شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#غلامرضا_سازگار» ثبت شده است

مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشۀ گودال فدایم کردند

دوستانم که نبودند بگریند به من
دشمنانم همگی گریه برایم کردند

هر کجا خواستم از پای درافتم دیدم
کودکان دست گشودند و دعایم کردند

خجلم از تو که گم گشته امانت‌هایت
بر سر خار دویدند و صدایم کردند

گریه‌ها داشتم از دوری روی تو ولی
خنده‌ها بود که بر اشک عزایم کردند

همرهانم که گرفتند غبار از محمل
همه در خاک فتادند و رهایم کردند

تا دم مرگ طرفدار تو بودم ای دوست
دشمنان یکسره تحسین به وفایم کردند

این اسارت همه جا عزّت من بود حسین
که پیام آور خون شهدایم کردند...

#غلامرضا_سازگار

ای همه خلق جهان، شاهد یکتایی تو
دل ما، بیتِ الهی ز دل‌آرایی تو

با وجود رُخ خونین و به خاک آلوده
صورتی را نتوان یافت، به زیبایی تو

سجدهٔ شکر به مقتل پی هفتاد و دو داغ
بود آیینه‌ای از صبر و شکیبایی تو

دادی انگشتر خود را به عدو با انگشت
زهی از بذل و جوان‌مردی و آقایی تو

چینِ اندوه، به پیشانی خورشید انداخت
آفتاب رُخِ بر نیزه تماشایی تو

نخل توحید، ز خون تو بقا یافت از آن
چوب زد خصم به لب‌های مسیحایی تو

بس که بر پیکر تو، زخم روی زخم زدند
گشت مشکل به یتیم تو شناسایی تو

لالهٔ پرپر زهرایی و چشم «میثم»
گل در این باغ ندیده به شکوفایی تو

#غلامرضا_سازگار
#این_حسین_کیست

ای زینب ای که بی‌تو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت

آگاه بود عشق که بی‌تو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بی‌تو توان نداشت

در پهن‌دشت حادثه با وسعت زمان
دنیا، سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت

یک روز بود و این همه داغ، ای امام صبر
پیغمبری به سختی تو امتحان نداشت

گر پای صبر و همّت تو در میان نبود
اسلام جز به گوشهٔ عزلت مکان نداشت...

روزی به زیر سایهٔ پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایه‌بان نداشت؟

محمل درست در وسط نیزه‌دارها
یک ذرّه رحم در دل خود ساربان نداشت

زینب اگر نبود، شجاعت یتیم بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت

زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت

زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین شرف جاودان نداشت

«میثم» هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی به‌جز مناقب این خاندان نداشت

