شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۸ مطلب با موضوع «با کاروان حسینی» ثبت شده است

زود بیدار شدم تا سرِ ساعت برسم
باید این‌بار به غوغای قیامت برسم

من به «قَد قامتِ» یاران نرسیدم، ای کاش
لااقل رکعت آخر به جماعت برسم

آه، مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟

طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه! که من
نذر دارم لبِ تشنه به زیارت برسم

سیبِ سرخی سر نیزه‌ست... دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم

#محمدمهدی_سیار
#شهادت‌نامه

نگاه می‌کنم از آینه خیابان را
و ناگزیری باران و راه‌بندان را

«من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب»
و بغض می‌کنم این شعرِ پشت نیسان را

چراغ قرمز و من محو گل‌فروشی که
حراج کرده غم و رنج‌های انسان را

کلافه هستم از آواز و ساز، از چپ و راست
بلند کرده کسی لای‌لای شیطان را

چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد
چقدر آه کشیدم شهید چمران را

ولیعصر... ترافیک... دود... آزادی...
گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را

غروب می‌شود و بغض‌ها گلوگیرند
پیاده می‌روم این آخرین خیابان را...

«عزیز» مثل همیشه نشسته چشم به راه
نگاه می‌کند از پشت شیشه، باران را

دو هفته‌ای‌ست که ظرف نباتمان خالی‌ست
و چای می‌خورم و حسرت خراسان را

سپرده‌ام قفس مرغ عشق را به عزیز
و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را

عزیز با همه پیری، عزیز با همه عشق
به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را

سفر مرا به کجا می‌برد؟ چه می‌دانم
همین که چند صباحی غروب تهران را...

صدای خوردن باران به شیشهٔ اتوبوس
نگاه می‌کنم از پنجره بیابان را

نگاه می‌کنم و آسمان پر از ابر است
چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را...

چقدر تشنه‌ام و تازه کربلای یک است
چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را


نسیم از طرف مشهدالرضاست... ولی
نگاه کن! حرم سرور شهیدان را...

#حسن_بیاتانی

دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم... که عادت کردیم

دست‌هامان همه خالی... نه ! پر از شعر و شرر
عشق فرمود: بیایید، اطاعت کردیم

خاک‌آلوده رسیدیم به آن تربتِ پاک
اشک‌آلوده ولی غسل زیارت کردیم

گفته بودند که آرام قدم برداریم
ما دویدیم... ببخشید... جسارت کردیم

ایستادیم دمی پای در «باب الرّاس»
شمر را  بعدِ سلامی به تو  لعنت کردیم

سهم‌مان در حرمت یکسره سرگردانی
بس‌که با قبلهٔ شش‌گوشه، عبادت کردیم

تشنه بودیم دو بیتی بنویسیم برات
از غزل‌باری چشمانِ تو حیرت کردیم

هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد
واژه‌ها را به شب شعر تو دعوت کردیم

همه با قافیهٔ عشق، مصیبت دارند
از تو گفتیم، اگر ذکر مصیبت کردیم

وقت رفتن که حرم ماند و کبوترهایش
بی‌پروبال نشستیم و حسادت کردیم

و سری از سر افسوس به دیوار زدیم
و نگاهی غضب‌آلود به ساعت کردیم

تا قیامت بنویسیم برای تو کم است
ما که در سایهٔ آن قامت اقامت کردیم

کاش می‌شد که بمانیم؛ ضریحت در دست...
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

#مجتبی_احمدی
#فلیرحل_معنا

ای شوق پابرهنه که نامت مسافر است
این تاول است در کف پا یا جواهر است

راهی شدی به سمت رسیدن به اصل خویش
دور از نگاه شهر که فکر ظواهر است

دل‌های شست‌وشو شده و پاک، بی‌شمار
چشمی که تر نگشته در این جاده نادر است

سیر است گرچه چشم و دلت از کرامتش
در این مسیر سفرهٔ افطار حاضر است

وقتی که در نگاه تو مقصد حرم شود
پاگیر جاده می‌شود آن دل که عابر است

با آب و تاب سینه زنان گرم قل قل است
کتری آب جوش که در اصل شاعر است

فنجان لب طلا پر و خالی که می‌شود
هر بار گفته‌ام نکند چای آخر است...

#میثم_داودی

چشم از همه کائنات بستی، ای عشق
در کعبهٔ کربلا نشستی، ای عشق
هفتاد و دو مسجدالحرام است اینجا
مُحرم به کدام قبله هستی، ای عشق

#محمدجواد_غفورزاده


دوباره شهر پر از شور و شوق و شیدایی‌ست
دوباره حال همه عاشقان تماشایی‌ست
که فصل پر زدن از انزوای تنهایی‌ست
سفر، حکایت یک اتفاق رؤیایی‌ست

ببند بار سفر را که یار نزدیک است
طلوع صبح شب انتظار نزدیک است

ببین که قفل قفس را شکسته، می‌آیند
کبوتران حرم دسته دسته می‌آیند
چو موج از همه سو دلشکسته می‌آیند
غریب، از نفس افتاده، خسته، می‌آیند

که باز بعد چهل شب، کنار او باشند
شبیه حضرت زینب کنار او باشند

تمام پشت سر جابر بن عبدلله
چه عاشقانه قدم می‌زنند در این راه
از اشتیاق حرم راه می‌شود کوتاه
هر آن‌که خواهد از این جام عشق، بسم الله

که این پیاده‌روی برترین عزاداری‌ست
قسم به نور، که این ابتدای بیداری‌ست

دوباره حال من و شعر می‌شود مبهم
دلی که دست خودم نیست می‌شود کم‌کم
در آرزوی حرم غرق در غم و ماتم
اگر اجازه دهد زائرش شوم، من هم

«غروب در نفس تنگ جاده خواهم رفت
پیاده آمده بودم، پیاده خواهم رفت»

#محمد_غفاری

هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
می‌توانم از همین جا عطر صحنت را ببویم

قطره‌ام اما سرِ دریا شدن دارم دوباره
می روم خود را در اقیانوس نور تو بشویم

حُرّم و دارم به سمت شاه برمی‌گردم ای کاش
گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم

لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته
مرحمت کردی نیاوردی بدی‌ها را به رویم

پابرهنه می‌دوم سوی تو مست از جام عشقم
قطره قطره چای شیرین عراقی‌ها سبویم

آن قدَر مستم که گاهی از خودم  می‌پرسم اصلا
من به سوی تو می‌آیم یا تو می‌آیی به سویم؟

بی‌تو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی
با تو اما آب رفته باز می‌گردد به جویم

#محمدجواد_الهی_پور

دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»

شام ای شام! چه کردی که شد انگشت‌نما
کاروانی که فقط دیده جلال و جبروت

نیزه‌ای رفته به قد قامت سرها برسد
دست‌ها بسته به زنجیر ولی گرم قنوت

شهرِ رسوا، به تماشای زنان آمده است
آه! یک مرد ندیده‌ست به خود این برهوت؟!

«آسمان بار امانت نتوانست کشید»
کاش باران برسد، یَومَ وُلِد، یَومَ یَمُوت...

#زهرا_بشری_موحد
#مرثیه_با_شکوه

خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه‌ی فریاد کردن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی‌نامه‌ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی‌نوایی‌ست
هوای ناله‌هایش، نینوایی‌ست

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی‌ست از نی
علم، تمثیل کوتاهی‌ست از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی، ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه‌ی نی
که این‌سان شد پریشان بیشه‌ی نی؟

سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه‌ی او
غم غربت، غم دیرینه‌ی او

غم نی بندبند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی‌ست
به هم اعضای او وصل از جدایی‌ست

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه‌ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل...

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود زِ نی شکر فشانی

اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند

سزد گر چشم‌ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق...

#قیصر_امین_پور
#آینه‌های_ناگهان

مگیر از زائرانت لحظه‌ای فیض زیارت را
مبند این‌گونه بر یاران خود راه سعادت را

گدایانت به شوق وصل می‌آیند و می‌گویند
مگیر ای شاه از ما پاپتی‌ها این محبت را

نجف تا کربلا عشق است، موکب موکبش رحمت
خدا بخشیده انگاری به خُدامت سخاوت را

چنان گِرد تو می‌آیند خَلقُ الله از هر سو
تداعی می‌کند هر اربعین روز قیامت را

تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه‌ها رفتی
و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را

اگر داغی به پا دارند تاول نیست می‌دانم
زمین بوسیده در هر گام، پای زائرانت را

#سیدمحمدحسین_حسینی