شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژده‌ای دیگر و لطف دگری بهتر از این

گر چه باشد سپر آتش دوزخ، صومم
لیک با این همه دارم سپری بهتر از این

شب قدر رمضان، گر چه بسی پر قدر است
دارد این مه، شب قدر و سحری بهتر از این

مولد لؤلؤ پاک مَرَجَ البَحرَین است
نیست در رشتۀ خلقت گهری بهتر از این

مادرش فاطمه و باب گرامیش علی
چه کسی داشته اُمّ و پدری بهتر از این

رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخۀ طوبی ثمری بهتر از این

اسوۀ خلق زمین، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این

گفت خالق فَتبارک به خود از خلقت او
کلک ایجاد ندارد اثری بهتر از این

بگذر آهسته‌تر ای ماه حسن، ای رمضان!
عمر ما را نبود چون گذری بهتر از این

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
اُمتی را نبود راهبری بهتر از این

زنده گشته‌ست به این صلح موقت اسلام
نیست در حُسن سیاست هنری بهتر از این

لطف کن اذن زیارت که خدا می‌داند
بهر عشاق نباشد سفری بهتر از این

گر چه مشمول عنایات تو بوده است «حسان»
یا حسن! کن به محبان نظری بهتر از این

#حبیب_چایچیان
#فصل_کرامت

ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!

روز نخست نقش جمال تو را کشید
نقاش حُسن با قلم ابتدا حسن

از شرم آفتاب رخت خفت آفتاب
در پشت کوه‌ها و پس ابرها حسن

ترسم از این که عقل، خدا خوانَدَت به جهل
از بس که دیده در تو جمال خدا حسن

از کائنات نغمۀ آمین شود بلند
دست تو تا بلند شود بر دعا حسن

افکنده گل صحیفۀ حسنت چو باغ گل
از بوسه‌های پشت هم مصطفا حسن

روح نبی، روان علی، قلب فاطمه
گیرد به یک اشارۀ چشمت صفا حسن

از صد هزار فیض مسیحا نکوتر است
دردی که با دعای تو گردد دوا حسن

باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به کوی تو حاجت روا حسن

جسم مسیح نه که روان مسیح هم
می‌گیرد از تبسم گرمت شفا، حسن

گویی که از لب تو عسل خورده مصطفی
از بس که داده بوسه دهان تو را حسن

وقتی که جای دست خدا می‌شوی سوار
حیف است پا نهی به سر چشم ما حسن

باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش
تا ذات حق برای تو گوید ثنا حسن

زوار توست جان و رواقت بهشت دل
بالله بوَد مدینۀ تو قلبها حسن

گنجد چگونه عرش به یک گوشۀ بقیع؟
ای گوشه‌ای ز خاک تو عرش عُلا حسن

روزی که نیست روز تو باشد کدام روز؟
جایی که نیست خاک تو باشد کجا؟ حسن

صلح تو کرد روز معاویه را سیاه
صبر تو داد دین خدا را بقا حسن

از بامداد اول خلقت تو بوده‌ای
بنیانگذار نهضت کرب و بلا حسن

آل نبی تمام کریمند و تو شدی
مشهور در کرامت و لطف و عطا حسن

خلقند میهمان و تویی میزبان خلق
ملک وجود آمده مهمان سرا حسن

عمری اگر که بند ز بندم جدا کنند
حاشا که لحظه‌ای ز تو گردم جدا حسن

دشمن چو دید خُلق خوشت را به خنده گفت:
غیر از تو کیست صاحب خلق خدا؟ حسن

سوگند می‌خورم به خدا نیست نا امید
هر کس که آورد به تو روی رجا حسن

گر قاسمت به عرصۀ محشر قدم نهد
بهر نجات خلق کند اکتفا حسن

هر گوشه روز حشر، دراز است سوی تو
دست هزار «میثم» بی‌دست و پا حسن

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

یکی از همین روزها، ناگهان
تو می‌آیی از نور، از آسمان

تو می‌آیی و شب زمین می‌خورد
و قد می‌کشد نور، در آسمان

قفس با ظهور تو خط می‌خورد
زمین می‌شود سهم آزادگان

به سر می‌رسد فصل سرد سکوت
ترک می‌خورد بغض فریادمان

تو می‌آیی از فصل عدل علی
به تقسیم لبخند، تقسیم نان

تو از سمت توفان شبی می‌رسی
به دست تو تیغی عدالت نشان

تو می‌آیی و با سرانگشت تو
ورق می‌خورد سرنوشت جهان

تو در باغ آدینه گل می‌کنی
بهار عدالت، امام زمان!

#رضا_اسماعیلی
#آخرین_غزل

یوسف، ای گمشده در بی‌سروسامانی‌ها!
این غزل‌خوانی‌ها، معرکه‌گردانی‌ها

 سر بازار شلوغ است،‌ تو تنها ماندی
همه جمعند، چه شهری، چه بیابانی‌ها
 
چیزی از سورۀ یوسف به عزیزی نرسید
بس که در حق تو کردند مسلمانی‌ها

همه در دست، ترنجی و از این می‌رنجی
که به نام تو گرفتند چه مهمانی‌ها...

«این چه شمعی‌ست که عالم همه پروانۀ اوست؟»
این چه پروانه که کرده‌ست پرافشانی‌ها؟

یوسف گمشده! دنبالۀ این قصه کجاست؟
بشنو از نی که غریبند نیستانی‌ها

بوی پیراهن خونین کسی می‌آید
این خبر را برسانید به کنعانی‌ها

#مهدی_جهاندار
#عشق_سوزان_است

زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه

بهاری می‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید
گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه

بگو چله‌نشینان زمستان را که برخیزند
به استقبال می‌آییمت ای عید از همین دی ماه

به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت
چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه

به استهلال می‌آییمت ای عید از محرم‌ها
به روی بام‌ها هر شام با آیینه و با آه...

سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان
گلویی تر کنید ای تیغ‌های تشنه، بسم‌الله!

#محمدمهدی_سیار
#حق_السکوت

نمازی خوانده‌ام در بارش یک‌ریز ترتیلش
فدای عطر حول حالنای سال تحویلش

کلید آسمان در دست، مردی می‌رسد از راه
پر است از معنی آیات ابراهیم، تنزیلش

زمین هر روز فرعونی دگر در آستین دارد
دعا کن هر سحر آبستن موسی شود نیلش

زمان اسب سپید مهدی موعود را ماند
به گردش کی رسد بهرام ورجاوند با فیلش

زمین یک روز در پیش خدا قد راست خواهد کرد
به قرآنی که گل کرده‌ست از تورات و انجیلش


#علیرضا_قزوه
#سوره_انگور

عهدی‌ست که بسته‌ایم، برمی‌خیزیم
با آن‌که شکسته‌ایم، برمی‌خیزیم
هر وقت که نام عشق را می‌خوانند
هر جا که نشسته‌ایم، برمی‌خیزیم

#هادی_فردوسی

ای صاحب عشق و عقل، دیوانۀ تو
حیران تو آشنا و بیگانۀ تو
دیدار تو را همه نشانی دادند
ای در همه جا، کجاست پس خانۀ تو

#قیصر_امین_پور

دست خدا پردۀ‌شب را شکافت
صبح شد و نور خداوند تافت

کبکبۀ موکب سلطان رسید
منتظران نیمۀ شعبان رسید

دست خدا، هیمنۀ ذوالفقار
باز شد از غیب جهان آشکار...

ای ز وجود تو، وجود همه
رشحه‌ای از بود تو، بودِ همه

هستی عالم همه از هست توست
خیر دو عالم همه در دست توست

بودِ همه از تو و بودِ تو لطف
غیبتت از ما و وجودِ تو لطف

واسطۀ فیض خدایی تویی
در دو جهان علّت غایی تویی

خلق خدا را به خدا رهبری
نور دل و دیدۀ پیغمبری

سیّدی و قافله‌سالار ما
دستی خداییّ و، نگهدار ما

حجّت حق، ‌قطب زمان، روح دین
نور خدا در ظلمات زمین

آیت کبرای خدای جهان
مهدی موعود، امام زمان

ای زده بر بام فلک زآگهی
بیرق توحید خلیل‌اللهی...

پرده‌نشین و همه جا ناظری
غایبی و در همه جا حاضری

خیز و ز رخساره بر افکن نقاب
ای خجل از سایۀ تو آفتاب...

پرده برانداز که بی روی تو
روز همه شد چو شب موی تو

ما همه دلدادۀ روی توییم
خاک‌نشین سر کوی توییم

غیبت اگر می‌کنی، از ما چرا
حال که شد، غیبت کبری چرا

طبع «ریاضی» که غزل‌خوان توست
خاک بَرِ رفعت ایوان توست

#محمدعلی_ریاضی_یزدی
#خوشه‌های_طلایی

ای ولی عصر و امام زمان
ای سبب خلقت کون و مکان

 ای به ولای تو، تولّای ما
مهر تو آیینۀ دل‌های ما

تا تو ز ما روی نهان کرده‌ای
خون به دل پیر و جوان کرده‌ای

خیز و ببین ای شه دنیا و دین
کفر گرفته همه روی زمین

عالم ما عالم دیگر شده
آینۀ دهر مکدّر شده

خیز و بکش تیغ دو سَر از نیام
ای شه منصور پی انتقام

خیز و جهان پاک ز ناپاک کن
روی زمین پاک ز خاشاک کن

ای به تو امید همه خاکیان
بلکه امید همه افلاکیان

شمس و فلک شمسۀ ایوان توست
جنّ و ملک بندۀ دربان توست

مطلع وَالشّمس بود روی تو
مظهر وَالّلیل دو گیسوی تو

دیدۀ خلقی همه در انتظار
کز پس این پرده شوی آشکار

مُحتَجب از خلق جهان تا به کی؟
در پس این پرده نهان تا به کی؟

ما که نداریم به غیر از تو کس
ای شه خوبان تو به فریاد رس

#ذاکر_جوهری
#خوشه‌های_طلایی