چون موساییم در طور
تجلی کن، شبی، یا نور، یا نور!

تجلی کن که ما گم‌کرده راهیم
ببخشامان که لب‌ریز از گناهیم

الهی سربه‌زیران تو هستیم
اسیرانیم، اسیران تو هستیم

اسیرانی سراسر دل‌پریشیم
الهی، ما گرفتاران خویشیم

الهی اَلاَمان از نَفْس بد کیش
اسیر تو گریزان است از خویش

دلم سرگرمِ کارِ هیچ‌کاری
امان از این پریشان‌روزگاری

نه گفتارم به کار آمد، نه رفتار
گرفتارم، گرفتارم، گرفتار

دلا برخیز، از این بیهوده برخیز
به چشمانم چراغ گریه آویز

از آن ترسم که در روز قیامت
نیاید دل به‌کار سوختن نیز

الهی ما نیازیم و تو نازی
غم ما را تو تنها چاره‌سازی

الهی درد این دل را دوا کن
همین امشب مرا از من جدا کن

دعا کن یک سحر در خود برویم
بگویم آن چه را باید بگویم

دلم را شعلۀ آه سحر کن
مرا در یک دوبیتی مختصر کن

«الهی درد عشقم بیش‌تر کن
دل ریشم از این غم، ریش‌تر کن

از این غم گر دمی فارغ نشینم
به جانم صدهزاران نیشتر کن»

#علیرضا_قزوه
#سوره_انگور

امام صادق (علیه‌السلام):
شَفَاعَتُنَا لَا تَنَالُ مُسْتَخِفّاً بِصَلَاتِهِ‏
شفاعت ما به کسی که نماز را سبک شمارد، نمی‌رسد.
فلاح السائل، ص۱۲۷


با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بی‌جوششِ جان، به کوی جانان نرسد
آن کس که نماز را سبک بشمارد
هرگز به شفاعت امامان نرسد

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

امام رضا (علیه‌السلام):
لَیْسَ لِبَخِیلٍ رَاحَةٌ وَ لَا لِحَسُودٍ لَذَّةٌ
خسیس روی آسایش را نخواهد دید و حسود از لذت‌ها بی‌بهره است.
تحف العقول، ص۴۵۰

بر مالِ کسان دوختنِ چشم، بد است
رزق من و تو، دست خدای احد است
از زندگی آسایش و لذت نبرد
هر کس به دلش شعلۀ بخل و حسد است

#حسین_ابراهیمی