شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱۹۹ مطلب با موضوع «قالب» ثبت شده است

برداشت به امّید تو ساک سفرش را
ناگفته‌ترین خاطرۀ دور و برش را

برگشت، نگاهی به من انداخت و خندید
بوسید در آن لحظۀ آخر پسرش را

برخاسته بود العطش از مجلس روضه
آتش زده بود آه... دلِ شعله‌ورش را

پر زد به هوای حرم عشق که شاید
یک روز بریزد همه جا بال و پرش را

آهسته فقط گفت: امان از دل زینب
وقتی که رساندند به مادر خبرش را

این کرب‌وبلا نیست دمشق است،که هربار
یک‌جور شکسته دل هر رهگذرش را

آیا تن بی‌جان تو هم زیر سم اسب...
بگذار نگوییم از این بیشترش را

در راه دفاع از حرم عشق چه خوب است
عاشق بدهد مثل تو صدبار سرش را...

#طیبه_عباسی_ترابی

#شهادت‌نامه

خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هر کسی بالا کند با نیت دیدار سر

هر زمان یک جور باید عشق را ابراز کرد
چون تو که هر بار دل می‌دادی و این بار سر

عشق! آری عشق وقتی سر بگیرد، می‌رود
بر سر دروازه‌ها سر، بر سر بازار سر

ای شکوه ایستا! نگذار بر دیوار دست
تا جهان نگذارد از دست تو بر دیوار سر

کاشف‌الاسرار می‌خواهد گره‌گیسوی عشق
خوش به هم پیچیده است این رشتۀ بسیار سر

لیلةالقدر است این افتاده در گودال، ماه
مطلع‌الفجر است این برکرده از نیزار سر

در مسیر وصل سر از پا اگر نشناختی
می‌کند پندار پا تا می‌کند رفتار سر

حاصل مرگ گل سرخ است عطر ماندگار
پس ملالی نیست از گل می‌بُرد عطار سر

شمع بی‌سر زنده می‌ماند که من باور کنم
روی دوش مرد گاهی می‌شود سربار، سر

جای دارد صبح بگذارند نام شام را
چون که دیگر می‌شود خورشیدِ شامِ تار، سر

چون طلب کرده‌ست از اهل وفا دلدار دل
در طبق با عشق اهدا می‌کند سردار سر

دل به یک دست تو دادم سر به دست دیگرت
زیر سر بگذار دل یا زیر پا بگذار سر

العطش گفتی ولی آب از سر دنیا گذشت
یک نفس آخر کشیدی جام را انگار سر

زندگی یعنی عبادت، زندگی یعنی نماز
مرگ یعنی والسلام از سجده‌ات بردار سر

آسمان! از ماه بالاتر نبر خورشید را
نیزه را پایین بیاور، نیست یار از یار سر

#محمد_زارعی

قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

به رغم سیلی امواج، صخره‌وار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!

خلاف گوشه‌نشینان و عافیت‌طلبان
تو در میانۀ میدان کارزار بایست!

نه مثل قایق فرسوده‌ای کناره بگیر
نه مثل طفل هراسیده‌ای کنار بایست!

در این زمانۀ‌ بدنام ناجوانمردی
به نام نامی مردان روزگار بایست!

بس است اینکه به آه و به ناله در همه عمر
به انتظار «نشستی»، به انتظار «بایست»!

#سجاد_سامانی

تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر می‌دهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر می‌دهیم

لاله را بگذار و بگذر، لایق عشق تو نیست
ما به پای عاشقی، سرو و صنوبر می‌دهیم

گر چه دریا، تا بخواهی، بی‌وفایی کرده است
ما به دست دوستی، دست برادر می‌دهیم

هیچ‌کس در خاطر ما، نازنین‌تر از تو نیست
آری، این پروانه را هم، سوی تو پر می‌دهیم

سر اگر افتاده، ذکر تو نمی‌افتد ز لب
بی‌گلو هم، نام زیبای تو را سر می‌دهیم


#کریم_رجب_زاده

#خون_تو_پایان_نداشت

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!...

