کس به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی
باز کن در که جز این خانه مرا نیست پناهی
نه من آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم
نه تو آنی که کنی منع گدا را ز نگاهی
در اگر باز نگردد نروم باز بهجایی
پشت دیوار نشینم چو گدا بر سر راهی
تو کریمی و دو صد کوه به یک کاه ببخشی
من بیچاره چه سازم که ندارم پر کاهی
سوز دوزخ به از این کز شرر عشق نسوزم
به بهشتم ندهم گر بدهی شعلۀ آهی
سوز ده تا که بسوزد ز غمت سخت درونی
اشک ده تا که بگرید ز غمت نامه سیاهی
چو بهدوزخ ز دهان شعله صفت سر بهدر آرد
این زبانی که دل شب به تو گفتهست الهی
چون پسندی که فرود آوریاش در دل آتش
این جبینی که به خاک تو فرود آمده گاهی
سخن از وسعت عفوت نتوان گفت که فردا
جرم کونین به پیش کرمت نیست گناهی
دست «میثم» تو بگیر از کرم خویش که باشد
همچو کوری که نشستهست به غفلت سر چاهی
#غلامرضا_سازگار
- ۰ نظر
- ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۰:۱۷