شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

آخر ماه صفر، اول ماتم شده است
دیده‌ها پر گهر و سینه پر از غم شده است

آه ای ماه، که داری به رخت گرد ملال!
خون دل خوردن خورشید، مسلّم شده است

آخر ای ماه سفر کرده که سی روزه شدی
رنگ رخسار تو، همرنگ محرّم شده است

عرشیان، منتظر واقعه‌ای جان‌سوزند
چشم قدسی نفسان، چشمهٔ زمزم شده است

شب تودیع پیمبر، شهدا می‌گفتند:
آه از این صبح قیامت، که مجسم شده است

تا که بر چیده شد از روی زمین سایهٔ وحی
آسمان، ابری و آشفته و درهم شده است

مجتبی گلشنی از لاله به لب، کرد وداع
داغ او، داغ دل عالم و آدم شده است

باغ، لبریز شد از زمزمهٔ یاس کبود
لاله، دل تنگ‌تر از حجلهٔ ماتم شده است

میهمانی، که خراسان شد از او باغ بهشت
میزبان غم او عیسی مریم شده است

از همان روز، که زد سکّه به نامش در طوس
شب، پی کشتن خورشید مصمم شده است

تا بسوزد دل ذریهٔ زهرای بتول
زهر در ساغر انگور فراهم شده است

راستی تا بزند بوسه بر ایوان طلا
کمر چرخ به تعظیم شما خم شده است

پایتخت دل صاحب‌نظران است این‌جا
مشهد انگشت‌نمای همه عالم شده است

گر چه بسیار خطا دیده‌ای از ما، اما
سایهٔ مهر تو، کی از سرِ ما کم شده است؟

گر چه من ذرّهٔ ناقابلم ای شمس شموس!
باز پیوند من و عشق تو محکم شده است...

#محمدجواد_غفورزاده

پرواز آسمانی او را مَلک نداشت
ماهی که در اطاعت خورشید شک نداشت

سنگش زدند و دست ز افشای شب نَشُست
آن نور ناب واهمه‌ای از محک نداشت

مهتاب زیر سیلی شب بود و آفتاب
حتی دو دست باز برای کمک نداشت

این بود دستمزد رسالت؟ زمینیان!
ای خلق خیره! دست محمد نمک نداشت؟

می‌پرسد از شما که چه کردید؟ مردمان
گلدان یاس باغچهٔ من ترَک نداشت

خورشید و ماه را به زمینی فروختند
ای کاش خاک تیرهٔ یثرب فدک نداشت

#امید_مهدی_نژاد

سلام بر تو ای رسول! نه! علیکم السلام
که پیشتازِ هر سلامی و شروعِ هر کلام

تو می‌رسی و من نشسته‌ام که خوش نداشتی
کسی به پایت ای بزرگ! پا شود به احترام

به پای تو که ایستاده آسمان به حرمتت
تویی که پیشِ دخترت همیشه می‌کنی قیام!

تبسّمت جوابِ خشم‌ها و کینه‌های دهر
فقط نگاه کن!  سکوتِ تو پُر است از پیام

یتیم بودی و پدر شدی برای امّتی
مسیح هم نمی‌رسد در امتش به این مقام

نمازها به نامِ نامی‌ات عروج می‌کنند
فقط به عشقِ نام تو بلال می‌رود به بام

صراطِ مستقیم می‌شود مسیرِ کوچ تو
و روح زندهٔ تو می‌شود دوازده امام...

#انسیه_سادات_هاشمی

شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد

ستاره خون شد و از چشم آسمان افتاد
فلک ز جلوه فرو ماند و کهکشان گم شد

به باغ سبز فلک، مهر و ماه پژمردند
زمین به سر زد و لبخند آسمان گم شد

دوباره شب شد و در ازدحام تاریکی
صدای روشن خورشید مهربان گم شد

پس از تو، پرسش رفتن بدون پاسخ ماند
به ذهن جاده، تکاپوی کاروان گم شد

بهار، صید خزان گشت و باغ گل پژمرد
شبی که خندهٔ شیرین باغبان گم شد

ترانه از لب معصوم «یاکریم» افتاد
نسیم معجزهٔ گل، ز بوستان گم شد

شکست قلب صبور فرشتگان از غم
شبی که قبلهٔ توحید عاشقان گم شد

رسید حضرت روح الامین و بر سر زد
کشید صیحه ز دل، گفت: بوی جان گم شد

غرور کعبه از این داغ ناگهان پاشید
نماز و قبله و سجاده و اذان گم شد

«ستاره‌ای بدرخشید و...» تسلیت، ای عشق!
ز چشم‌زخم شب فتنه، ناگهان گم شد

به عزم وصف تو دل تا که از میان برخاست
قلم به واژه فرو رفت و ناگهان گم شد

به زیر تیغ غمت، در گلوی مجنونم
ز شوق وصل تو، فریاد «الامان» گم شد

از آن دمی که دلم خوش‌نشین داغت شد
به مرگ خنده زد و از غم جهان گم شد

#رضا_اسماعیلی

از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را می‌بیند آن چشمی که باز است

در عکس‌ها دیدم مزارت را و عمری‌ست
شمعی به یادت در دلم در سوز و ساز است

از هر غریب و آشنا پرسیدم از تو
گفتند بیش از هر کسی مهمان‌نواز است

مردی که زانو زد جمل با ضرب تیغش
می‌لرزد آن وقتی که هنگام نماز است

در باد، بیرق‌های خونین محرم
در امتداد پرچمت در اهتزاز است

تنهایی‌ات، تنهایی‌ات، تنهایی‌ات، مرد!
بیش از تمام دردهایت جانگداز است...

