شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱۹۹ مطلب با موضوع «قالب» ثبت شده است


مَردمِ کوچه‌های خواب‌آلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شب‌گریه‌های نخلستان، مرد پیکار را نفهمیدند

وصله‌های لباس و پاپوشش، و یتیمان مست آغوشش
راز آن کیسه‌های بر دوشش، در شب تار را نفهمیدند

مردمِ دل‌بریده از بعثت که فقط فکر آب و نان بودند
مثل اشراف عهد دقیانوس، قصهٔ غار را نفهمیدند

با تبر باغ را درو کردند، حالی از باغبان نپرسیدند
خم به ابرویشان نیاوردند، در و دیوار را نفهمیدند

نیمه‌شب بود و سایه‌ها آرام، کوچه را خیس اشک می‌کردند
گفت مولا که زود برگردیم، تا غم یار را نفهمیدند

لات‌هایی که عبدود بودند، ابتدا با هبل بلی گفتند
بعد از آن هم که یاعلی گفتند، «أین عمّار» را نفهمیدند

آخر قصه‌اش بهاری بود، سورهٔ انفطار جاری بود
عالمان قرائت و تفسیر، شوق دیدار را نفهمیدند

کودکانی که باخبر بودند، از همه روزه‌دارتر بودند
بس که لب‌تشنه سحر بودند، وقت افطار را نفهمیدند

#احمد_علوی
#فصل_شهادت

در آستانش شمس می‌آید به استقبال
ماه و زمین و زهره و ناهید در دنبال

سردرگریبانند ارباب قلم، آری
 تاریخ حق دارد اگر باشد پریشان‌حال

تا ابتدای جادهٔ قدرش نخواهد رفت
هر قدر باشد ذهن جولان دیده و سیال

گر کعبه شد کعبه به روی او تبسم کرد
عشق یدالله است شرط صحت اعمال

هر کس هواخواه علی باشد فرود آید
بر دامگاه شانهٔ او طایر اقبال

جهل عرب راز ولایت را ز خاطر برد
زنده به گور اسلام را دیدیم چندین سال

می‌گفت جا دارد اگر جان بسپرد اسلام
وقتی درآوردند از پای زنی خلخال

نقشی نمی‌بست آه بر آیینهٔ عدلش
تنها شنید آه دلش را شمع بیت‌المال

فرق زبیر و مالک است افتادگی در عشق
در فتنه می‌گردد سره از ناسره غربال

برگشت تیغ صبر مالک در نیام آرام
راهی نبود از خشم او تا خیمهٔ دجال

دار مکافات است دنیا بی‌علی مردم!
خرما فروش کوفه را این بود استدلال

در پنجه‌اش حق بود چونان موم و می‌فرمود:
اُنظُر اِلی ما قال، لا تَنظُر اِلی مَن قال...

فُزتُ و رَبّ الکعبه، تَسلیما لِاَمرِک بود
فرقی ندارد سجده در محراب یا گودال

#سیدمحمدجواد_میرصفی

یک قدم می‌روی و ماه فرو می‌ریزد
اشکی از چشم تو گه‌گاه فرو می‌ریزد

کوفه پر می‌شود از آه غریبانهٔ تو
بار غم‌های جهان ریخته بر شانهٔ تو

بغض تلخی‌ست که در راه گلویت مانده
زخم شمشیر خودی بر سر و رویت مانده

سینه‌ات از غم این قوم به تنگ آمده است
یار دیروز تو با آتش جنگ آمده است

اهل دوزخ شده، مشتاق عذاب‌اند همه
خطبه می‌خوانی و در عالم خواب‌اند همه

در تن باد وزیدند و غبار آوردند
نخل‌هاشان رطب تلخ به بار آوردند

نارفیقان شب نیزه و تیرند همه
پشت هر توطئه یک گوشه امیرند همه

چشم‌ها دوخته این شهر به انگشتری‌ات
در رکوعی و حریصانه فقیرند همه!

دست برداشته از دین محمد، قومی
که به دنیای فریبنده اسیرند همه

رسم دیرینهٔ این بادیه بیعت‌شکنی‌ست
گرچه «لبیک علی» گوی غدیرند همه!


امشب انگار جهان را به غم آمیخته‌اند
حال هر روز تو را در تن شب ریخته‌اند

ماه انگار که از راز دلت با خبر است
آسمان پیش تو از خاک سرافکنده‌تر است

کوفه مانده‌ست و شب تلخ شکیبایی تو
کوفه مانده‌ست و حدیثِ غم و تنهایی تو

یک طرف تیر و کمان دیده به این سو دارند
یک طرف خاطره‌ها دست به پهلو دارند

می‌روی بلکه دعایت به اجابت برسد
می‌روی تا به تو هم نوبت دعوت برسد

می‌روی و سر هر کوچه یتیمان جمع‌اند
در قنوت‌اند که: «یارب به سلامت برسد!»

سرور هر دو جهانی و زمین جای تو نیست
هر که باید به طریقی به عدالت برسد

آه از این شعر که در وصف تو حیران مانده
آه از این شعر زمانی که به این خط برسد-

اقتدا کرده سر تیغ به قد قامت تو
خنجری آمده شاید به شهادت برسد!

#زهرا_شعبانی
#فصل_شهادت

غم را به دل نماز، پا برجا کرد
محراب عزا گرفته را دریا کرد
با زهر، وضو گرفت آن تیغ، آن گاه
بر فرق علی نشست و قرآن وا کرد

#حمیدرضا_شکارسری

سهل‌تر ساده‌تر از قافیه‌ای باختی‌اش
ننگ بادا به تو ای دهر که نشناختی‌اش

چه برایش به جز اندوه و ملال آوردی
جان او را به لبش شصت و سه سال آوردی

سهمش از خاک فقط کفش پر از پینهٔ اوست
در عرق‌ریز زمین جامهٔ پشمینه اوست

باغ می‌ساخت و در سایهٔ آن باغ نبود
یک نفس قافله‌اش در پی اُتراق نبود

درد باید که بفهمیم چه گفته‌ست علی
که شبی با شکم سیر نخفته‌ست علی

از سر سفرهٔ اسلام چه برداشت امیر
نان دندان‌شکنی را که نمی‌خورد فقیر

آه، از آن شبِ آخر که علی غمگین بود
سفرهٔ دخترش از شیر و نمک رنگین بود

شب آخر که فلک، باد، زمین، دریا، ماه
می‌شنیدند فقط از علی انّا لله

باد برخاست و از دوش عبایش افتاد
مهربان شد در و دیوار، به پایش افتاد

مرو از خانه، به فریاد جهان گوش مکن
فقط امشب، فقط امشب به اذان گوش مکن

شب آخر، شب آخر، شب بی‌خوابی‌ها
سینه‌زن در پی او دستهٔ مرغابی‌ها

از قدم‌های علی ارض و سما جا می‌ماند
قدم از شوق چنان زد که عصا جا می‌ماند

با توام ای شب شیون شده بیهوده مکوش
او سراپا همه رفتن شده، بیهوده مکوش

بی‌شک این لحظه کم از لحظهٔ پیکارش نیست
دست و پاگیر مشو، کوه جلودارش نیست

زودتر می‌رسد از واقعه حتی مولا
تا که بیدار کند قاتل خود را مولا

تا به کی ای شب تاریک زمین در خوابی
صبح برخاسته، بیدار شو ای اعرابی

عرش محراب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه
کعبه بی‌تاب شد از فُزتُ و ربّ الکعبه

آه از مردم بی‌درد، امان از دنیا
نعمتِ داشتنت را بستان از دنیا

می‌رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحیر

کی می‌شود شبیهِ تو پیدا؟ علی علی
بعد از تو خاک بر سر دنیا، علی علی

دستِ حق و زبانِ حق و چشمِ حق، به‌حق
آیینۀ خدای تعالی، علی علی

نامت دوای درد و کلامت شفای دل
استادِ ذو فنونِ مسیحا، علی علی

شاهینِ تیز بینِ ترازوی خیر و شر
فرمانروای محشرِ کبری، علی علی

پیرِ خرد بدایه به نامِ تو کرد و گفت:
حقِّ مبرهن است همانا علی، علی

آموزگارِ عشق گریبان درید و گفت:
دردا و حسرتا و دریغا علی، علی

شیخان و زاهدان و فقیهان و مفتیان
حق حق علی علی، یا مولا علی علی

یک‌ شمّه از کلامِ تو شد چشمه، موج موج
یک‌ چشمه از سکوتِ تو دریا، علی علی

دنیا هنوز نام تو را می‌بَرد مدام
دنیا هنوز محو تماشا: علی، علی

دنیا هنوز تشنۀ شمشیرِ عدلِ توست
آن تلخ‌ترْ شرابِ گوارا، علی علی

دیگر علی ندید به خود خاک و، دید اگر
پیش از تو بود حضرت زهرا علی، علی

یک‌چند بود حضرت زهرا انیس تو
یک‌عمر... آه، تنها تنها علی علی

دستِ عقیل سوخت که گویند دشمنان
«با دوست هم نکرد مدارا علی»، علی

گفتیم «در نمازش...» گفتند «در نماز؟
او هم نماز می‌خواند آیا؟ علی؟ علی؟»

