شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۰ مطلب با موضوع «سایر موضوعات :: شعر پایداری» ثبت شده است

النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
از غدیر، از غم علی بنویس
منکِران را به اعتقاد بخوان

بغضِ خشکیده در گلوی حجاز!
روی دوشت عبا بیفکن و باز
سورۀ مؤمنون تلاوت کن
شیعیان را به اتحاد بخوان

جمع کن مردم «عوامیه» را
سخره کن دولت معاویه را
یک نفس غیرت ابوذر شو
ظالمان را به عدل و داد بخوان

ای تبِ روح تو غروب «قطیف»!
ای همه خون مسلخ تو شریف!
ناله‏ات را به چاه‏ها بسپار
روضه‏ات را به گوش باد بخوان

در هیاهوی قاریان دلار
بار دیگر بلند شو ای یار!
جهل آل سقوط را بشکن
مفتیان را به اجتهاد بخوان...

این یهودی‏دلان بی‏پروا
سرخوشانند خونِ یحیی را
زکریّا شو و به لحن سکوت
«کاف»، «ها»، «یا» و «عین»، «صاد» بخوان

بازکن «جامع المدارک» را
تازه کن داغ ِخون «مالک» را
بین مقتل به چشم‏کوری‏شان
با تبسم «و إن یکاد» بخوان...

از بقیع از غم زمانه بگو
یک دهن حرف عارفانه بگو
باز از غربت رسول بپرس
نوحۀ «احسن‏البلاد» بخوان

النّمِر باقر النّمِر برخیز
بار دیگر به اقتدای علی
زیر گرمای آفتاب قطیف
فصلی از خطبهٔ جهاد بخوان...

#محمد_مرادی

هی چشم به فردای زمین می‌دوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
هر چند که امروز شهیدت کردند
ای شیخ نمر، زنده‌تر از دیروزی

#فائزه_زرافشان

دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم

 کنارت چای می‌نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم، خیلی نمی‌مانم

کتاب کهنه‌ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل‌های گیلانم

رها، بی‌شیله پیله، روستایی، ساده‌ی ساده
دوبیتی‌های باباطاهرم عریان عریانم

شبی می‌خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله‌ی چنگیزخان آمد؛ نمی‌دانم -

چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه‌ام می‌سوخت، گفتم آه...دیوانم...

چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم...

فراوان داغ دیدن‌ها؛ به مسلخ سر بریدن‌ها
حجاب از سر کشیدن‌ها؛ از این غم‌ها فراوانم

شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغدار کشته‌ی حمام کاشانم

 سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم

من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم

 گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران‌تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم

 صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه‌ایم از جان، کمی باران بنوشانم

سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم

شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم

اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می‌گویم
که من یک شاعر درباری‌ام مداح سلطانم

 #سیدحمیدرضا_برقعی

تقدیم به قیام‌های عاشورایی عالم در تداوم ظلم‌ستیزی حسینی، به ویژه انقلاب شیعیان #بحرین

جاری استغاثه‌ها ای اشک!
وقت بر گونه‌ها رها شدن است
ماجرای حماسه‌ها ای خون!
فصل با خاک آشنا شدن است

بغض! ای ناله‌ی فروخورده!
آخرین راه چاره فریاد است
ای سکوت! ای ترانه‌ی زخمی!
مرهم درد تو صدا شدن است

گر چه در کار بستنی ای قفل!
ناگزیر از شکستنی ای قفل!
ای در بسته! ای دل خسته!
عاقبت قسمت تو وا شدن است

در قفس شور زندگی مرده‌ست
حس و حال پرندگی مرده‌ست
ای پرنده! چقدر در چشمت
شوق در آسمان رها شدن است

خاک، ای خاک غوطه‌ور در اشک!
سرگذشت تو چون مدینه گذشت
خاک، ای خاک شعله‌ور با خون!
سرنوشت تو کربلا شدن است

#سیدمحمدجواد_شرافت

گردباد است که سنجیده جلو می‌آید
به پراکندن جمع من و تو می‌آید

ناقص‌الخلقه‌تر از پیش به ما می‌تازد
دیو تشویش، کم و بیش به ما می‌تازد

غل و زنجیر به کف، در نخ این منطقه است
با صد افسون و دغل در صدد تفرقه است

گردباد است و به هر حال جلو می‌آید
به پراکندن جمع من و تو می‌آید

جمعمان جمع نخواهد شد اگر پا نشویم
وقت تنگ است بیا از هم منها نشویم

چاره‌ای نیست به جز بر صفِ خود افزودن
ضرب در هم به توان ابدیّت بودن

بی‌نهایت شدن و یکدل و یکرنگ شدن
با اشارات خداوند هماهنگ شدن

چاره این است که در آینهٔ وحدت «هو»
دل ببندیم به تصویر خوشِ «و اعتصموا...»

پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه ای شوم مهیاست همه گوش کنید

تیک تاک همهٔ عقربه‌ها تند شده
در عوض حرکت ما کُندتر از کُند شده

ما که آمیزه‌‌ای از صدق و صفاییم، چرا؟
ما که دلباختهٔ نور خداییم، چرا؟

ما که توفیق کبوتر شدن از او داریم
و در اندیشهٔ پرواز، رهاییم، چرا؟

در جهانی که مناجات به یغما رفته
ما که شاداب‌ترین شور و نواییم، چرا؟

ما که از بدر و اُحد این همه راه آمده‌ایم
ما که مدیون تمام شهداییم، چرا؟

پچ پچی پشت سر ماست همه گوش کنید
نقشه‌ای شوم مهیاست همه گوش کنید

نبض دنیای کنونی متلاطم شده است
رگِ دستان ممالک، متورم شده است

غزّه می‌لرزد و در آتش تب می‌سوزد
در تب فسفری غیظ و غضب می‌سوزد

استخوانی‌ست و یک پوست نازک بر آن
کیست آیا بکشد دست تبرکّ بر آن؟

خار در پای دمشق است و تنش خونین است
باز می‌غرّد؛ اما دهنش خونین است

سرفهٔ قاهره از لختهٔ خون جگر است
سینهٔ شهر از این حادثه‌ها شعله‌ور است

پلک کابل چقدر خسته و سنگین شده است
طالب فتنه در آن مدّعی دین شده است

گودی چشم عراق عرب آغشته به دود
چشم و ابروی سیاهش، چه کبود است کبود!

از خود این‌قدر چرا زخم زبان می‌شنویم
این همه حرف، علیه خودمان می‌شنویم

هر کجا حرف و حدیثی‌ست علیه خودمان
با برانگیختگی؛ با هیجان می‌شنویم

حرفی از همدلی و صلح و صفا هم باشد
باز با گوش پُر و بغض گران می‌شنویم

ما اگر گوش به آوای خداوند دهیم
تا ابد صوت اذان، صوت اذان می‌شنویم

همّت مختصری باشد اگر در دلمان
بوی بهبود ز اوضاع جهان می‌شنویم

بین ما شکر خدا، نسخهٔ پرهیزی هست
فرصت تکیه به آیاتِ دل انگیزی هست

این کتاب است که بین من و تو واسطه است
و همین معجزه جذاب‌ترین رابطه است

بین ما آی برادر! پل پیوندی هست
شیشهٔ عطر دل انگیز خداوندی هست

می‌توانیم هر آیینه قوی‌تر باشیم
شرط اول قدم آن که نبوی‌تر باشیم

#سیدمهدی_موسوی

سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم
ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم

چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده‌ایم

اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم
اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم

اگر دل، دلیل است، آورده‌ایم
اگر داغ، شرط است، ما برده‌ایم

اگر دشنهٔ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم

گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمی‌هایی که نشمرده‌ایم

دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست، عمری به سر برده‌ایم

# قیصر_امین_پور
#گزیده_شعر_جنگ_و_دفاع_مقدس

مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقهٔ امواج سرد اروندم

در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم

کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی

منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند

منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مه پیکر جوان دیدند

منم که با سند زخم، اعتبار خودم
منم که چهرهٔ تاریخی تبار خودم

شبیه سوختن ایل داغدار خودم
منم که با سند زخم اعتبار خودم

پری نموده و بر پرده‌ها فریب شده
فریب غرب مخور کاین‌چنین غریب شده

ستاره‌ها و پری‌های سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر

دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!

سخن مگو که چنین و چنان به زاویه‌ها
مرو به خیمهٔ تاریک این معاویه‌ها

مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه

اگرچه درد زیاد است و حرف‌ها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است

اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهرهٔ من برد-بردشان این است

اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است
کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است

مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است
چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟

بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟

چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را؟

ببین به من که برای جهان چه می‌خواهند
برای این همه پیر و جوان چه می‌خواهند

برای پیری این کودکان چه می‌خواهند
منم بلاغت تصویر آنچه می‌خواهند

گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصهٔ همه بغض‌های تاریخم

بگو به دشمن تا گفتگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد

ز خنده‌های شما اخم من جمیل‌تر است
منم دلیل شما، زخم من جلیل‌تر است

بایست! قوت زانوی دیگران مَطَلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مَطَلب!

به ضربهٔ سم اسبان به روز جنگ قسم
به لحن داغ‌ترین خطبهٔ تفنگ قسم

که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست
چراغ‌های توهم همیشه روشن نیست

کجا به بره دمی گرگ‌ها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟

مگر نه شیوهٔ فرعون‌شان رجیم‌تر است
در این مناظره، موسای تو کلیم‌تر است؟

مکن هراس ز من، نامهٔ امان توام
چراغ شعله‌ور عیش جاودان توام

به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به کودکان ستمدیدهٔ عراق نگر

نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده

نه چشم مست تو شرط ادامهٔ صلح است
دهان سوخته‌ام قطعنامهٔ صلح است

کنون که غرقهٔ لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینهٔ رجعت آفتاب ببین

جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!

چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت

#علی_محمد_مؤدب

به شهیدان روشنایی...

یک بار دیگر بازى دار و سر ما
تابیده خون بر آفتاب از پیکر ما

ما را بکش! شور خطر در سینه ماست
ما را ... شهادت عادت دیرینه ماست

نسل شهیدانیم، خو داریم با خون
در روز هیجا ما وضو داریم با خون

با داغ، با غم، با جنون ما را سرشتند
تاریخ را با خط خون ما نوشتند

این دهمزنگ، این مقتل اجدادى ماست
این محبس غم شاهد آزادى ماست

ما را نترسانید! در ما شعله جاری‌ست
در رگ رگ هر شخص ما خون مزارى‌ست

از خون ما امروز گلگون کوه و دشت است
راهى که با خون رنگ شد بى‌بازگشت است

#سیدضیاء_قاسمى

آه ای بغض فروخورده کمی فریاد باش
حبس را بشکن، رها شو، پر بکش، آزاد باش

گاه گاهی با زبان تیغ حرفت را بزن
با توام آیینه، با سنگین دلان فولاد باش

داد مظلومان #کشمیر است این، کاری بکن
هم وطن! با شیعیان مرتضی همزاد باش

خون بعضی‌ها مگر از دیگران رنگین‌تر است؟
آه، با وجدان! ز قید رنگ‌ها آزاد باش!

با سکوتت هم صدای بی‌تفاوت‌ها نشو
داد کن با داد خود ویران‌گر بیداد باش

دست روی دست مگذار و تماشاچی نباش
یا که مشتی آهنین، یا دست استمداد باش


آری ای #کشمیر... خونت آیه پیروزی است
لابلای زخم‌ها و اشک‌هایت شاد باش

#محمد_رسولی

امروز اگرچه دین حق مظلوم است
فردای شکوه و عزتش معلوم است
در سوریه، #کشمیر ، یمن، در هرجا...
مظلوم‌کشی تا به ابد محکوم است

#یوسف_رحیمی