شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

مانند باران بود و بر دل‌ها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت

در سفره‌اش نان جوین خشک بود اما
در کیسۀ خیرات نان گرم گندم داشت

از برکت دستان او شهری نمک می‌خورد
شهری که در آزردن قلبش تفاهم داشت

هم دوست هم دشمن نمک بر زخم او پاشید
او باز هم شوق هدایت، درد مردم داشت

یا نیمه‌شب همسایه‌هایش را دعا می‌کرد
یا از غمی دیرینه با چاهی تکلم داشت

مرداب‌ها هرچند قدرش را نفهمیدند
او باز باران ماند و بر دل‌ها ترنّم داشت

#حسین_عباس_پور

امام حسن مجتبی(علیه‌السلام):
اَلْمَعْرُوفُ مَا لَمْ یَتَقَدَّمْهُ مَطْلٌ، وَ لَمْ یَتْبَعْهُ مَنٌّ‏
کار نیک آن است که در انجامش سستی نشود و بعد از آن منتّی نباشد.
نزهة الناظر، ص۷۱؛ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۱۲

در وادی خیر، قصد تقصیر مکن
این مرحله را پی به تدابیر مکن
کالای تو، ای دوست نکوکاری توست
چون مشتری‌اش خداست، تأخیر مکن

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجرۀ وحی! صبح زود بهشت!
«اذا تنفسِ» باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می‌لرزد
شکوه عرش خدا، شانه‌های محکم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز «عِزّةُ للّه» نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته‌ایم سر سفرۀ مُحرم تو

چقدر جملۀ «احلی من العسل» زیباست
و سال‌هاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می‌نویسد از غم تو

گریز می‌زند از ماتمت به عاشورا
گریز می‌زند از کربلا به ماتم تو


فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

#سیدحمیدرضا_برقعی
#رقعه
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامی‌ست که بر کنگرۀ عرش نوشته است
از نور محمّد تن این پاک سرشت است
عطر نفسش رایحۀ بال فرشته است

امشب شب رویش، شب میلاد بهار است
از جذبۀ این جلوه فلک آینه‌زار است

امشب نظر ساقی این میکده عام است
آیینه بیارید که این جلوه مدام است
نور است و نوید است و درود است و سلام است
ماه است و تمام است و امیر است و امام است

ای گمشدگان! جلوۀ خورشید هدایت!
ای سوختگان! چشمۀ جوشان ولایت!

بهر تن این طفل، ملک پیرهن آورد
چون فاطمه را خندۀ او در سخن آورد
پرسید چه نام از تو خدا نزد من آورد؟
جبریل ز عرش آمد و نام حسن آورد

تو حُسن خداوندی و نام تو حَسن شد
پس گفت پیمبر، حَسن آیینۀ من شد

نور از فلک و گل به زمین جوش گرفته
تا عرش، گل نام تو در گوش گرفته
زهرات به صد بوسه در آغوش گرفته
احمد به برت خوانده و بر دوش گرفته

کای نور دل و دیده‌ام ای جان و تن من!
جانم حسن من حسن من حسن من!

مردم! چو برآنید مرا دوست بدارید
در راه وفای حسنم کم مگذارید
نور دل من آمده، آیینه بیارید
گر اهل ولایید، به او دل بسپارید

عهد حسنم، نقش دل و جان شما باد
در روز شفاعت ز شفیعان شما باد

ای چشم بهشت از گل لبخند تو روشن
ای دیدۀ خورشید به پیوند تو روشن
خورشید فلک نیست به مانند تو روشن
عالم شده از صورت دلبند تو روشن

لبخند بزن غنچۀ تو تازه‌ترین است
چون حُسن تو در عرش پر آوازه‌ترین است

مولا که سر سفرۀ بانوی فدک بود
از ذکر حسین و حسنش نان و نمک بود
روشن ز حسین، آینۀ چشم فلک بود
دیدار حسن، روشنی چشم ملک بود

شادی پیمبر، همه جان و دل مولا
روشن ز دو آیینه شده خانۀ زهرا

این کیست که در عرش خدا، چشم و چراغ است
آری حسن است این که نخستین گل باغ است
ای آن که تو را مادرِ خورشید سراغ است
بازار دل‌‌افروزی عالم ز تو داغ است

تا باد جهان مست میِ جام حسن باد
تا باد، بهارِ دل ما نامِ حسن باد

#محمدسعید_میرزایی
#فصل_کرامت

چشمت به پرنده‌ها بهاری بخشید
شورِ دل تازه‌ای، قراری بخشید
قربان صبوری و سکوتت مولا
نام تو به صبر اعتباری بخشید

