شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#حبیب_چایچیان» ثبت شده است

چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی

می‌برد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ
قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی

باغ، از گرمی خورشید رخت می‌سوزد
اگر ای لالۀ تبدار به گلزار آیی

بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است
کی توان دید که در بند گرفتار آیی

همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند
گر شوی مشتری غم، سر بازار آیی

تربت کوی حسین است، دوای همه درد
از شفاخانه سبب چیست که بیمار آیی

شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش
چون تو را دید که با چشم  گهربار آیی

سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان
مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی

نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن
مگر از جلوۀ دلدار به گفتار آیی

#حبیب_چایچیان
#ای_اشک‌ها_بریزید

رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژده‌ای دیگر و لطف دگری بهتر از این

گر چه باشد سپر آتش دوزخ، صومم
لیک با این همه دارم سپری بهتر از این

شب قدر رمضان، گر چه بسی پر قدر است
دارد این مه، شب قدر و سحری بهتر از این

مولد لؤلؤ پاک مَرَجَ البَحرَین است
نیست در رشتۀ خلقت گهری بهتر از این

مادرش فاطمه و باب گرامیش علی
چه کسی داشته اُمّ و پدری بهتر از این

رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخۀ طوبی ثمری بهتر از این

اسوۀ خلق زمین، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این

گفت خالق فَتبارک به خود از خلقت او
کلک ایجاد ندارد اثری بهتر از این

بگذر آهسته‌تر ای ماه حسن، ای رمضان!
عمر ما را نبود چون گذری بهتر از این

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
اُمتی را نبود راهبری بهتر از این

زنده گشته‌ست به این صلح موقت اسلام
نیست در حُسن سیاست هنری بهتر از این

لطف کن اذن زیارت که خدا می‌داند
بهر عشاق نباشد سفری بهتر از این

گر چه مشمول عنایات تو بوده است «حسان»
یا حسن! کن به محبان نظری بهتر از این

#حبیب_چایچیان
#فصل_کرامت

بی‌تو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با این‌همه غم، بی‌کس و تنها چه کنم...

بی تو دنیاست مرا، هم‌چو کویری سوزان
دور، از سایه‌ات ای شاخۀ طوبی چه کنم؟

آتش فتنه ز خاموشی تو روشن شد
در چنین مهلکه، ای بضعۀ طاها چه کنم؟

من به دریای غمت کشتی طوفان‌زده‌ام
پای بندم به تو و، غرق به دریا؛ چه کنم؟

ای که در رحلت احمد بگرفتی دستم
حال کز داغ تو افتاده‌ام از پا، چه کنم؟

در دل شب، ز یتیمان تو پنهان گریم
گر صدایم شنود زینب کبری، چه کنم؟

گر محمد نِگرَد سینۀ مجروح تو را
یا کند روی کبود تو تماشا، چه کنم؟

#حبیب_چایچیان

دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من

شد آشیانه‌ام قفس تنگ این جهان
جغدی در این قفس شده هم‌آشیان من

کامم که خود ز غصّهٔ ایام تلخ بود
شد تلخ‌تر ز همسر نامهربان من

هرکس به آب رفع عطش می‌کند، ولی
یک جرعه آب، ریخته آتش به جان من...

زهر جفا ز لالهٔ رویم ربوده رنگ
با خطِّ سبز آمده حکم خزان من

بس ناروا شنیده‌ام و صبر کرده‌ام
دردا که سخت بوده بسی امتحان من

آری یتیم می‌شود امروز قاسمم
گرید به نور دیدهٔ من دیدگان من

در کربلا به جای من او را قبول کن
مشکن حسین من، دل این نوجوان من

زهرا کجاست تا که در آغوش گرم او
آسان بر آید از تن مجروح، جان من


تا بر زبان برد مگر از لطف، نام ما
یک عمر «یا حسن» شده ورد زبان من

صد ره مرا ز عشرت فردوس خوشتر است
یک‌بار اگر که یار بگوید «حسان» من

#حبیب_چایچیان

سر به دریای غم‌ها فرو می‌کنم
گوهر خویش را جستجو می‌کنم

من اسیر توام، نی اسیر عدو
من تو را جستجو کوبه‌کو می‌کنم

تا مگر بر مشامم رسد بوی تو
هر گلی را به یاد تو، بو می‌کنم

استخوانم شود آب از داغ تو
چون تماشای آب و سبو می‌کنم

صبر من آب چشم مرا سد کند
عقده‌ها را نهان در گلو می‌کنم

تا دعایت کنم در نماز شبم
نیمه‌شب با سرشکم وضو می‌کنم

هم‌کلامم تویی روز بر روی نی
با خیال تو شب گفتگو می‌کنم

جان عالم تو هستی و دور از منی
مرگ خود را دگر آرزو می‌کنم

#حبیب_چایچیان
#ای_اشک‌ها_بریزید

حسین، کشتهٔ دیروز و رهبر روز است
قیام اوست که پیوسته نهضت‌آموز است

تمام زندگی او، عقیده بود و جهاد
اگر چه مدت جنگ حسین یک روز است...

حسین و ذلّت تکریم ظالمان، هیهات!
که آفتاب عدالت از او دل‌افروز است

به نزد او که شهادت، به جز سعادت نیست
ردای مرگ برایش قبای زر دوز است

رهین همت والای سیّدالشهداست
هرآن‌که از غم اسلام در تب و سوز است

هماره تازه بُوَد یادبود عاشورا
که روز حق و عدالت همیشه نوروز است

حرارتی که ز عشق حسین در دل‌هاست
برای ظالم هر عصر، خانمان‌سوز است...

#حبیب_چایچیان
#خلوتگه_راز

بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم
هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم

مادرم داد به من درس وفاداری را
عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم

بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب
دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم...

تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم
آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم

سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا
عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم

کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام
شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم

دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد
چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم

باید این دیده و این دست دهم قربانی
تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم

زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک
تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم

ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من
ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم

وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود
بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم

بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید
که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم

تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد
نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم

#حبیب_چایچیان
#جرس_فریاد_می‌دارد

فروغ چهره خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست

به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی
فزون‌تر از همه کس، در جهان شباهت توست

از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند
که این ولادت طاهاست، یا ولادت توست

ز خال روی تو، پیدا سیادت تو بود
ز حُجب فاطمه، یک سایه هم به طلعت توست
 
ز احمد و ز حسین و، ز حیدر و زهرا
نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست

به پیکر تو مجسم، لطافت روح است
عجب بود که درین خاکدان، قامت توست

نگاه مهر تو، غارتگر دل پدر است
عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست...

عجب نباشد اگر، بر «حسان» کنی احسان
که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست

#حبیب_چایچیان