شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۰ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: دفاع مقدس» ثبت شده است

یاد و خاطره شهدای عملیات کربلای ۴ گرامی باد!

میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی‌آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره‌ی نیمه‌جان در آوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

لبان سوخته‌ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم  
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولى استخوان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما  
فقط ترانه سرویم - نان در آوردیم -

براى این که بگوییم با شما بودیم  
چقدر از خودمان داستان در آوردیم

به بازی‌اش نگرفتند و ما چه بازی‌ها  
براى این سر بی‌خانمان در آوردیم

و آب‌های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

#سعید_بیابانکی

جاده مانده‌ست و من و این سر باقى مانده
رمقی نیست در این پیکر باقى مانده

نخل‌ها بی‌سر و شط از گل و باران خالی
هیچ‌کس نیست در این سنگر باقى مانده

تویی آن آتش سوزنده‌ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده‌ست
باز شرمنده‌ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب‌بوهاییم
من و این باغچه‌ی پرپر باقى مانده

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده‌ست
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام! ای یل نام‌آور باقى مانده!

#سعید_بیابانکی

الشام...الشام...الشام... غربت‌شمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان

می‌خواهم ای شام نیلی! آن‌قدر آتش بگریم
تا عاقبت گم شوم گم، گم در غبار شهیدان

می‌خواهم آن‌سان بگریم تا در تَف خون بپیچد
پژواک فریادهای دنباله‌دار شهیدان

هیهات هیهات هیهات: بانگ اناالحقّ عشق است
هیهات‌گو می‌روم من تا پای دار شهیدان

ای عشق آلوده دامن! شاید شفیع تو باشم
گر روز محشر برآرم سر از تبار شهیدان

جان بر لب آمد کجایی؟ ای خون‌بهای من و عشق!
الغوث الغوث الغوث ای انتظار شهیدان

#عبدالحمید_رحمانیان

شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام
شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام

شب و ناله‌های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو

من امشب خبر می‌کنم درد را
که آتش زند این دل سرد را

بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من

مرا کشت خاموشی ناله‌ها
دریغ از فراموشی لاله‌ها

کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بی‌ادّعا؟

کجایند شور‌آفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق

کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست

همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام‌آورند

هلا، پیر هشیار درد آشنا!
بریز از می صبر، در جام ما

من از شرمساران روی توام
ز دُردی کشان سبوی توام

غرورم نمی‌خواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا

غرورم نمی‌دید این روز را
چنان ناله‌های جگر‌سوز را

غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق

نه، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود

من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم

از آن‌جا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا

هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست!
سکوت شما پشت ما را شکست

چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟
ندادید آبی به لب تشنه‌ها

نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق

اگر داغ دین بر جبین می‌زنید
چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید؟

خموشید و آتش به جان می‌زنید
زبونید و زخم زبان می‌زنید

کنون صبر باید بر این داغ‌ها
که پر گل شود کوچه‌ها، باغ‌ها

#علیرضا_قزوه

آن لحظه که جان می‌رود از دست حسین!
دیدار تو آخرین امید است حسین!
تا همّت عشق است چرا منّت مرگ؟
باید به شهیدان تو پیوست حسین!

#میلاد_عرفان_پور

خم شدم زیرِخط عشق سرم را بوسید
دمِ پرواز پدر بال و پرم را بوسید

مادرم باران شد، بغض که در چادر کرد
بوی اسفند خداحافظی‌ام را پُر کرد

مادر از پَر زدنم داشت دگر بو می‌برد
از قطاری که به اهواز پرستو می‌برد

دل نمی‌کندم و خندید گره را وا کرد
آب را پشت سرم ریخت مرا دریا کرد

سفر از ساحل امنی به دل طوفان بود
چه قطاری که پُرِ از موج و پُر از باران بود

همهٔ همسفران عازم میخانه شدند
کوپه‌ها پشت سر هم همه پیمانه شدند

پرکشیدیم و رسیدیم و ز خود سیر شدیم
و رسیدیم به جایی که زمین‌گیر شدیم

از گلوی همهٔ اسلحه‌ها مِی می‌ریخت
و مسلسل به تنم جام پیاپی می‌ریخت

و زمین بعد تنم جامهٔ سُرخم را خورد
قطره‌های وصیت‌نامه سُرخم را خورد

عمر دنیا چه سبک بود چه ناگاه گذشت
و زمان از کفنم مثل پَرِ کاه گذشت

باد حتی خبرم را به کسی باز نگفت
گریه‌های پدرم را به کسی باز نگفت

پدرم ماند که معنای خبر یعنی چه؟
مادرم گفت که مفقودالاثر یعنی چه؟

چه توان کرد دلت صبر ندارد مادر
آه مفقودالاثر قبر ندارد مادر

راستی سینهٔ مجنون مرا یادت هست؟
با توأم خاک! بگو خون مرا یادت هست؟

هر چه درد آمد، من یک تنه آغوش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم

گریه کردن نکند وصلهٔ ناجور شده
شهر من گریه نکرده‌ست ولی کور شده

آه ای باد بیا پیرهنم را بو کن
زنده‌ام زنده، بیا و کفنم را بو کن

نکند رفتن من گرمی نانی شده است؟
خون من رونق بازار کسانی شده است؟

فکر کردند که از زخم تنم می‌میرم؟
گفته بودم که برای وطنم می‌میرم

مدعی نیستم این مردم مدیون منند
یا بدهکار زمین ریختن خون منند

وصیت می‌کنم از حرمت خود کم نکنید
پیش دستی که مرا کشت، سری خم نکنید

سختتان است اگر بی‌تن و بی‌سر باشید
لااَقل با پدرم مثل برادر باشید

وطن ای ماهی در خون تنم یادم باش
ای حجاب پریانت کفنم یادم باش

کفن من که حجاب پری‌ات خواهد بود
خون من مثل گل روسری‌ات خواهد بود

ای وطن! سوختم از غیرت و خاموش شدم
چه غریبانه، غریبانه فراموش شدم

#مهدی_مردانی

تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟
ای‌ کاش‌ کسی‌ از تو خبر داشته‌ باشد

آن‌ باد که‌ آغشته‌ به‌ بوی‌ نفس‌ توست‌
از کوچه‌ ما کاش‌ گذر داشته‌ باشد

هر هفته سر خاک تو می‌آیم، اما
این خاک اگر قرص ِقمر داشته باشد

این کیست که خوابیده به جای تو در این خاک؟
از تو خبری چند مگر داشته باشد

خاکستری از آن همه آتش، دل این خاک
از سینه‌ی من سوخته‌تر داشته باشد

آن‌ روز که‌ می‌بستی‌ بار سفرت‌ را
گفتی‌ به‌ پدر هر که‌ هنر داشته‌ باشد

باید برود، هرچه‌ شود گو بشو و باش‌
بگذار که‌ این‌ جاده‌ خطر داشته‌ باشد

گفتی: نتوان‌ ماند از این‌ بیش، یزیدی‌ است‌،
هر کس‌ که‌ در این‌ معرکه‌ سر داشته‌ باشد

باید بپرد هر که‌ در این‌ پهنه‌ عقاب‌ است‌
حتی‌ نه‌ اگر بال‌ و نه‌ پر داشته‌ باشد

کوه‌ است‌ دل‌ مرد، ولی‌ کوه، نه‌ هر کوه‌
آن‌ کوه‌ که‌ آتش‌ به‌ جگر داشته‌ باشد

این‌ تاک‌ که‌ با خون‌ شهیدان‌ شده‌ سیراب‌
تا چند در آغوش‌ تبر داشته‌ باشد

دردا اگر از خوشه‌ی این‌ شاخه‌ی‌ سرشار
بیگانه‌ ثمر چیده‌ و بر داشته‌ باشد

باید بروم هر چه شود گو بشو و باش
بگذار که این جاده خطر داشته باشد

عشق‌ است‌ بلای‌ من‌ و من‌ عاشق‌ عشقم‌
این‌ نیست‌ بلایی‌ که‌ سپر داشته‌ باشد

رفتی‌ و من‌ آن‌ روز نبودم، دل‌ من‌ هم‌
تا با تو سر ِسیر و سفر داشته‌ باشد

رفتی و زنت منتظر نو قدمی بود
گفتی به پدر: کاش پسر داشته باشد

گفتی که پس از من چه پسر بود، چه دختر
باید که به خورشید نظر داشته باشد

باید که خودش باشد، آزاده و آزاد
نه زور و نه تزویر و نه زر داشته باشد

اینک پسری از تو یتیم است در اینجا
در حسرت یک شب که پدر داشته باشد

برگرد، سفر طول‌ کشید ای‌ نفس‌ سبز
تا کی‌ دل‌ من‌ چشم‌ به‌ در داشته‌ باشد؟!

#مرتضی_امیری_اسفندقه

در راه خدا گذشت از جان، چمران
آغوش گشود بر شهیدان، چمران
دهلاویه پرسید که این مرد که بود؟
گفتند فرشتگان که چمران، چمران

#سیدحبیب_حبیب_پور

از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگ‌های این دنیا روان هستید
 
حتی همان روزی که با ما در زمین بودید
معلوم بود از اول اهل آسمان هستید
 
مانند مرواریدهایی در کف دریا
مانند گنجی در دل جبهه نهان هستید
 
از راه می‌آیید و با عطر نفس‌هاتان
در کوچه‌های مرده‌ی این شهر، جان هستید
 
گمنام ما هستیم؛ فرزندان روح الله!
با بی‌نشانی صاحب نام و نشان هستید
 
قصد شما خوانخواهی زهراست بی‌خود نیست
اینکه شبیه غربت مولایتان هستید
 
از ریسمان دست‌هاتان می‌شود فهمید
که داغدار غربت یک کاروان هستید
 
جای تعجب نیست اینکه تشنه جان دادید
سیراب جام ساقی لب‌تشنگان هستید

#محمدعلی_بیابانی

در کوله بار غربتم یک دل
از روزهای واپسین مانده‌ست
عباس‌های تشنه لب رفتند
لب‌تشنه مَشکی بر زمین مانده‌ست

من بودم و او بود و گمنامی
نامش چه بود؟ انگار یادم نیست
بر شانه‌های سنگی دیوار
نام تو ای عاشق‌ترین، مانده‌ست

مثل نسیم صبح نخلستان
سرشار از زخم و سکوت و صبر
رفتید، اما در دلِ هر چاه
یک سینه آواز حزین مانده‌ست:

«رفتیم اگر نامهربان بودیم»
رفتند اما مهربان بودند
«رفتیم اگر بار گران» آری
بار گرانی بر زمین مانده‌ست

بر شانه‌ی خونین‌تان، یاران!
یک بار دیگر بوسه خواهم زد
برشانه‌ی خونین‌تان عطرِ
تابوت‌های یاسمین مانده‌ست

زآنان برای ما چه می‌ماند؟
یک کوله‌بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشمِ بارانی
تنها همین، تنها همین مانده‌ست

#علیرضا_قزوه