تیغ بارد اگر آنجا که بود جلوۀ دوست
تن ندادن ز وفا در دم خنجر عجب است‏

تشنه‌لب، جان به لب آب سپردن سهل است
تشنۀ وصل کند یاد ز کوثر عجب است‏

تنِ بى‌سر عجبى نیست گر افتد روى خاک
سرِ سرباز ره عشق به پیکر عجب است‏

#عبدالجواد_جودى
#خون_تو_پایان_نداشت

تقدیم به #شهید_عباس_بابایی

پرنده کوچ نکرده‌ست زیر باران است
اگرچه سنگ ببارد وگرچه طوفان است

همین پرندهٔ سنگی که شکل غربت توست
همین پرنده که بی پر زدن پریشان است

دگر نمی‌پرد از درد این هواپیما
که در محاصرهٔ اوج راه‌بندان است

خوشا به خلوت گنجشک‌ها که می‌دانند
چقدر پر زدن از شانهٔ تو آسان است

فرا نمی‌پرد از ارتفاع گندم‌زار
پرنده‌ای که شب و روز در پی نان است

خوشا به حال هر آن‌کس که مثل تو پر زد
برای هر که پری داشت، شهر زندان است

و آسمان وصیت‌نامهٔ تو بود آری
شناسنامهٔ تو برگ برگ قرآن است

عقاب شهر به این راحتی نمی‌میرد
که آشیانهٔ او آسمان ایران است

نگاه کن تندیست درست مثل خودت
هنوز هم که هنوز است مرد میدان است

#مهدی_مردانی
#پایین_پای_ابیات

نامه‌ام را می‌گذارم باز بر دوش نسیم
راه دشوار است «بسم الله الرحمن الرحیم»

ای سکوتت بهتر از رسم قشنگ گل، سلام!
ای سکوتت دل‌گشا، مثل اذان‌های سلیم

حال تو «الحمدلله» است مانند بهشت
حال ما «العفو» مثل خار و خس‌های جحیم

خانۀ تو زادگاه ابرهای بی‌قرار
خانۀ تو زادگاه آفتاب است از قدیم

حرف‌های ما پر از پروانگی هستند، باز
در طواف نور تو پرواز کم می‌آوریم

چیست تکلیف کسی که در خودش زندانی است
او که دور افتاده از فیض صراط المستقیم

از رمیدن‌های آهو ترس و تک افتادگی
بغض‌هایم را بخوان از چشم‌های یاکریم...

#رقیه_ندیری

در مشت خاک ریشه شمشاد می‌دود
همچون نسیم در قفس آزاد می‌دود

جسم مرا نگاه مکن، بی‌تو روح من،
آتش گرفته‌ای‌ست که در باد می‌دود

ما را به سرزمین دگرگون خود ببر
آنجا که صید در پی صیاد می‌دود

آنجا که با عبور تو از روی قبرها
خون دوباره در رگ اجساد می‌دود

آنجا که کوچه کوچه خراسان شبیه رود
پای پیاده سمت سناباد می‌دود

می‌ایستم کمی به تماشای کودکیم
دارد میان صحن گهرشاد می‌دود

گویا شفا گرفته کسی باز در حرم
عالم به سوی پنجره فولاد می‌دود

من آمدم تو نیز می‌آیی، به این امید
عمرم به سوی لحظه میعاد می‌دود

#سیدحمیدرضا_برقعی

گفتند بلا بلا بلا، گفتم چشم
از روز الست با رضا، گفتم چشم
من آمده بودم به ولایت برسم
گفتی «انا من شروطها» گفتم چشم

#مرتضی_آخرتی

این‌جا طلسم گنج خدایی شکسته باش
پابوس لحظه‌های رضایی شکسته باش

در کوهسار گنبد و گلدسته‌های او
حالی بپیچ و مثل صدایی شکسته باش

وقتی به گریه می‌گذری در رواق‌ها
سهم تمام آینه‌هایی! شکسته باش!

هر پاره‌ات در آینه‌ای سیر می‌کند
یعنی اگر مسافر مایی، شکسته باش

اینجا درستی همگان در شکستگی‌ست
تا از شکستگی به در آیی، شکسته باش

در انحنای روشن ایوان کنایتی‌ست
یعنی اگرچه غرق طلایی، شکسته باش

آن‌جا شکستی و طلبیدند و آمدی
این‌جا که در مقام فنایی شکسته باش

#حسن_دلبری
#سپیده_هشتم