شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

خاطرات

شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۵۴ ب.ظ

من که از سایۀ اندوه، حذر می‌کردم
رنگ غم داشت به هرجا که نظر مى‌کردم

شوق دیدار پدر بود، پس از هجرت او
آرزویى که من سوخته‌پر مى‌کردم

«چون صدف، قطرۀ اشکى که به من مى‌دادند
مى‌زدم بر لب خود مُهر و، گهر مى‌کردم»

شعلۀ آهی اگر از دل من سر می‌زد،
روز را شام غریبانِ دگر می‌کردم

خسته‌دل بودم و با صوت دل‌انگیز بلال
زنده در خاطر خود یاد پدر مى‌کردم

تا شنیدم ز پدر مژدۀ‌‌ رفتن، خود را
از همان روز مهیاى سفر مى‌کردم

من و اندیشه ز طوفان حوادث؟ هیهات!
پیش امواج بلا سینه، سپر می‌کردم

من و این پهلوى آزرده، خدا می‌داند،
شب خود را به چه تقدیر، سحر مى‌کردم

محرم سرّ جهان بود على، اما من
فضه را باید از این راز خبر مى‌کردم

یادم از خاطرۀ غصب فدک مى‌آمد
گاه‌گاهى که از آن کوچه گذر مى‌کردم

#محمدجواد_غفورزاده

  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۵، ۰۴:۵۴ ب.ظ
  • شعر هیأت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی