جلوهی حُسن تو...
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم
جلوهی حُسن تو دیدم طمع از خویش بریدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم...
شیرِ مهرت به ازل داده مرا دایهی لطفت
نرود تا به ابد مهر تو بیرون ز وجودم
با تو در عیشم و عشرت، همه سودم همه نورم
بیتو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم...
جاهل و مرده به خود زنده و دانا به تو باشم
به خودم هیچ نباشم به تو باشم همه بودم
یکدم ار بگذردم بیتو سراپاب زیانم
بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم
روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم
بر ملک منزلت خویش بدینگونه فزودم
آنچه را علم گمان داشتم از سینه ستردم
عقدهی جهل به لا حولَ و لا قُوَّه گشودم
هیچ بودم به خودم بود چو پندار وجودی
همه گشتم چو شدم بیخبر از بود و نبودم
توبه کردم ز خود و نامهی اعمال دریدم
نیک اگر کشتم و گر بد همه را نیک درودم...
سربهسر خواب پریشان بُوَد این عالم فانی
بهر جمعیت دل نالهی بیهوده سرودم
«فیض» را نعمت بسیار چو دادی مددی کن
تا کند شکر عطایای تو بر رغم حسودم
#فیض_کاشانی
- دوشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۵، ۰۵:۱۲ ب.ظ