شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

فصل عزا تمام شد اما...

شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ

شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخم خورده و بی سر بیاورم

یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم

یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
این شعله را چگونه به دفتر بیاورم

با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
کاری نداشت واژه‌ی بهتر بیاورم

وقف تو اشک‌ها و غزل‌هام، تا اگر
گفتی گواه عشق بیاور، بیاورم

فصل عزا تمام شد اما چگونه من
پیراهن عزای تو را دربیاورم

تا می‌وزید نام تو پر می‌کشید دل
چیزی نمانده بود که پر دربیاورم

نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
از عرش ربنای تو سر دربیاورم

با اشک آمدم به وداعت که لااقل
آبی برایت این دم آخر بیاورم

این واژه‌ها به کار رثایت نیامدند
با زخم‌های تو چه برابر بیاورم؟

آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
این روضه را گذاشتم آخر بیاورم
 
 امسال هم دعای فرج، بی‌جواب ماند
من می‌روم برای تو یاور بیاورم
 
قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
این بیت هم، سر غزلی که فدای توست
 
#حسن_بیاتانی

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه, ۴ دی ۱۳۹۵، ۱۲:۳۶ ق.ظ
  • شعر هیأت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی