میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بیآشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطرهی نیمهجان در آوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوختهات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولى استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرویم - نان در آوردیم -
براى این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم
به بازیاش نگرفتند و ما چه بازیها
براى این سر بیخانمان در آوردیم
و آبهای جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
#سعید_بیابانکی
- ۰ نظر
- ۱۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۹