یاران و زهرِ غَدر، شیاطین و تیغِ کین
ای زخم‌خورده از همۀ ما، علی علی

بیراهه است و ظلمت، بیراهه است و ظلم
بانگی بزن به خیل رعایا، علی علی

ما مانده‌ایم و معرکه، ما مانده‌ایم و تیغ
ما مانده‌ایم و صف به صف اعدا، علی علی

ای خطِ نورِ لم‌یزلی، تا ابد بتاب
دیروز را بریز به فردا، علی علی

من با زبان خاک چگونه بخوانمت؟
بالانشینِ عالمِ بالا، علی علی

دنیای بی‌تو تودۀ خاکی‌‌ست بی‌خدا
بعد از تو خاک بر سرِ دنیا، علی علی

تنها، غریب، تنها، حتی میانِ ما
حتی در این مراسمِ اِحیا، علی علی...

#امید_مهدی_نژاد
#فصل_شهادت

هیچ کس نشناخت دردا! درد پنهان علی
چون کبوتر ماند در چاه شب افغان علی

چون علی نشناخت خود را در جهان، یک حق‌شناس
ماند در آیینه سیمای درخشان علی

از علی کی زودتر ای صبح، سر برداشتی؟
یک شب از بالین شب تا صبح پایان علی

گرچه ای بغض، آبرویت را علی هرگز نریخت
همچو سنگ آویختی دست از گریبان علی

چاشنی دارد اگر مرگ و حیات از شور عشق
آبرویش مایه دارد از نمکدان علی

از دهانی بر دهانی می‌رود چون بوی گل
قصهٔ از گوش‌های خَلْق پنهانِ علی

در میان آید اگر پای عدالت می‌نهد
داغ بر دست برادر، خشم سوزان علی

پرچم فتحی درخشان بود در روز نبرد
چون درفش صبح صادق، گَرد جولان علی

کودک باهوشِ عقل و علم بازیگوش را
با هزاران خون دل، پرورده دامان علی

در کویر خاک، باغ لاله پوش کربلا
هست چشم انداز سبزی از گلستان علی

کعبه از شوق لقای او گریبان چاک زد
هست یعنی کعبه هم از سینه چاکان علی!

نقش آن چاک گریبان، ماند در بیت عتیق
تا نشانی باشد از زخم نمایان علی

ای غم! از درد علی، بویی نیاوردی به دست
عودسان هر چند عمری سوختی جان علی

نالهٔ مجروح دارد ساز غم، امشب مگر
خورده زخم از ناترازان فرق میزان علی؟

داده بود انگشتری را بر گدای دیگری
داد جان را بر شهادت، لطف حیران علی

در میان تنگ‌دستی‌ها، شهادت مرده بود
گر نبود او را دمادم روزی از خوان علی

کی شهادت با علی یک‌دم جدایی داشته‌ست؟
بوده این مسکین تمام عمر، مهمان علی!

با شهادت از رگ گردن علی نزدیک‌تر
او در این حسرت که بیند روی تابان علی

نیست چندان اعتباری گوهر جان را، «فرید»!
تا بگویم ای سر و جانم به قربان علی

#قادر_طهماسبی
#فصل_شهادت

ایمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مرکبش بود نماز
هنگام که هنگامهٔ آن کار رسید
چون بوسه میان دو لبش بود نماز

#قیصر_امین_پور

ای سجود با شکوه، و ای نماز بی‌نظیر
ای رکوع سربلند، و ای قیام سربه زیر

درهجوم بغض‌ها، ای صبور استوار
در میان تیرها، ای شکست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما، عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه، مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات، بوریایی از کرم
تخت پادشاهی‌ات، دست‌بافی از حصیر

کیست این یگانه مرد، این غریب شب نورد
این که آشنای اوست، هم صغیر و هم کبیر

کاش قدر سال بود، آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی، زان طلوع ناگزیر

دست بی‌وضو مزن، بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی‌حیا! شرم کن وضو بگیر

لختی ای پدر درنگ، پشت در نشسته‌اند
رشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر

#سعید_بیابانکی
#فصل_شهادت

اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچه‌های شرقی «العفو» راهی نیست

مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست

برای آن کسی که لای شب‌بوها تو را می‌جست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جان‌پناهی نیست

نظربازی نباشد در مرام عاشقان، هیهات!
که چشمم بی‌تماشای تو در بند نگاهی نیست

کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست

#طیبه_عباسی_ترابی