شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «#محمدعلی_مجاهدی» ثبت شده است

می‌آید از سمتِ غربت، اسبی که تنهای تنهاست
تصویرِ مردی که رفته‌ست، در چشم‌هایش هویداست

یالش که همزاد موج است، دارد فراز و فرودی
امّا فرازی که بشکوه، امّا فرودی که زیباست

در عمق یادش نهفته‌ست، خشمی که پایان ندارد
در زیر خاکستر او، گل‌های آتش شکوفاست

در جانِ او ریشه کرده‌ست، عشقی که زخمی‌ترین است
زخمی که از جنس گودال، امّا به ژرفای دریاست

داغی که از جنس لاله‌ست، در چشم اشکش شکفته‌ست
یا سرکشی‌های آتش، در آب و آیینه پیداست

هم زین او واژگون است، هم یال او غرق خون است
جایی که باید بیفتد از پایْ زینب، همین جاست

دارد زبان نگاهش با خود سلام و پیامی
گویی سلامش به زینب، امّا پیامش به دنیاست:

از پا سوار من افتاد، تا آن‌که مردی بتازد
در صحنه‌هایی که امروز، در عرصه‌هایی که فرداست

این اسب بی‌صاحب انگار، در انتظار سواری‌ست
تا کاروان را براند، در امتدادی که پیداست

#محمدعلی_مجاهدی


بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد

تا دست رد به سینهٔ بیگانگان نزد
خود را مقیم درگه آن آشنا نکرد

تا هر دو دست را به ره حق ز کف نداد
در کوی عشق، خیمهٔ دولت به پا نکرد

تا از صفای دل نگذشت از صفای آب
خود را مدام، قبلهٔ اهل صفا نکرد...

در کارزار عشق، چو عباس نامدار
جان را کسی فدای شه کربلا نکرد

تا داشت جان، ز جانب مقصد نتافت رخ
تا دست داشت، دامن همت رها نکرد
 
در راه دوست از سر کون و مکان گذشت
وز بذل جان خویش در این ره، اِبا نکرد

خالی نگشت کشور «الا» ز خیل کفر
تا دفع خصم دوست، به شمشیر «لا» نکرد

از پشت زین به روی زمین تا نیوفتاد
از روی غم، برادر خود را صدا نکرد

ره را به خصم با تن بی‌دست بست، لیک
لب را به آه و ناله و افسوس، وا نکرد

دل سوخت زین اَلم که به میدان کارزار
دشمن هرآنچه تیر به او زد خطا نکرد

ام‌البنین که مظهر صبر و شکیب بود
غیر از فراق، قامت او را دو تا نکرد

«پروانه»ام به گرد رخ دوست زآن‌که دوست
لطفی که کرد در حق مس، کیمیا نکرد

#محمدعلی_مجاهدی
#ایستاده_باید_مرد

می‌آمد و سربه‌زیر و شرمندهٔ تو
با گریه‌اش آمیخت شکرخندهٔ تو
حُر بود اسیر، تا امیری می‌کرد
آن روز امیر شد، که شد بندهٔ تو

#محمدعلی_مجاهدی

روح بزرگش دمیده‌ست جان در تن کوچک من
سرگرم گفت و شنود است او با من کوچک من

وقتی که شب‌های تارم در آرزوی سپیده‌ست
خورشید او می‌تراود از روزن کوچک من

یک لحظه از من جدا نیست بابای خوبم، ببینید
دستان خود حلقه کرده‌ست بر گردن کوچک من

می‌خواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده‌ست بر دامن کوچک من...

