شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱۹۹ مطلب با موضوع «قالب» ثبت شده است

به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامده‌ست به جز ما کسی به یاری ما

به رنجِ راه بیامیز تا بیاموزی
به خط آبله، اسرار پایداری ما

مدام داغ جوان دیده‌ایم و در تشییع
ندیده است کسی اشک سوگواری ما

به سربلندی سرویم و استواری کوه
به رودهای جهان رفته بی‌قراری ما

نمانده جای شکایت که در پیِ هر زخم
بلندتر شده طومار بردباری ما

بهار می‌رسد و پیش پای آمدنش
خوشا که سرخ شود جامه‌ی بهاری ما

#میلاد_عرفان_پور

از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

داد و بیداد که در محفل ما رندی نیست
که برش شکوه برم، داد ز بیداد کشم

شادیم داد، غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آن را که به من داد کشم

عاشقم، عاشق روی تو، نه چیز دگری
بار هجران و وصالت به دل شاد کشم

در غمت ای گل وحشی من ای خسرو من
جور مجنون ببرم تیشه فرهاد کشم

مردم از زندگی بی تو که با من هستی
طرفه سرّی‌ست که باید بَرِ استاد کشم

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌آید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم

#امام_خمینی
#دیوان_امام_خمینی

خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولوله‌ی نام تو خاموش شدن نیست

ای خواب ستم از تو برآشفته، خمینی!
این خاطره هم‌سایه‌ی مخدوش شدن نیست

چون سُکر پیام تو پر از شور قیام است
شیدای تو را نسبت مدهوش شدن نیست

 تو روح توانستنی و دست شکفتن
تدبیر تو با غصه هم‌آغوش شدن نیست

با عطر کلام تو گره‌ها همه بازند
در رشته‌ی افکار تو مغشوش شدن نیست

گفتی به همه راز بت ظلم شکستن
جز سعی هم‌آوایی و هم‌دوش شدن نیست

دیری‌ست که در جلوه‌ی تاریخی عشقی
اسطوره‌شدن غیر بلانوش شدن نیست

در عصر تو آموخت دگر باره جهانی
عزت مگر از راه کفن‌پوش شدن نیست

#پروانه_نجاتی

مرا هر قدر ذوق رفتن و پرواز شاعر کرد
تو را اندیشه‌ات مانای تاریخ معاصر کرد

میان آیه‌ی والفجر یا بعد از لیالٍ عشر
تو را باید کجا خواند و کجا بایست حاضر کرد؟!