#حیدر_منصوری

ای علوی ذات و خدایی صفات
صدرنشین همه کائنات

سید سالار شباب بهشت
دست قضا و قلم سرنوشت

زادهٔ طوبی و بهشت برین
نور خدا در ظلمات زمین

علت غائیِ همه ممکنات
عمر ابد داده به آب حیات

پاک‌ترین گوهر نسل بشر
از همه خوبان جهان خوبتر

جد تو پیغمبر نوع بشر
جن و ملک بر قدمش سوده سر

آینهٔ پاک که نور خدا
تابد از این آینه بر ماسوا

باب تو سر سلسله اولیاست
چشم پر از نور خدا مرتضاست

مادر تو دخت پیمبر بود
آیه‌ای از سوره کوثر بود

پرده‌نشین حرم کبریا
فاطمه آن زُهرهٔ زهرای ما

عاشق کل، حضرت سلطان عشق
 خون خدا شاه شهیدان عشق

با تو ز یک گوهر و یک مادر است
ظل خدائی توأش بر سر است

آینهٔ ذات محمد نما
حُسن خدایی حسن مجتبی

نام حسن روی حسن خو حسن
نور خدا چارمی پنج تن

آیهٔ تطهیر به شأن شماست
حکم شما امر اولی الامر ماست

سینهٔ سینای شما طور وحی
نور شما شاخه‌ای از نور وحی

در رمضان ماه نشاط و سرور
ماه دعا ماه خدا ماه نور

نور فشان شد ز دو سو آسمان
در دو افق تافت دو خورشید جان

وحی خدا از افق ایزدی
نور حسن از افق احمدی

مُشک و گلابی به هم آمیختند
در قدح اهل ولا ریختند

این رمضان از تو شرف یافته
نور تو بر جبههٔ او تافته

نیمه ماه رمضان عزیز
گیسوی مشکین تو شد مشک‌بیز

نور خدا تافت در آن روی ماه
خاصه از آن چشم به دشت سیاه

سرخی گل عکس گل روی توست
ظلمت شب سایهٔ گیسوی توست

روز که خورشید درخشان صبح
سر زند از چاک گریبان صبح

ای رخ تو در رمضان بدر ما
هر سر موی تو شب قدر ما

بعد علی شاخص عترت تویی
وارث میراث نبوت تویی

مصلحت ملت اسلام و دین
کرد تو را گوشهٔ عزلت نشین

ملت اسلام که پاینده باد
مشعل توحید که تابنده باد

هر دو رهین خدمات تواند
شکر گذارنده ذات تواند

تا ابد ای خسرو والا مقام
بر تو و بر دین محمد سلام

کلک «ریاضی» که گهر ریز شد
زان نظر مرحمت‌آمیز شد

#سیدمحمدعلی_ریاضی_یزدی
#دیوان_ریاضی_یزدی

امام حسن مجتبی(علیه‌السلام):
إِنَّ أَحْسَنَ الْحَسَنِ اَلْخُلْقُ الْحَسَنِ‏
بهترین خوبی، اخلاق خوب است.

الخصال، ج۱، ص۲۹

در عمر دو روزه خوب‌رویی بهتر
گر راحت خویش را نجویی بهتر
هر چند پُر است عالم از نیکی و خیر
اخلاق نکو ز هر نکویی بهتر
 
#حسین_ابراهیمی

جز آرزوی وصل تو یک‌دم نمی‌کنم
یک‌دم ز سینه مهر تو را کم نمی‌کنم

ای آن‌که سربلند مرا آفریده‌ای
جز پیش آستان تو سر خم نمی‌کنم

گر در ازای عشق غم عالمم دهی
با عالمی معاوضه این غم نمی‌کنم

جز راه پاک دوست یقیناً نمی‌روم
جز انتخاب عشق مسلم نمی‌کنم

چون آتش فراق تو را آزموده‌ام
خوف از عذاب سخت جهنم نمی‌کنم...

آن شمع خامُشم که به شب‌های بی‌کسی
حتی هوای گریه نم‌نم نمی‌کنم

داروی درد هجر حبیب است بس کنید
من از طبیب خواهش مرهم نمی‌کنم

حیران از این تغافل خویشم که زادِ راه
گاهِ سفر شده ست و فراهم نمی‌کنم

#سیدحسن_حسینی

ای دوست ز رحمت، دلِ آگاهم ده
در ماه دعا سیرِ الی اللّهم ده
ماه رمضان و ماه مهمانی توست
در محفل مهمانی خود راهم ده

#سیدرضا_مؤید

همّت ای جان که دل از بند هوا بگشائیم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشائیم

فرصتی هست که ما را شده توفیق رفیق
نگر این دیده‌ی خودبین به خدا بگشائیم

وقت آن است که بر روی خود از روی خلوص
دری از رحمت حق را به دعا بگشائیم

شسته با خون جگر، گردِ گناه از رخ دل
روی آئینه به آئین صفا بگشائیم

پای‌بند هوس و غفلت و شهوت تا چند
خیز کز پای خود این سلسله را بگشائیم

ماه تسبیح بُوَد بلکه به سر پنجه‌ی ذکر
در بر نفس دگر مشت ریا بگشائیم

دیده یادآور داغ است بیا تا از دل
عقده با یاد امام و شهدا بگشائیم

بزم قرآن بُوَد و بزم توسل به علی
عقده‌ی دل اگر اینجا نه، کجا بگشائیم

قبله‌ی اهل ولا باب نجات است علی
دست حاجت سوی این باب بیا بگشائیم

#محمد_موحدیان