#اعظم_سعادتمند
#باران_پس_از_برف

صبوری به پای تو سر می‌گذارد
غمت داغ‌ها بر جگر می‌گذارد

کمی خواستم از غریبی بگویم
نه؛ این بغض سنگین مگر می‌گذارد؟

و حتما شبیه همان مرد شامی
نگاه تو در من اثر می‌گذارد

کریمی که از کودکی می‌شناسم
قدم روی چشمان تر می‌گذارد

دلم باز با یاد غم‌هایت آقا
غریبانه سر روی در می‌گذارد

نمک ریخت یک شهر بر زخم مردی
که دندان به روی جگر می‌گذارد

#حسین_عباس_پور

وقتی سکوت سبز تو تفسیر می‌شود
چون عطرِ عشق، نام تو تکثیر می‌شود

در انعکاس سادهٔ آن فصل التهاب
تنهایی‌ات هر آینه تفسیر می‌شود

طاقت گدازتر ز تَبِ جنگ روبروست
صلحی، که زیر سایهٔ شمشیر می‌شود

تو مرد جنگ بودی و می‌دانم ای عزیز
سردار بی‌سپاه، زمین گیر می‌شود!

صبر تو، انتظارِ عطش سوزِ کربلاست
صبری که صبح حادثه تعبیر می‌شود

مسموم دست کینه شدی ـ وه ـ چه جانگداز
زینب زداغ آن دلِ خون، پیر می‌شود

تو نور چشم فاطمه بودی برادرم!
یک شهر، در فراقِ تو دلگیر می‌شود

#پروانه_نجاتی
#حماسه_صبر

در عشق چرا به جان و تن فکر کنیم؟
تا اوست چرا به خویشتن فکر کنیم؟
گل کرد حماسهٔ حسینی تا ما
یک لحظه به غربت حسن فکر کنیم

#محمود_سنجری

گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را

مورخان بنوشتند با سرشک یتیم
هجوم درد به سرتاسر حیاتش را

سه‌سال شعب ابی‌طالب و شکنجه و بعد
چقدر مرگ خدیجه فسرد ذاتش را

چه سنگ‌ها که بر آیینهٔ وجودش خورد
چه طعنه‌ها که ابوجهل زد صفاتش را

برای غارت جانش قریش خنجر بست
ولی خدای علی خواسته نجاتش را

دلش چو ماه شکست و دو نیم شد اما
ندید سبزیِ باران معجزاتش را

حرا شروع رسالت، غدیر خم پایان
ادا نمود تمامیِ واجباتش را

و بعد غیر علی هر که رفت در محراب
شنید نعرهٔ لا تقربوا الصلاتش را

#میثم_مؤمنی_نژاد

بر شانه‌های خواب زمانه تکان شدی
در متن خاک، حادثه‌ای ناگهان شدی

جاری شدی ز قلهٔ بی‌شبههٔ حرا
جبریل شعله کرد، تو آتشفشان شدی

در کامِ لال ماندهٔ انسانِ پایمال
فریاد اعتراض نشاندی، زبان شدی

بعد از چقدر کفر که ایمان بعید بود
پیغام وحی رو به زمین و زمان شدی

پیش از صدای وحیِ تو کر بود گوش خاک
پیش از تویی که منجی پیر و جوان شدی

گویا خدا امید ز مردم بریده بود
تا این که تو شفیع گناه جهان شدی

در دامن سروش خدا پا گرفتی و
تکبیر لایزال، کران تا کران شدی

ناگفته بود سوره به سوره حدیث حق
ناگفته‌های سبزِ خدا را دهان شدی

هرجا امیدِ هستی از آسمان گسست
با دست خویش سمت خدا پلّکان شدی...

بر زندگانِ ناچار از شام سرد گور
آغوش بی‌کرانه گشودی، امان شدی

ای وحی آخرینِ خداوند! از ازل
در وعده‌های سبز رسولان بیان شدی

گاهی جلال نغمهٔ داود بودی و
گاهی کنار غربت موسی شبان شدی

روزی نگین دست سلیمان محتشم
در حسن روی یوسف، روزی عیان شدی

ای سِرِّ آفرینش مکنونِ کائنات!
خونِ ابد که در رگ هستی روان شدی

ای رشحهٔ وضوی تو باران غسل خاک!
در حنجر بلال نشستی، اذان شدی

دل‌های در سیاهیِ دنیا اسیر، را
سمت خدای نور، تو خاطرنشان شدی

سجاده‌های از سر غربت گشوده را
تو رهنمای گسترهٔ لامکان شدی

با قامت رسالت و آیات پاک وحی
مهتابِ راهِ پر خطر کاروان شدی

هرکس تو را گواهِ دل خسته‌اش گرفت
با گریه‌های بی‌کسی‌اش مهربان شدی

اینک منم: روایت در راه ماندگی
اینک تویی که بغض مرا گوش جان شدی

با این همه گناه زمین‌گیر و روسیاه
تنها تویی که سهم من از آسمان شدی

#سودابه_مهیجی