در این خزان محبت، دارم دلی داغ‌پرور
هفتاد و دو لاله رُسته از گلشن کوچک من

از کربلا تا مدینه گل‌فرش داغ دل ماست
با ردّ پایی که مانده‌ست از دشمن کوچک من

دنیا چه بی‌اعتبار است در پیش چشمی که دیده‌ست
دارالامان جهان را در مأمن کوچک من

آنان که بر سینه دارند داغ سفر کرده‌ای را
شاخه گلی می‌گذارند بر مدفن کوچک من

#محمدعلی_مجاهدی
#کاروان_شعر_عاشورا

دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد

دلی که طعم محبت چشیده می‌داند
«بلا» چه رابطه‌ای تنگ با «وَلا» دارد

دلی که طور تجلّی شده‌ست سینهٔ او
چه التفات به جام جهان‌نما دارد

کسی که خاک سر کوی اوست منزل او
چه اعتنا به طلا و به کیمیا دارد

به عجز و زاری و خواری سخن نیالاید
کسی که درک درستی ز کربلا دارد

حسین گفت که ذلت‌پذیر نیست ولی
هنوز شاعر از این گفته‌ها اِبا دارد

حدیث واقعه را از شهید عشق بپرس
که جاودانه حضوری به نینوا دارد

به نیزه‌ها نظر انداخت هر که، با خود گفت:
خدا چه آینه‌هایی خدانما دارد

بیا که از بدن پاره‌ پاره‌اش پیداست
که شوق دیدن یاران جدا جدا دارد

به ناامیدی از این در نرفته است کسی
عزیز فاطمه دستی گره‌گشا دارد

به جز خرابه‌نشین خمار چشم شما
خبر ز حال خراباتیان کجا دارد

جمیل دیدن سیر جلالی است گواه
که از کمال تو زینب چه بهره‌ها دارد

همیشه شمع مزار شماست «پروانه»
که هر چه شعله به دل دارد از شما دارد

#محمدعلی_مجاهدی
#گلنفسی‌ها

صفای اشک به دل‌های بی‌شرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند

امیر قافلهٔ اشک چشم بیدار است
به دست هر صدفی رشتهٔ گهر ندهند

هوای چشم تو ای گل هنوز بارانی‌ست
چرا به مرغ گرفتار این خبر ندهند؟

مباد خون تو ای گل، نصیب خار مباد
به دست هر مژه‌ای پارهٔ جگر ندهند

ز شرم روی تو گل‌ها ز شاخه می‌ریزند
بگو که قافله را از چمن گذر ندهند

به دست سرو امان‌نامهٔ تهیدستی‌ست
که گفته است که آزادگان ثمر ندهند؟

مراد اهل نظر گنج بی‌نیازی‌هاست
به عالمی نظر کیمیا اثر ندهند

مرید اهل نظر شو که از بلندی طبع
بهای جام سفالین به جام زر ندهند

چه جای ناله که در بارگاه استغنا
مجال آه به دل‌های شعله‌ور ندهند

چو شمع رشتهٔ باریک عمر می‌سوزد
چرا مجال به «پروانه» تا سحر ندهند؟

#محمدعلی_مجاهدی

امام علی(علیه‌السلام):
بِبَذْلِ الرَّحْمَةِ تُسْتَنْزَلُ الرَّحْمَةُ
رحمت و دلسوزی در حق دیگران، موجب نزول رحمت می‌گردد.
غرر الحِکَم، ص۳۰۵

روشن چو دل از نور محبت گردد
با مهر قرین، دور ز محنت گردد
گر طالب رحمتی، به رحمت رو کن
رحمت سبب نزول رحمت گردد
 
#محمدعلی_مجاهدی

امام علی(علیه‌السلام):
بُکاءُ الْعَبْدِ مِنْ خَشْیَةِ اللهِ یُمَحِّصُ ذُنُوبَهُ
گریه بنده از خوف خدا، گناهانش را از بین می‌برد.
غرر الحِکَم، ص۳۱۲

گر بنده به حق رسید، مولا گردد
وز بندگی ار گریخت، رسوا گردد
گریان چو شود چشم تو از ترس خدا
دامان تو از گنه مبرّا گردد
 
#محمدعلی_مجاهدی

خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند

به آنچه در حق من می‌کند خوشم اما
خدا کند که دلم را ز خود جدا نکند

کسی که جانب بیگانه را نگه دارد
نمی‌شود که نگاهی به آشنا نکند

به خانه زادی او کعبه می‌کند اقرار
دل شکسته علی را چرا صدا نکند؟

کسی ز کار دلی عقده وا نخواهد کرد
اگر اشاره به دست گره‌گشا نکند

سزد به حضرت او منصب ید اللّهی
که غیر او گره از کار خلق وا نکند

مرا حواله به لعل لب مسیح مده
که جز نگاه تو درد مرا دوا نکند

خدا کند که قَدَر اَندر این لیالی قَدْر
مرا به هجر تو این قَدْر مبتلا نکند

چه لذتی است ندانم به زخم شمشیرت
که کشتۀ تو دمی فکر خونبها نکند

#محمدعلی_مجاهدی
#فصل_شهادت

امام علی (علیه‌السلام):

ذاکِرُ اللهِ سُبْحَانَهُ، مُجَالِسُهُ
کسی که به یاد خداست، هم‌صحبت اوست.
 غرر الحِکَم، ص۳۶۹

آغاز سخن به نام حق باید کرد
هم پیروی از مرام حق باید کرد
با ذکر خداوند تعالی، خود را
هم‌صحبت و هم‌کلام حق باید کرد

#محمدعلی_مجاهدی