شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#فؤاد_کرمانی» ثبت شده است

قامتت را چو قضا بهر شهادت آراست
با قضا گفت مشیت که: قیامت برخاست...

دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نشد
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست...

نه بقا کرد ستمگر، نه به جا ماند ستم
ظالم از دست شد و پایهٔ مظلوم به‌جاست

زنده را زنده نخوانند که مرگ از پی اوست
بلکه زنده‌ست شهیدی که حیاتش ز قفاست

دولت آن یافت که در پای تو سر داد ولی
این قبا، راست نه بر قامت هر بی سر و پاست

تو در اول سر و جان باختی اندر ره عشق
تا بدانند خلایق که فنا شرط بقاست

رفت بر عرشهٔ نی تا سرت، ای عرش خدا
کرسی و لوح و قلم، بهر عزای تو به‌پاست

#فؤاد_کرمانی
#گریه_اشک

زندهٔ جاوید کیست؟ کشتهٔ شمشیر دوست
کآب حیات قلوب در دم شمشیر اوست

گر بشکافی هنوز خاک شهیدان عشق
آید از آن کشتگان زمزمهٔ دوست دوست...

بندهٔ یزدان‌شناس، موت و حیاتش یکی‌ست
زآن‌که به نور خداش پرورشِ طبع و خوست...

گوش دل مؤمن است سامع صوت خدا
گر چه ز آواز خلق، ملک پر از های و هوست...

عاشق وارسته را با سر و سامان چه کار؟
قصهٔ ناموس و عشق صحبت سنگ و سبوست

عاشق دیدار دوست اوست که همچون حسین
زردی رخسار او سرخ ز خون گلوست...

دوست به شمشیر اگر پاره کند پیکرش
منت شمشیر دوست بر بدنش مو به موست

گر به اسیری برند عترت او دشمنان
هرچه ز دشمن بر او دوست پسندد، نکوست

تا بتوانی «فؤاد» در غم او گریه کن
بر تو از این آبِ رو نزد خدا آبروست

#فؤاد_کرمانی

#خون_تو_پایان_نداشت