تو را با کشتی نوح و تو را در نیل با موسی
تو را هم‌پای ابراهیم می‌باید مجاور کرد

پیمبروار در اطراف تو پروانه پروانه
کلامت مردم این شهر را عمار یاسر کرد

جوان‌ها را مرامت کربلا در کربلا قاسم
کهنسالان عاشق را حبیب بن مظاهر کرد

به راه افتادی و با تو بیابان‌ها خیابان شد
جهان را هر خیابان در مسیر نور عابر کرد

سپاه فیل آورده‌ست دنیا و نمی‌فهمد
ابابیل آنچه را با لشکر بی‌دین و کافر کرد

به تحریف تو در ذلت نشستند و نمی‌دانند
که عزت را همین نام خمینی بود صادر کرد

زمان با من سر ناسازگاری داشت انگاری
مرا پابند دنیا و تو را مرغ مهاجر کرد

#محسن_ناصحی

هنوز این کوچه‌ها این کوچه‌ها بوی پدر دارد
نگاه روشن ما ریشه در باغ سحر دارد

هنوز ای مهربان! در ماتمت هر تار جان من
نیستان در نیستان، زخمه‌های شعله‌ور دارد

نمی‌گویم تو پایان بهاری؛ بعد تو امّا
بهار عیش ما لبخند از خون جگر دارد

اگر خورشید رفت، این آسمان خورشید می‌زاید
اگر خورشید رفت، این آسمان قرص قمر دارد

در این بازار، عاشق‌تر کسی کز خود نمی‌گوید
همیشه مرد کم‌گو دردهای بیشتر دارد

مخواه از نابرادرها که یار و مونست باشند
عزیز مصر بودن، یوسف من! دردسر دارد

دو روزی مهربانا! غربت ما را تحمّل کن
می‌آید آن که از درد تمام ما خبر دارد

#علیرضا_قزوه

در جام دیده اشک عزا موج می‌زند
در صحن سینه شور و نوا موج می‌زند

یک نینوا مصیبت و یک کربلا بلا
در دشت‌های خاطرِ ما موج می‌زند

تا چشم کار می‌کند اندوه و انتظار
با یاد یار در همه جا موج می‌زند

در گوشه و کنار حسینیه‌های شهر
صد‌ها هزار دست دعا موج می‌زند

هنگام اوج گیری «روح خدا» به عرش
فر‌یاد خلق نوحه‌سُرا موج می‌زند

حسرت نگر که در عطرش بوسه‌ی وداع
دریا جدا و دشت جدا موج می‌زند

در صحن غم گرفته‌ی فیضیه تا سحر
شوق حضور «روح‌ خدا» موج می‌زند

در کوچه‌باغ‌های جماران نگر هنوز
انوار سیدالشهدا موج می‌زند

در ماتم حسین زمان هرکجا می‌رویم
حال و هوای کرب‌و‌بلا موج می زند

موج بلند ناله، خروشید وای وای
طوفان گریه آمد و جوشید وای وای


رفت آن‌که بود، میکده مست و خراب از او
شیرینی پیاله و شور شراب از او

برخاست چون خلیل به پیکار بت، فتاد
در شرق و غرب واهمه و اضطراب از او

لرزید کاخ سرخ و سپید از نهیب وی
یک شب نرفت دیده‌ی دشمن به خواب از او

با پا بر‌هنگان زمین بس که داشت مهر
در آسمان شکفت گل آفتاب از او

در پهندشت پاک هویز‌‌ه گرفته است
گیسوی نخل‌های جوان پیچ وتاب از او

روحی دوباره یافت از او نهضت حسین
جانی دوباره یافته اسلام ناب از او

یک عمر دل به گلشن زهرا سپرده بود
زان رو گرفت چهره‌ی گل رنگ و آ‌ب از او

دستی به ذیل آیه‌ی «أمن یجیب» داشت
پیری که شد «دعای سحر» مستجاب از او

تا واپسین نفس به مناجات میل داشت
عمری مداومت به «دعای کمیل» داشت


رفتی و سر به سینه‌ی سینا گذاشتی
رو در بهشت حضرت زهرا گذاشتی

گفتی بهار بهمن خونبار شد که باز
رفتی و سر به دامن گل‌ها گذاشتی

از یک چمن شقایق پرپر که بگذریم
یک دشت لاله را به تماشا گذاشتی

با اشک و آه و نا له، ز خاطر نمی‌رود
داغ غمی که بر جگر ما گذاشتی

تا شهپر ملائکه شد فرش راه تو
بر عرش افتخار و شرف پا گذاشتی

صف بسته‌اند امت مظلومت ای امام
از آن شبی که رو به «مصلّی» گذاشتی

ما از تو انتظار ملاقات داشتیم
واحسرتا که وعده‌ی فردا گذاشتی

دیدی که اهل کوفه نبودیم و نیستیم
ما را چرا تو رفتی و تنها گذاشتی؟

داریم مهر روشن و خوب تو را هنوز
باور نمی‌کنیم غروب تو را هنوز


واحسرتا که بعد تو ماندیم و زنده‌ایم
با هم سرود هجر تو خواندیم و زنده‌ایم

بعد از تو ای امید دل ای آرزوی جان
باور نمی‌کنیم که ماندیم و زنده‌ایم

بر ما رواست سیلی امواج غم، که ما
سیل سرشک از مژه راندیم و زنده‌ایم

دردا که بعد غیبت خورشید انقلاب
یک آسمان ستاره فشاندیم و زنده‌ایم

ترسم که روز وصل خدا نگذرد ز ما
«شب‌های هجر را گذراندیم و زنده‌ایم»

«ما را به سخت‌جانی خود این گمان نبود»
این قدر چشم یاری از این نیمه‌جان نبود

#محمدجواد_غفورزاده
#سوگنامه_امام_خمینی
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو

هفت آسمان راه است تا درک نگاهت
راه است تا مفهوم چشم روشن تو

از تو چه باید گفت ای روح خدایی
از تو چه... وقتی محو شد در او «من» تو

قلبی جوان در سینهٔ تو در تپش بود
حس کرد این را سال‌ها پیراهن تو

دل را به اوج آسمان‌ها برد روحت
روحت نشد هرگز زمین‌گیر تن تو

در راه تو ای آفتاب سبز ماندیم
در سایهٔ ماهیم بعد از رفتن تو

#سیدمحمدجواد_شرافت
#خاک_باران_خورده

با آن که آبدیده‌ی دریای طاقتیم
آتش گرفته‌ایم که غرق خجالتیم

امروز اگر به سایه‌ی راحت نشسته‌ایم
مدیون استقامت آن سرو قامیتم

دیری‌ست چشم‌ها همه مبهوت آن لب است
عمری‌ست سرسپرده‌ی آن خال وحدتیم

این دست‌ها ادامه‌ی دست وفای توست
امروز اگر بزرگ‌تر از بی‌نهایتیم

باشد که دست دوست تسلایمان دهد
ما را که تا همیشه قدح‌نوش حسرتیم

رونق‌فزای میکده‌ی عشق بعد از این
تا صبح وصل تشنه‌ی جام ولایتیم

#علیرضا_قزوه

آه ای سحر طلوع کن از شام تار من
بگذار پا به دیده‌ی شب‌زنده‌دار من

شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود
وقت گناه دیده‌ی تو اشکبار من

از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست
ای آرزوی گمشده در روزگار من

گفتم بیا...تو آمدی و... من نیامدم
گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من

تو ناظری به حالم و من تا ببینمت
دستی بکش به آینه‌ی پر غبار من

#میثم_مؤمنی_نژاد

امام حسن عسکری(علیه‌السلام):
إِنَّ الْوُصُولَ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَفَرٌ لَا یُدْرَکُ إِلا بِامْتِطَاءِ اللَّیْلِ
رسیدن به خداوند متعال، سیر و سفری است که جز با شب زنده‌داری حاصل نگردد.
 بحار الأنوار، ج‏۷۵، ص۳۸۰؛ مسند الامام العسکری(علیه‌السلام) ص۲۹۰

بی‌نور عبادت، دل ما دل نشود
باران امید و شوق، نازل نشود
همواره رسیدن به خدا یک سفر است
آن جز به شبِ سجود، حاصل نشود
 
#هادی_فردوسی