#غلامرضا_سازگار
#این_حسین_کیست

کعبه، یک زمزم اگر در همه عالم دارد
چشم عشّاق تو نازم! که دو زمزم دارد

هر کجا مُلک خدا هست، حسینیهٔ توست
هر که را می‌نگرم، شور محرّم دارد

نه محرّم، نه صفر، بلکه همه دورهٔ سال
کعبه با یاد غمت، جامهٔ ماتم دارد

روضه‌خوانِ تو خدا، گریه‌کنِ تو آدم
اشک، ارثی‌ست که ذرّیهٔ آدم دارد

نازم آن کشته! که تا صبح قیامت زنده‌ست
سلطنت همچو خدا، در دل عالم دارد

اشک در ماتم تو بس‌که عزیز است، حسین!
جای در چشم رسولان مکرّم دارد

جگرم زخمیِ آن کشته که زخمِ بدنش
هر دم از زخمِ دگر دارو و مرهم دارد

می‌کند آتش دریای غضب را خاموش
هر که در دیدهٔ خود، یک نم از این یَم دارد

روز محشر نفروشد به دو صد باغ بهشت
هر که یک میوه ز نخلِ تر «میثم» دارد

#غلامرضا_سازگار

گرفته جان نفسم در ثنای حضرت هادی
دُر سخن بفشانم به پای حضرت هادی

نداشت طوطی جانم هنوز لانه به جسمم
که بود مرغ دلم آشنای حضرت هادی

صفا و مروه کجا و حریم یوسف زهرا
صفاست در حرم با صفای حضرت هادی

مقرّبان الهی فرشتگان بهشتی
کشند منّت لطف و عطای حضرت هادی

ز دست رفته شکیبم خدا کند که نصیبم
شود زیارت صحن و سرای حضرت هادی

درندگان زمین التجا برند به سویش
پرندگان هوا در هوای حضرت هادی

اگر به سامره‌ام اوفتد گذر سر و جان را
کنم نثار به گنبدنمای حضرت هادی

دلم که درد گناهش به احتضار کشانده
پناه برده به دارالشّفای حضرت هادی

مرا چه قدر که گردم گدای خاک نشینش
که هست خازن جنّت گدای حضرت هادی

دهد به روح لطیف ملک، صفا و طراوات
ملاحت سخن دلربای حضرت هادی

به خاک، عطر بهشتی پراکند اگر آید
نسیمی از طرف سامرای حضرت هادی

به عمر، دهر مرا گر دهند عمر، نیرزد
به لحظه‌ای که کنم جان فدای حضرت هادی

به تیرگی نبری روی و راه خود نکنی گم
هدایت است به ظلّ لوای حضرت هادی

بخوان زیارت پر فیض جامعه که بری پی
به ارزش سخن دلربای حضرت هادی

مرا رضایت ابن الرّضا خوش است که دانم
بود رضای خدا در رضای حضرت هادی...

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

ای شیرخدا و اسد احمد مختار
در بدر و احد لشکر حق را سر و سردار

هم پیش‌تر از حزب خدا یار محمّد
هم بهر نبی بعد علی، حیدر کرار

از خشم تو بر جان عدو آتش دوزخ
وز تیغ تو در سینه، نفس‌ها شرر نار

در بدر مه روی تو چون بدر درخشید
در جنگ اُحُد جان به کف و عاشق ایثار

رویید ز لب‌های محمّد گل لبخند
در رزم چو کردی به عدو حمله علی‌وار

با دست غضب فرق ابوجهل شکستی
تا کس نرساند به محمّد دگر آزار

هرجا که تو شمشیر گرفتی به کف دست
دشمن به هراس آمد در عرصۀ پیکار

در خطبۀ شام از تو و نام تو سخن گفت
چارم وصی ختم رسل، حجّت دادار

هم شیرخدا خوانْدَت و هم شیر پیمبر
هم خواند تو را هم‌قدم جعفر طیّار

ای کاش که در عرصۀ صفّین تو بودی
تا یار علی بودی چون مالک و عمار

ای کاش پس از ختم رسل بودی و بودی
یار علی و فاطمه بین در و دیوار...

وقتی به تنت رفت فرو نیزۀ وحشی
در جنگ اُحُد رنگ پرید از رخ انصار

تو نقش زمین‌گشتی یا چرخ زمین خورد؟
تو خفته به خون یا فلک افتاد ز رفتار...

