میرسم خسته میرسم غمگین
گرد غربت نشسته بر دوشم
آشنایی ندیده چشمانم
آشنایی نخوانده در گوشم
میرسم چون کویری از آتش
چون شب تیرهای که نزدیک است
تشنهٔ آفتاب و بارانم
دیده کم آب و سینه تاریک است
آمدم تا کنار مرقد تو
دامنی اشک و آه آوردم
مثل آهوی خسته از صیّاد
به حریمت پناه آوردم
آمدم تا خزان قلبم را
با نگاهی پر از جوانه کنی
بشکند بغض و اشکهایم را
مثل تسبیح دانهدانه کنی
در طواف تو مثل پروانه
هستیام را به باد خواهم داد
تا نگاهم کنی تو را سوگند
به عزیزت جواد خواهم داد
#مصطفی_محدثی
- ۰ نظر
- ۰۴ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۴