صبح روشن
پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
طوفانی و تموّج اگر سر برآوری
آتشفشانِ دردی اگر سر فرو کنی
میخواستی طلوع فراگیر صبح را
با ابتهاج خطبهٔ خود بازگو کنی
میخواستی جماعت مست از غرور را
با اشکهای نافله بیآبرو کنی
عطر حسین را همه جا میپراکنی
همچون نسیم تا سفر کوبهکو کنی
پنهان شدهست گل پسِ باران برگها
باید که خاک را به تمنّاش بو کنی!
وقت وداع آمده با پارههای دل
یک بوسه وقت مانده که نذرِ گلو کنی!
#جواد_محمدزمانی
#دلواپسیهای_اویس
- پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