شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

ای شکوهت فراتر از باور
ای مقامت فراتر از ادراک
وصف تو درک «لیلة القدر» است
فهم ما از تبار «ما ادراک»

کوثری،‌‌ بی‌کرانه دریایی
ما و ظرف حقیر این کلمات
باید از تو نوشت با آیات
باید از تو سرود با صلوات

آیه در آیه وصف تو جاری‌ست
«فتلقی...»، «مباهله»، «کوثر»
در دل «انما یرید الله...»
در «فصل لربک وانحر»

از بهشت آمدی به هیئت نور
عطر سیبت وزید در هستی
تو گلِ... نه، تو نوبهارِ... نه
تو بهشت دل پدر هستی

پدر و مادرم فدای شما
مادری کرده‌ای برای پدر
چشم بد دور، چشم شیطان کور
دست تو بود و بوسه‌های پدر

از بهشت آمدی و روشن شد
سرنوشت دل علی با تو
بی‌تو کم بود در تمام جهان
نیمه‌ی دیگرش ولی با تو...

وصف ذات تو و صفات علی
وصف آیینه است و آیینه
غربت و خنده‌ی تو و دل او
قصه‌ی گرد و دست و آیینه

خانه می‌شد بهشتی از احساس
با گل افشانیِ بهاریِ تو
عاطفه با تمام دل می‌زد
بوسه بر دست خانه‌داری تو

خانه از زرق و برق خالی بود
از صفا، عاشقی، محبت، پُر
داشتی، ای کلید دار بهشت
پینه بر دست، وصله بر چادر

از بهشت آمدی و آوردی
یازده سوره‌ی بهشتی را
مصحفِ سرنوشت خود دیدیم
سوره‌هایی که می‌نوشتی را

نسل تو نوحِ با شکوهِ نجات
نسل تو خضرِ آسمانیِ راه
جلوه‌ای از دم تو را دیدیم
در مسیحی به نام روح الله

روز مادر شده دلم با شوق
پر زده در هوای تو مادر
منم و وسعت بهشت خدا
منم و خاک پای تو مادر

آرزو دارم این که بنشینم
لحظه‌ای در جوار تو اما...
آرزو دارم این که بگذارم
شاخه گل بر مزار تو اما...

آه در حسرت زیارت تو
دل ما آشنای دلتنگی‌ست
حرم دختر کریمه‌ی تو
شاهد لحظه‌های دلتنگی‌ست

روز مادر شده به محضر تو
آمدم پا به پای این کلمات
هدیه‌ی من برای تو اشک است
هدیه‌ی من برای تو صلوات

#سیدمحمدجواد_شرافت

ای بهشت آرزوهای علی
ای دو چشمت دین و دنیای علی

شام غم را پرتوِ اُمّیدِ من
کوکب من، ماه من، خورشید من!

ای نچیده گل زِ رویت آفتاب
وی ندیده شب، شبِ مویت به خواب

در دل هر ذرّه، نور مِهر تو
مِهر هم، سایه‌نشینِ چهر تو

یک نگاهت بِه ز صد خُلد بَرین
نی، که یک ایمای تو خُلدآفرین!...

خانۀ ما گرچه از خِشت است و گِل
خشت روی خشت نَه، دل روی دل

آستانش، آسمانِ آسمان
سقف، بالاتر ز بام کهکشان

پایۀ دیوار آن، بر طاق عرش
وز پَرِ خود عرشیان آورده فرش

خاک آن را، شُسته آب سلسبیل
گَرد آن را رُفته، بال جبرئیل

ناودان‌ریزش، بِه از ماءِ مَعین
بوریایش، گیسوانِ حور عین

روشنی زین خانه دارد، نور هم
روزَنَش، بُرده سبق از طور هم

کی به سینا پای، موسی می‌گذاشت
گر سُراغِ خِشتی از این خانه داشت

«لَنْ تَرانی» بوده زین سینا جدای
رفته از این خانه، هر کس تا خدای

هر تنی جان و، ز جان جانانه‌تر
هر گُهر از آن گُهر، دُردانه‌تر

دخترانت بانوان مریم‌اند
هر دو در عِزّت عَلم در عالم‌اند

تا تو هستی قبلۀ کاشانه‌ام
کعبه می‌گردد به گِرد خانه‌ام...

رو بدین سو دارد از هر سو، بهشت
تا بگیرد از تو رنگ و بو بهشت

خانۀ ما گُلبنِ صدق و صفاست
فاش ‌گویم خانۀ عشق خداست

نورها از پرتو روبند توست
آفتاب خانه‌ام لبخند توست...

ای تبسّم، آرزومند لَبَت
ای سحر، مست از مناجات شَبَت

گو بگردانند روی از من همه
دوست تا زهراست، گو دشمن همه!

گو به آن، کز تیغ من در واهمه‌ست
ذوالفقارم جوهرش از فاطمه‌ست

#علی_انسانی

گر نگاهی به ما کند زهرا
دردها را دوا کند زهرا

بر دل و جان ما صفا بخشد
گر نگاهی به ما کند زهرا

کم مخواه از عطای بسیارش
کآنچه خواهی، عطا کند زهرا

بضعه مصطفی بُوَد زآن‌رو
جلوه چون مصطفی کند زهرا

خانه وحی را، ز رخسارش،
رشکِ غار حَرا کند زهرا

نه عجب گر به شأن او گویند،
خاک را کیمیا کند زهرا

این مقام کنیز او باشد
تا دگر خود، چه‌ها کند زهرا!

چهره پوشد ز مرد نابینا
تا بدین حد، حیا کند زهرا

در طرفداری از خدا و رسول
به علی اقتدا کند زهرا

روز محشر -که از شفاعت خویش
حشر دیگر به پا کند زهرا-

همچو مرغی که دانه بر چیند،
دوستان را جدا کند زهرا

چه شود گر زِ رحمت بسیار
حاجت ما روا کند زهرا؟

چه شود گر که بر «مؤید» هم
نظری از وفا کند زهرا

#سیدرضا_مؤید

در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم
خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم
در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم
نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم

رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست
می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست

ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم
چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم
چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم
تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم

از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک
آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک

ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند
خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند
دیدنش بار رسالت را سبک‌تر می‌کند
دختر است اما برایت کار مادر می‌کند

دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین
می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این

یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار
با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟
تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار
بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار

قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه!
قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه!...

در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی
هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی
فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی
در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی

مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه!
می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه!

امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این
سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین
حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین
واقعاً «الحمد للهِ، رب العالمین»

جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس
فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس

عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت
با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت
در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت
پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت

حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت
داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت

سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر
خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر
از تو راضی و دلش از گردش ایام پر
کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر

ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار!
بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار

#قاسم_صرافان

ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!

ای، خدا مشتاقِ یارب یاربت
ای، سلام انبیا بر زینبت

عالم خاکی، محیط غربتت
آفرینش، گشته گم در تربتت

کاروانِ دل، روان در کوی تو
قبله جان محمد، روی تو

مشعل شب‌های احیای علی
نقش لبخندت مسیحای علی

خلق عالم، سائل و روزی‌خورت
لیف خرما وصله‌های چادرت

ای سه شب بی‌قوت و، از قوت تو سیر
هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر

وحی، بی ایثار تو کامل نشد
هل اتی، بی نان تو نازل نشد

آن که خاک مقدمش جان همه،....
گفت: جان من، فدای فاطمه!

ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟

فوق هر تعریف و هر تفسیر هم
پاک‌تر از آیه تطهیر هم

ای سجود آورده بر پای تو سر
ای خدا هم از نمازت مفتخر

مرتضی را محو صحبت کرده ای
غرق در دریای حیرت کرده ای

مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود

آسمانی‌ها مسلمان تواند
بنده مقداد و سلمان تواند

آنچه هست و نیست فیض عام توست
خوش‌ترین ذکر امامان، نام توست

از نبی تا حضرت مهدی، همه
ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه

ای گدا با کوه غم، خرسندِ تو
حلِّ صد مشکل ز گردن‌بندِ تو

ای مهار ناقه ات زلف عفاف
پیرهن بخشیده در شام زفاف

شمع جمع اهل محشر چهر توست
مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست

جز تولای تو دست آویز نیست
بی تو رستاخیز، رستاخیز نیست

دست‌گیر خلق در محشر تویی
منجی و بخشنده و داور تویی

محشر از فیض تو گلباران شود
عفو، مشتاق گنه‌کاران شود

صحنه محشر همه پابست توست
اختیار نار و جنت دست توست

مِهر تو روز قیامت هستِ ماست
ریشه‌های چادرت در دست ماست

روز محشر کار ما با فاطمه‌ست
نقش پیشانی ما یا فاطمه‌ست

بی‌کسیم و جز تو ما را نیست کس
روز وانفسا تو را داریم و بس

از کرامت بر جبین ما همه
ثبت کن «هذا محبُ الفاطمه»...

#غلامرضا_سازگار

دختر خورشید و ماه، زهره زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا

هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می‌رسد به سید بطحا

زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته اُمّ أبیها

سنگ صبورش نبی راضی مرضی
محرم رازش علی عالی اعلا

تربت پاکش نهان ز دیده مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا

گر نود و نه بُود اسامی باری
هست یکی زین میانه اعظم و عظمی

از پی دستاس توست چرخش گردون
زینت نعلین توست گنبد مینا

سوره کوثر به نام توست مزین
آیه تطهیر شد ز نام تو معنا

ره نبَرَد در بهشت روز قیامت
هر که تو بر نامه‌اش نکرده‌ای امضا

حبّ تو جنت شده‌ست و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا

سوی تو آید نبی به روز تحدی
سمت تو گردیده قبله لیلة‌الأسرا

کیست به غیر از تو با علی مترادف 
غیر علی کیست با تو همسر و همتا

روزه گرفت و سه بار نان خودش را
داد به درویش مستمند ز تقوا

خیر طلب می‌کند ز فرط محبت
در حق همسایگان ز قادر یکتا

قدر تو همسایگان کجا بشناسند
حیف طلا که کنی‌ش خرج مطلّا

در حد ما نیست مدح نام تو کردن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی

ما نتوانیم حق وصف تو گفتن
با همه کرّوبیان عالم بالا
 
#محمدرضا_طهماسبی

باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد

تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند،‌ مادر سادات را

گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟

اختر تابنده‌ بُرج شرف
گوهر رخشنده‌ دُرج شرف

مایه‌ فخریه‌ خیرالبشر
دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر

ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا

روح  نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
ااا
در شرف و عفاف، الگو تویی
 به بانوان، بزرگ بانو تویی

به بی‌قرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!

بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد

جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند

حُب تو، شیرازه‌ اُمّ الکتاب
سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب

مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار

هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند

در صف محشر، چو رسد گام  تو
محشر دیگر شود از نام  تو

به‌گاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه

دامن تو، حسین، می‌پرورَد
آن‌که دل خدای هم می‌برَد

فضه‌ تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی

خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف

صبر تو را  نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم

عبادت و خدمت تو، متصل
دسته‌ دستاس ز دستت خجل

چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه‌ یارَبت

#علی_انسانی

گر علی دل، قرار او زهراست
ور علی گل، بهار او زهراست

او که خود فخر خلقت است به حق
مایه افتخار او زهراست

جلوه‌گاه خداست خود، اما
جلوه کردگار او زهراست

ذوالفقارش اگر عدوکُش شد
جوهرِ ذوالفقار او زهراست

در علی می‌توان خدا را دید
زآنکه آیینه‌دار او زهراست

او ندارد به دار دنیا مِهر
تا که دار و ندارِ او زهراست

سیر، از سِیْرِ باغ و گلزارست
گل و باغ و بهار او زهراست

خود میان بهشت می‌بیند
تا به خانه کنار او زهراست

#علی_انسانی
#دل_سنگ_آب_شد

زبان چگونه گشایم به مدح تو مادر
که بی وضو نتوان خواند سوره کوثر

زبان وحی، تو را پاره تن خود خواند
زبان ما چه بگوید به مدحتان دیگر؟

چه شاعرانه خداوند آفریده تو را
تو را به کوری چشمان آن «هو الأبتر»

خدا به خواجه لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر

چه عاشقانه، چه زیبا، چه دلنشین وقتی
تو را به دست خدا می‌سپرد پیغمبر

علی‌ست دست خدا و علی‌ست نفس نبی
علی قیام و قیامت، علی علی حیدر

عروسی پدر خاک بود و مادر آب
نشسته‌اند دو دریا کنار یکدیگر

شکوه عاطفه‌ات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع انگشتر

همیشه فقر برای تو فخر بوده و هست
چنان که وصله چادر برای تو زیور

یهودیان مسلمان ندیده‌اند آری
از این سیاهی چادر دلیل روشن‌تر

حجاب، روی زمین طفل بی‌پناهی بود
تو مادرانه گرفتی‌ش تا ابد در بر

میان کوچه که افتاد دشمنت از پا
در آن جهاد نیفتاد چادرت از سر

کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایه آن چادر است این کشور

به هوش باش و از این  دست دوستی بگذر
به هوش باش که از پشت می‌زند خنجر

به این خیال که مرصاد تیغ آخر بود
مباد این که نشینیم گوشه سنگر

بدا به من که اگر ذوالفقار برگردد
در آن رکاب نباشم سیاهی لشگر

بدا به حال من و خوش به حال آن که شده‌ست
شهید امر به معروف و نهی از منکر

خدا گواه که چون فاطمه نمی‌خواهیم
حکومتی که نباشد در آن علی رهبر

رسیده است قصیده به بیت حسن ختام
امید فاطمه از راه می‌رسد آخر

#سیدحمیدرضا_برقعی

دنیاست چو قطره ای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟

قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک، فردا زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود،
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا

طاها و علی دو بی‌کران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا

بر تخت جلال از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا زهرا

در آل کسا محور شخصیّت‌هاست
مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا

او سرّ خدا و لیلةالقدر نبی‌ست
خِیر دو سرا درخت طوبی، زهرا

سر سلسله‌ نسل پیمبر، کوثر
سرچشمه‌ نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا!

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی است برای شیعه، تنها زهرا

حیف است «حسانا» که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا

#حبیب_الله_چایچیان