شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۸۰ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

هر که می‌داند بگوید، من نمی‌دانم چه شد
مست بودم مست، پیراهن نمی‌دانم چه شد

من فقط یادم می‌آید گفت: وقت رفتن است
دیگر از آنجا به بعد اصلاً نمی‌دانم چه شد

روبه روی خود نمی‌دیدم به جز آغوش دوست
در میان دشمنان، دشمن نمی‌دانم چه شد

سنگ باران بود و من یکسر رجز بودم رجز
ناله از من دور شد، شیون نمی‌دانم چه شد

من نمی‌دانم چه می‌گویید، شاید بر تنم
از خجالت آب شد جوشن، نمی‌دانم چه شد

مرده بودم، بانگ هل من ناصرش اعجاز کرد
ناگهان برخواستم، مردن نمی‌دانم چه شد

پا به پای او سرم بر نیزه شد از اشتیاق
دست و پا گم کرده بودم، تن نمی‌دانم چه شد

ناگهان خاکستری شد روزگار آسمان
در تنور آن چهرۀ روشن نمی‌دانم چه شد


وصف معراج جنونش کار شاعر نیست، نیست
از خودش باید بپرسی، من نمی‌دانم چه شد

#سیدحمیدرضا_برقعی

غالب شده بود ترس بر عرصۀ جنگ
پر بود تمام معرکه از نیرنگ
دادند جواب حضرت عابس را
دل‌سنگ‌ترین مردم دنیا با سنگ

#رضا_خورشیدی_فرد

با زمزمۀ سرود یارب رفتند
چون تیر شهاب در دل شب رفتند
تا زنده شود رسالت خون حسین
با نام شکوهمند زینب رفتند

#سیدحسن_حسینی

از آن سفر سرخ، کبوتر آمد
یک آیه از آن مصحف پرپر آمد
پرواز سری به خون رها تا خیمه
انگار به پابوسی مادر آمد

#عبدالله_امیدوار

در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
ای دل به خودت بیا که یک روز تو هم
مانند زهیر انتخابی داری

#زهرا_نظری

آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
حر گفت از آداب زیارت با ما
با پای پیاده، سر به زیر آمده بود

#رضا_خورشیدی_فرد

پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ای توبه بیا تجربه ثابت کرده‌ست
این روضۀ حر است که «طیّب»ساز است

#محسن_کاویانی

شاید که برای تعزیت می‌آید
تشییع تو را به تسلیت می‌آید
این خانم کوچک سه‌ساله چه کسی‌ست؟!
سوی تو خلاف جمعیت می‌آید

#زهرا_سپه_کار


این چندمین نامه‌ست بابا می‌نویسم؟
هر چند یادت نیست امّا می‌نویسم

دیروز هم برگشت خورده نامه‌هایم
من با امید این نامه‌ها را می‌نویسم

امروز با سارا کمی دعوایمان شد
از قهرها، از آشتی‌ها می‌نویسم

خانم معلم، نمرۀ عالی به من داد
او گفت: من با «عشق» انشا می‌نویسم

مادر برایم قصه‌ای از کربلا گفت
در نامه‌ام عین همان را می‌نویسم

او از تحمل گفت، از یاسی سه‌ ساله
از تشنگی، از صبر دریا می‌نویسم

از دختری کوچک که نامش هم رقیّه‌ست
از بی‌وفایی‌های دنیا می‌نویسم

بابا! دلم ابری‌ست، میل گریه دارد
دلتنگی‌ام را از همین جا می‌نویسم

اسمت شبیه اسم بابای رقیّه‌ست
من از غم آن خوب تنها می‌نویسم

این نامه را هم پست خواهم کرد امروز
اما برایت باز فردا می‌نویسم

#خدیجه_پنجی
#شهادت‌نامه

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می‌گفت:
بابای تو زنده است... هر چند که نیست

انشام دوباره بیست، بابای گلم!
موضوع: «کسی که نیست» بابای گلم!
دیشب زن همسایه به من گفت «یتیم»
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!

گفتی که پس از سجود برمی‌گردی
وقتی که صلاح بود برمی‌گردی
در نامه نوشتی که دلت تنگ شده
تا فکر کنم که زود برمی‌گردی!

در باد نشانه‌های بال و پر توست
بر گونه هنوز بوسۀ آخر توست
گفتند به من در آسمانی... بابا!
خورشید به خون نشسته شاید سر توست

اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است، مادر به خدا
این چفیه هنوز بوی بابا دارد

#میلاد_عرفان_پور
#شهادت‌نامه