#غلامرضا_سازگار

به نسخه نیست نیازی طبیب را ببرید
برای مرگ علی دست بر دعا ببرید

نیاز نیست مداوا کنید زخم مرا
بر آن مریض خرابه‌نشین دوا ببرید

اگر بناست تسلی دهید بر دل من
برای قاتل سنگین دلم غذا ببرید

دلم برای یتیمان کوفه تنگ شده
کمک کنید مرا در خرابه‌ها ببرید

جنازه‌ی من مظلوم را چو مادرتان
شبانه، مخفی و آرام و بی‌صدا ببرید

سلام گرم مرا در خرابه‌ها دل شب
بر آن یتیم که خوابیده بی‌غذا ببرید

به ملک خویش ز بیگانگان غریب‌ترم
مرا به دیدن یاران آشنا ببرید

سلام من به شما ای فرشتگان خدا
به نزد فاطمه با خود مرا شما ببرید

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

ز غربتت اگر چه سخن‌هاست یا علی
دنیا دگر بدون تو تنهاست یا علی

گویی هنوز دامن محراب کوفه را
آثار خون ز فرق تو پیداست یا علی

آثار سجده، زخم جبین، روی غرق خون
در محضر خدات چه زیباست یا علی

تا دسته‌گل برای تو آرند از بهشت
بر روی دست، محسن زهراست یا علی

گرچه شکافت فرق تو در صبحگاه قدر
هر شب برای تو شب احیاست یا علی

شمشیر دید عازم وصل خدا شدی
روی تو را به خون تو آراست یا علی

دنیا چه پست بود که مثل تو را نخواست
از تو برید و غیر تو را خواست یا علی

کوفه پس از شهادت تو گشته متّحد
بر کشتن حسین مهیاست یا علی

گویی گرفته بهر تصدّق به دست، نان
چشم انتظار زینب کبراست یا علی

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی

الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
ام الّنجبا، فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حُسن عملت پایه گرفته

همّت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبان‌ها که ز کفّار شنیدی

ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه‌گه ختم رسل نخل وجودت

ای مکّه ز خاک قدمت خلد مخلّد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد

تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند...

تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سخت‌ترین روز شدی یار محمّد
در شدت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد

در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ

آن‌روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه‌ی پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی‌مادری فاطمه، تنهائی احمد

بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی‌مادر خود را

بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی‌مادری فاطمه زود است

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی‌تو شده از هر مژه‌اش سیل روانه

پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید

ای جامه‌ی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم پاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک

«میثم» ز غم نور دو عین تو بگوید
تا صبح قیامت ز حسین تو بگوید

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

سلام ما به تو ای مادر بهشت رسول
که پرورش به روی دامن تو یافت بتول
ملائک‌اند به مدحت در آسمان مشغول
امین وحی حقت کرده بر سلام نزول

سلام ذات خداوند و چارده معصوم
به تو که بوده مقامت همیشه نامعلوم

خدای را به خدا لایق درودی تو
به یاری نبی آغوش خود گشودی تو
دل از رسول خدا همچنان ربودی تو
تمام لشکر ختم رسل تو بودی تو

تو سینه را سپر سنگ دشمنان کردی
به حفظ جان محمّد نثار جان کردی

تو بهترین زن روی زمینی ای مادر
تو در جلال، جلال‌آفرینی ای مادر
تو مام همسر حبل‌المتینی‌ ای مادر
تو مادر همۀ مؤمنینی ای مادر

گل رسول خدایی و گل کجا تو کجا؟
زنان دیگر ختم رسل کجا تو کجا؟

تو آسمان فروزان یازده قمری
تو از زنان همه انبیا به رتبه‌ سری
هرآنچه وصف تو خوبان کنند خوب‌تری
زنان ختم رسل دیگرند و تو دگری

مگر نگفت نبی بین همسرانش بسی
که بهر من چو خدیجه نبود و نیست کسی

سلام بر تو و روح بلند ایمانت
درود بر تو و ایثار و عهد و پیمانت
بهار سبز گل عصمت است دامانت
سلاله و پدر و مادرم به قربانت

به جز خدا و نبی مدح تو نشاید گفت
تو را چو فاطمه اُم‌الائمه باید گفت

هنوز بوی خدا می‌دمد ز پیرهنت
دمی که روح تو پرواز کرد از بدنت
زهی جلال سلام خدا به جان و تنت
که از بهشت فرستاد ذات حق، کفنت

گرفتم آنکه ز کوثر دهان خود شویم
مرا چه زَهره که اوصاف چون تو را گویم

وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
به شأن تو که بود رتبۀ خدادادت
همین بس است که مولا علی‌ست دامادت

امین وحی، سلامت به احمد آورده
که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟

به آن خدا که جهان وجود را آراست
به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست
به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست

چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خود گذشته و پرواز می‌کند «میثم»

#غلامرضا_سازگار