شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۱۹۹ مطلب با موضوع «قالب» ثبت شده است


این چندمین نامه‌ست بابا می‌نویسم؟
هر چند یادت نیست امّا می‌نویسم

دیروز هم برگشت خورده نامه‌هایم
من با امید این نامه‌ها را می‌نویسم

امروز با سارا کمی دعوایمان شد
از قهرها، از آشتی‌ها می‌نویسم

خانم معلم، نمرۀ عالی به من داد
او گفت: من با «عشق» انشا می‌نویسم

مادر برایم قصه‌ای از کربلا گفت
در نامه‌ام عین همان را می‌نویسم

او از تحمل گفت، از یاسی سه‌ ساله
از تشنگی، از صبر دریا می‌نویسم

از دختری کوچک که نامش هم رقیّه‌ست
از بی‌وفایی‌های دنیا می‌نویسم

بابا! دلم ابری‌ست، میل گریه دارد
دلتنگی‌ام را از همین جا می‌نویسم

اسمت شبیه اسم بابای رقیّه‌ست
من از غم آن خوب تنها می‌نویسم

این نامه را هم پست خواهم کرد امروز
اما برایت باز فردا می‌نویسم

#خدیجه_پنجی
#شهادت‌نامه

یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
یک مادر گریان که به دختر می‌گفت:
بابای تو زنده است... هر چند که نیست

انشام دوباره بیست، بابای گلم!
موضوع: «کسی که نیست» بابای گلم!
دیشب زن همسایه به من گفت «یتیم»
معنای یتیم چیست؟ بابای گلم!

گفتی که پس از سجود برمی‌گردی
وقتی که صلاح بود برمی‌گردی
در نامه نوشتی که دلت تنگ شده
تا فکر کنم که زود برمی‌گردی!

در باد نشانه‌های بال و پر توست
بر گونه هنوز بوسۀ آخر توست
گفتند به من در آسمانی... بابا!
خورشید به خون نشسته شاید سر توست

اشک و تب و سوز بوی بابا دارد
اینجا شب و روز بوی بابا دارد
شاید که نرفته است، مادر به خدا
این چفیه هنوز بوی بابا دارد

#میلاد_عرفان_پور
#شهادت‌نامه


ابر مستی تیره‌گون شد باز بی‌حد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت، باید گریه کرد

امتحان کردم ببینم سنگ می‌فهمد تو را
از تو گفتم با دلم؛ کوتاه آمد، گریه کرد

ای که از بوی طعام خانه‌ها خوابت نبرد
مادرم نذر تو را هر وقت «هم زد» گریه کرد

با تمام این اسیران فرق داری، قصه چیست؟
هرکسی آمد به احوالت بخندد، گریه کرد...

وقت غسلت هم به زخم تو نمک پاشیده شد
آن زن غساله هم اشکش درآمد گریه کرد...

#کاظم_بهمنی
#مرثیه_با_شکوه

با سر رسیده‌ای بگو از پیکری که نیست
از مصحف ورق‌ورق و پرپری که نیست

سر می‌نهم به سردی این خاک‌ها... کجاست
دستان مهربان و نوازشگری که نیست؟

باید برای شستن گل‌زخم‌های تو
باشد زلال زمزمی و کوثری که نیست

قاری خسته! تشت طلا و تنور نه!
شایسته بود شأن تو را منبری که نیست

آزاد شد شریعه همان عصر واقعه
یادش به‌خیر ساقی آب‌آوری که نیست

تشخیص چشم‌های تو در این شب کبود
می‌خواست روشنایی چشم تری که نیست

دستی کشید عمه به این پلک‌ها و گفت:
حالا شدی شبیه همان مادری که نیست

دیروز عصر داخل بازار شامیان
معلوم شد حکایت انگشتری که نیست

#یوسف_رحیمی
#حسن_یوسف


بال پرواز گشایید که پرها باقی‌ست
بعد از این، باز سفر، باز سفرها باقی‌ست

پشت بت‌ها نشود راست پس از ابراهیم
بت‌شکن رفت ولی باز تبرها باقی‌ست

گفت فرزانه‌ای، امروزِ شما عاشوراست
جبهه باقی‌ست و شمشیر و سپرها باقی‌ست

جنگ، پایان پدرهای سفر کرده نبود
شور آن واقعه در جان پسرها باقی‌ست

گرچه پیروزی از آن من و تو خواهد بود
شرط‌ها مانده و اما و اگرها باقی‌ست

«شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
در ره منزل لیلی که خطرها» باقی‌ست...


کوفه کوفه است ولی ترک سفر جایز نیست
که سکوت من و تو وقت خطر جایز نیست

همه گفتند بمان مرتبه‌پیمایی کن
در همین مکه اقامت کن و آقایی کن

دست کم سمت حوالی وطن هجرت کن
ای عقیق از همه بگذر به یمن هجرت کن

همه گفتند بمان او سخنی دیگر داشت
آن سفر کرده، هوای وطنی دیگر داشت

کوچ کرد از وطنش بال و پری پیدا شد
رفت در جاده شتابان، سفری پیدا شد

شب تاریخ پر از قهقههٔ غفلت بود
ناگهان عطر دعای سحری پیدا شد

بانگ زد عقل که «اقبالِ» شقایق با اوست
«نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد»

گفت هنگام قیام است سر و جان بازید
سر مَدُزدید اگر فتنه‌گری پیدا شد

وای اگر اهل بصیرت اُحُد از یاد بَرَند
چون غنیمت‌زدگان ترک خود از یاد بَرَند

وای اگر مزرعه‌ها سوخته با رعد شود
مُلک ری آفت عُمْرِ عُمَر سعد شود

گفت ای پاکدلان ختم به خیر است این راه
راه بیداریِ صد حرّ و زهیر است این راه...


هر چه داریم از آن مرد شهادت پیشه‌ست
که نماد شرف و عاطفه و اندیشه‌ست

آن‌که آموخت به موسی‌جگران نیل شدن
بر سر ابرهه‌ها فوج ابابیل شدن

بین محراب دعا چون زکریا بودن
در دل طشت زر حادثه یحیی بودن...

گفت سالار شهیدان که هدف گم نشود
صوت قرآن ز پی نغمۀ دف گم نشود

غَفَرَالله لَکُم، راه سعادت باز است
ایُّها الناس در باغ شهادت باز است

«هر که دارد هوس کرب‌وبلا بسم‌الله
هر که دارد سر همراهی ما بسم‌الله»...

#جواد_محمدزمانی
#شهادت‌نامه

خوش باد دوباره هفتهٔ جنگ شده‌ست
دریاچهٔ خاطرات خونرنگ شده‌ست
امروز دوباره می‌گدازد این دل
این دل که برای شهدا تنگ شده‌ست

#عبدالرحیم_سعیدی_راد

آن کشته که دین زنده ز نامش باشد
پاینده نماز از قیامش باشد
فرض است بر او گریه ولی برتر از آن
سرمشق گرفتن از مرامش باشد

#سیدرضا_مؤید

چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟

به گلشنی که شقایق اسیر دلتنگی‌ست
به روی دست، سر خود نهاده، باید مرد

قسم به خون شهیدان که در سراچۀ رنگ
به رنگِ لالۀ با داغ زاده، باید مرد

چو عاشقانِ ز جان دست شسته، باید رفت
چو بیدلانِ دل از دست داده، باید مرد

اگر که راه به پایان جاده خواهی برد
هلا ز خویش در آغاز جاده باید مرد

در این قبیله کسی عاشق شهادت بود
که گفت: بیشتر از این، زیاده، باید مرد

به پایمردی سقّای کربلا سوگند
که: با دو دست پر و بال داده، باید مرد...

پیام سرخ شهیدان کربلا این است
که: در مصاف ستم ایستاده باید مرد!

#محمدعلی_مجاهدی
#شهادت‌نامه


این‌ چه‌ خروشی‌ست‌؟ این‌ چه‌ معمّاست‌؟
در صدف‌ دل،‌ محشر عظماست‌

سوزِ چه‌ عشقی‌ست‌؟ شور به ‌پا کرد
زخمِ‌ چه‌ داغی‌ست‌؟ این‌ همه‌ زیباست‌!

«محتشم»‌ از دور، بانگ‌ برآورد:
باز چه‌ شوری‌ست‌؟ باز چه‌ غوغاست‌؟

عشق‌ مکرّر، گفت‌ به‌ آن‌ قوم‌:
تشنهٔ خنجر، حنجرهٔ‌ ماست‌

رأس‌ شهیدان‌، بر سر نیزه‌ست‌
دست‌ علمدار، بر لب‌ دریاست‌

این‌ که‌ پریشان‌، بر لب‌ گودال‌
مویه‌‌کنان‌ است‌، حضرت‌ زهرا‌ست‌...

#عبدالرحیم_سعیدی_راد
#جرس_فریاد_می‌دارد


روز و شب در دل دریایى خود غم داریم
اشک، ارثى‌ست که از حضرت آدم داریم

شادى هر دو جهان در دل ما پنهان است
تا غمت در دل ما هست، مگر غم داریم؟

گاه در هیأت رعدیم و پر از طوفانیم
گاه در خلوت خود بارش نم‌نم داریم

تازه آغاز حیات است شهید تو شدن
ما فقط غمزهٔ چشمان تو را کم داریم

عقل در دایرهٔ عشق تو سرگردان است
عقل و عشق است که در ذکر تو با هم داریم

در قیامت دل ما در پى قَد قامتِ توست
ما چه کارى به بهشت و به جهنم داریم....

از ازل شور حسین بن على در سر ماست
تا ابد در دل خود داغ محرم داریم

#محمد_میرزایی_بازرگانی
#مرثیه_با_شکوه