شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#محسن_عرب_خالقی» ثبت شده است

خبری می‌رسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است

طبق آیات و روایات رسیده، ای قوم!
جمعه آمدن او به نظر نزدیک است

عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی
باز هم گل دهد این باغ، ثمر نزدیک است

قطره چون رود شود، راه به جایی ببرد
به دعای فرج جمع، اثر نزدیک است

با ظهورش حرم فاطمه را می‌سازیم
بار بر بند برادر! که سفر نزدیک است

راه دور دل ما تا به در خیمه او
از در خانه زهرا چقدَر نزدیک است!

آه گفتم که در خانه و یادم آمد
غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است

گر چه از آتش در سوخته جانم اما
بیشتر روضه کوچه به جگر نزدیک است

تا که افتاد زمین، زلزله در عرش افتاد
هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است

داغ مادر به جگر می‌رسد اما انگار
اثر داغ برادر به کمر نزدیک است

#محسن_عرب_خالقی

آنان‌ که مشق اشک مرتب نوشته‌اند
با خط عشق این همه مطلب نوشته‌اند

آنان که بال گریه درآورده‌اند را
هم‌دوش انبیاءِ مقرب نوشته‌اند

این چند خط مختصر اما مفید را
هر روز خوانده‌اند که هرشب نوشته‌اند

تقدیر دو پیالۀ ما را هزار سال
پیش از شروع گریه، لبالب نوشته‌اند

تکلیف چشم‌های مرا از همان نخست
از روی اشک حضرت زینب نوشته‌اند

یعنی که تشنگی‌ام از این مشرب است وبس
یعنی امام گریۀ ما زینب است و بس


ای دختر تجلی توحید، آمدی
ای ماه! روی دامن خورشید آمدی

ای لاله‌ای که قبل شکوفایی‌ات حسین
هرگز چنین شکفته نخندید، آمدی

هر چند در حجاب ولایت نهفته‌ای
روشن‌تر از تمام موالید آمدی

در خانۀ زمینی زهره از آسمان
ای ماه، ای ستارۀ ناهید! آمدی

راهی دراز را به هوای برادرت
باصد هزار آرزو، امید آمدی

از نسل آفتابی و مهتاب در حجاب
پلکی بزن به روی برادر کمی بتاب...


هر کس که از مقام تو سر دربیاورد
باید به پیشگاه غمت سر بیاورد

روز ولادت تو روا بود جبرئیل
یک سوره مثل سورۀ کوثر بیاورد

ای دخترِ بزرگ دو معصوم! مثل تو
دنیا نمی‌تواند دختر بیاورد

تنها ز مادر تو بیاید که دختری
با هیبت و جلالت حیدر بیاورد

این طبع شاعرانۀ حق بود، تا تو را
زینت برای زیبِ پیمبر بیاورد

مجموعۀ فضائل آل کسا تویی
گر هست معنی ششم إنّما، تویی


ای کام عرش تشنۀ یک ربنای تو
مشتاق حال راز و نیازت خدای تو

خالق یکی و عشق یکی و وفا یکی
نشنیده است گوش فلک هم دو تای تو

وقتی که رو به قبله کنی جلوه می‌کند
در آسمان هفتم حق رد پای تو

ما نه، که بوده وقت نماز شبانه‌ات
چشم امام، ملتمس یک دعای تو

هرکس شهید عشق تو شد زنده می‌شود
باید بمیرد آن‌که نمیرد برای تو

در قدر، کس چنان تو جلیله نمی‌شود
هر بانوی عشیره، عقیله نمی‌شود...

#محسن_عرب_خالقی

ای آن‌که نیست غیر خدا خون‌بهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو

«زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست»
سر خَم نکرده پیش کسی جز خدای تو

قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ می‌زنند
دین خدا نفس بکشد با صدای تو

زینب نفس نمی‌کشد‌ ای نفس مطمئن
یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو

تو سربلند بر سرِ نیزه بخوان، بدان
زینب هم ایستاده بمیرد برای تو...

#محسن_عرب_خالقی

باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند

دل می‌کنم از آن‌که دل از تو بریده است
دل می‌دهم به دست تو تا بی‌دلم کنند

امشب کمیت شعرم اگر لنگ می‌زند
فردا به لطف چشم شما دعبلم کنند

ایمان راستین هزاران رسول را
آمیخته اگر که در آب و گلم کنند،

شاید خدا بخواهد و با گوشه‌چشمتان
بر رتبه‌ی غلامی‌تان نائلم کنند

وقتی سرشت آب و گلم را ازل خدا
بر آن نوشت رعیت سلطان ارتضی


در هشتمین دمی که خدا بر زمین دمید
بوی بهشت هفتم او ناگهان وزید

از شش‌جهت نسیم خبر داد و بعد از آن
از پنجره صدای اذان خدا رسید

چار عنصر از ولادت او جان گرفته‌اند
یعنی زمین به یمن وجودش نفس کشید

از هشت بی‌خود این همه پایین نیامدم
یک حرف بیشتر چه کسی از خدا شنید

توحید، حرف محوری دین انبیاست
شرط رضا به حکم «أنا من شروطها»ست


از برکتت نبود اگر، نان نداشتیم
باران نبود غیر بیابان نداشتیم

سوگند بر تو ای سر و سامان زندگی
بی‌تو نه سر که این همه سامان نداشتیم

این حوزه‌ها نفس به هوای تو می‌کشند
لطفت اگر نبود، مسلمان نداشتیم

ای آرزوی هر سفر دل! از ابتدا
ما قبله‌ای به غیر خراسان نداشتیم

ما رعیت ری‌ایم که سلطان به جز رضا
ارباب جز حسین در ایران نداشتیم

خون حسین در رگ و در ریشه‌ی من است
علم رضا معلم اندیشه‌ی من است


چشم امید بر در لطف تو بسته است
هر زائری که گوشه‌ی صحنت نشسته است

بارانی است حال و هوای دو دیده‌ام
اینجا همیشه کاسه‌ی چشمم شکسته است

از باب جبرئیل به پابوست آمدن
از آسمان‌رسیده و رسمی خجسته است

آن پیرمرد تشنه در آن گوشه‌ی حرم
از راه دور آمده و سخت خسته است

با صد امید حاجت این‌بار خویش را
با پارچه به پنجره فولاد بسته است

وا شد گره ز پارچه، حاجت روا شده‌ست
یعنی که زائر حرم کربلا شده‌ست


با یاد خاطرات سفر با عشیره‌ام
بر عکس یادگاری با صحن، خیره‌ام

از بس دلم شکسته برای زیارتت
با اشک شوق گرم وضوی جبیره‌ام

یاد غروب‌های زیارت هنوز هم
گاهی پی دو جرعه‌ی جامع کبیره‌ام

«یا قادة الهداة و یا سادة الولاة»
«مستبصرٌ بشأنکم» این است سیره‌ام

فرموده اید «فعلکم الخیر» یا رضا
ای هشتمین «کلامکم النور»، تیره‌ام

از بس گناه دور و برم را گرفته است
چون تک‌درخت خشک میان جزیره‌ام

ما هم شنیده‌ایم که فرموده‌ای شما
هستم در انتظار ظهور نبیره‌ام

دعبل کجاست تا بنویسد در این فراز
عجل علی ظهورک یا فارس الحجاز

#محسن_عرب_خالقی

دنیای بی‌امام به پایان رسیده است
از قلب کعبه قبله ایمان رسیده است
از آسمان حقیقت قرآن رسیده است
شأن نزول سوره «انسان» رسیده است

وقتش رسیده تا به تن قبله جان دهند
در قاب کعبه وجه خدا را نشان دهند

روزی که مکه بوی خدای احد گرفت
حتی صنم به سجده دم یا صمد گرفت
دست خدا ز دست خدا تا سند گرفت
خانه ز نام صاحب خانه مدد گرفت

از سمت مستجار، حرم سینه چاک کرد
کوری چشم هرچه صنم سینه چاک کرد

وقتی به عشق، قلب حرم اعتراف کرد
وقتی علی به خانه خود اعتکاف کرد
وقتی خدا جمال خودش را مطاف کرد
کعبه سه روز دور سر او طواف کرد

حاجی شده است کعبه و سنت شکسته است
با جامه‌ی سیاه خود احرام بسته است

از باغ عرش رایحه نوبر آمده‌ست
خورشید عدل از دل کعبه بر آمده‌ست
از بیشه‌زار شیر شجاعت در آمده‌ست
حسن خدای عزوجل حیدر آمده‌ست

جانِ جهان همین که از آن جلوه جان گرفت
حسنش «به اتفاق ملاحت جهان گرفت»

ای منتهای آرزو، ای ابتدای ما!
ای منتهی به کوچه‌ی تو ردّ پای ما!
ای بانی دعای سریع ‌الرّضای ما!
پیر پیمبران، پدری کن برای ما!

لطف تو بوده شامل ما از قدیم‌ها
دستی بکش به روی سر ما یتیم‌ها

پشت تو جز مقابل یکتا دو تا نشد
تیر تو جز به جانب شیطان رها نشد
حق با تو بود و لحظه‌ای از تو جدا نشد
خاک تو هر کسی که نشد کیمیا نشد

ای شاه حُسن!‌ با تو «گدا معتبر شود»
آری! «به یمن لطف شما خاک زر شود»

ای ذوق حسن مطلع و حسن ختام ما!
شیرینی اذان و اقامه به کام ما!
تا هست مُهر مِهر تو بر روی نام ما
«ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام ما»

این حرف‌های آخر شعر است و خواندنی است
بر پای تو هر آن‌که نماند نماندنی است

#محسن_عرب_خالقی