شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

ای سجود با شکوه، و ای نماز بی‌نظیر
ای رکوع سربلند، و ای قیام سربه زیر

درهجوم بغض‌ها، ای صبور استوار
در میان تیرها، ای شکست‌ناپذیر

شرع را تو رهنما، عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه، مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه‌ات، بوریایی از کرم
تخت پادشاهی‌ات، دست‌بافی از حصیر

کیست این یگانه مرد، این غریب شب نورد
این که آشنای اوست، هم صغیر و هم کبیر

کاش قدر سال بود، آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی، زان طلوع ناگزیر

دست بی‌وضو مزن، بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی‌حیا! شرم کن وضو بگیر

لختی ای پدر درنگ، پشت در نشسته‌اند
رشته‌های سرد اشک، کاسه‌های گرم شیر

#سعید_بیابانکی
#فصل_شهادت

اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچه‌های شرقی «العفو» راهی نیست

مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست

برای آن کسی که لای شب‌بوها تو را می‌جست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جان‌پناهی نیست

نظربازی نباشد در مرام عاشقان، هیهات!
که چشمم بی‌تماشای تو در بند نگاهی نیست

کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست

#طیبه_عباسی_ترابی

با ذکر یا کریم همه یاکریم‌ها
خواندند با تو یا علی و یا عظیم‌ها

تا بوده‌ام همیشه فقیر تو بوده‌ام
باشد حکایت من و تو از قدیم‌ها

باید تمام مردم دنیا گدا شوند
وقتی تویی کریم‌ترین کریم‌ها

هم سرخوشند از کلماتت فقیه‌ها
هم جرعه‌نوش بادهٔ فضلت حکیم‌ها

ای حاء و سین و نون شما ریشهٔ حسین
ای مقصد خدا ز الف لام میم‌ها

هم زنده‌اند از دم گرمت مسیح‌ها
هم در تکلمند به لطفت کلیم‌ها

تو با حسین نور نگاه پیمبرید
کوری چشم‌های حسود عقیم‌ها

حتی نوادگان حسن هم حسینی‌اند
کرب‌و‌بلاست مرقد عبدالعظیم‌ها

ما عاشقان قاسم و عبداللَه توایم
بر ما نگاه کن پدر این یتیم‌ها

من در بقیع حاجت خود را گرفته‌ام
آن گوشه کز نگاه تو دارد شمیم‌ها

#حسین_خدایار

این خانواده آینه‌های خدایی‌اند
در انتهای جادۀ بی‌انتهایی‌اند

خیل ملک مقابلشان سجده می‌کنند
این‌ها خدا نی‌اند و لیکن خدایی‌اند

هر کس که می‌رسد سر اطعام می‌برند
فرقی نمی‌کند که فقیران کجایی‌اند

یک «السلام» و یک «و علیک السلام» سبز
این‌ها همان مقدمۀ آشنایی‌اند

صدها هزار مثل سلیمان در این حرم
مشغول لحظه‌های شریف گدایی‌اند

سوگند می‌خوریم که پروانه زاده‌ایم
همسایۀ قدیمی این خانواده‌ایم


تو آسمان جودی و ما یا کریم تو
پرواز می‌کند دل ما تا حریم تو

احساس می‌کنم به تو نزدیک می‌شوم
وقتی که می‌وزد سر راهم نسیم تو

وقت کرامت است که از راه آمده‌ست
آن آشنای کوچه‌نشین قدیم تو

قرآن بی‌بدیل، حروف مقطّعه!
کی می‌رسم به فهم الف لام میم تو

سوگند می‌دهیم خدا را در این سحر
بر پینه‌های رحمت دست کریم تو

ما را همیشه سائل دست شما کند
ما را به زیر پای شما خاک پا کند...


ای در هوای پاک نگاهت سلام‌ها
نامت نداشت سابقه‌ای بین نام‌ها

ای سبزی بهار خدا سیر می‌شوند
از عطر سفره‌های حضورت مشام‌ها

در کوچه‌ات کسی به کسی جا نمی‌دهد
مکثی نما به شوق چنین ازدحام‌ها

سائل شدن کنار نگاه تو واجب است
وقتی گدا به چشم تو دارد مقام‌ها

تو سفره‌دار شهر خدا، ما گدای تو
مثل کبوتریم و اسیر هوای تو


آن‌کس که پیش پای شما خم نمی‌شود
در خانۀ فرشته هم آدم نمی‌شود

آقای من بدون توسل به نام تو
حالی برای توبه فراهم نمی‌شود

دست مرا بگیر و به سمت خدا ببر
چیزی که از بزرگی‌تان کم نمی‌شود

آرامش تو باعث طوفان کربلاست
بی‌صلح تو قیام مُحَرم نمی‌شود

تا کربلا رسید صدای سکوت تو
این قیل و قال‌ها به فدای سکوت تو


ای از هزار حاتم طائی کریم‌تر
لطف تو از تمام کریمان قدیم‌تر

می‌آوری به وجد تو پروردگار را
ای از زبان حضرت موسی کلیم‌تر

تو ابتدای نسل طهورای کوثری
هرکس حسودتر به تو باشد عقیم‌تر

در این مسیر رو به خدایی ندیده‌ایم
از رد پای گیوۀ تو مستقیم‌تر

در کربلا به آینه‌ات سنگ می‌زنند
هرکس شبیه‌تر به تو جرمش عظیم‌تر

آقا تو در کلام خلاصه نمی‌شوی
در حضرت و امام خلاصه نمی‌شوی

#علی_اکبر_لطیفیان
#فصل_کرامت

رمضان آمد و دارم خبری بهتر از این
مژده‌ای دیگر و لطف دگری بهتر از این

گر چه باشد سپر آتش دوزخ، صومم
لیک با این همه دارم سپری بهتر از این

شب قدر رمضان، گر چه بسی پر قدر است
دارد این مه، شب قدر و سحری بهتر از این

مولد لؤلؤ پاک مَرَجَ البَحرَین است
نیست در رشتۀ خلقت گهری بهتر از این

مادرش فاطمه و باب گرامیش علی
چه کسی داشته اُمّ و پدری بهتر از این

رست پیغمبر از آن تهمت ابتر بودن
نیست بر شاخۀ طوبی ثمری بهتر از این

اسوۀ خلق زمین، فخر جوانان بهشت
مادر دهر نزاید پسری بهتر از این

گفت خالق فَتبارک به خود از خلقت او
کلک ایجاد ندارد اثری بهتر از این

بگذر آهسته‌تر ای ماه حسن، ای رمضان!
عمر ما را نبود چون گذری بهتر از این

اثر صلح حسن نهضت عاشورا بود
اُمتی را نبود راهبری بهتر از این

زنده گشته‌ست به این صلح موقت اسلام
نیست در حُسن سیاست هنری بهتر از این

لطف کن اذن زیارت که خدا می‌داند
بهر عشاق نباشد سفری بهتر از این

گر چه مشمول عنایات تو بوده است «حسان»
یا حسن! کن به محبان نظری بهتر از این

#حبیب_چایچیان
#فصل_کرامت

ای ماه آسمانی ماه خدا حسن!
خورشید، مستمند تو از ابتدا حسن!

روز نخست نقش جمال تو را کشید
نقاش حُسن با قلم ابتدا حسن

از شرم آفتاب رخت خفت آفتاب
در پشت کوه‌ها و پس ابرها حسن

ترسم از این که عقل، خدا خوانَدَت به جهل
از بس که دیده در تو جمال خدا حسن

از کائنات نغمۀ آمین شود بلند
دست تو تا بلند شود بر دعا حسن

افکنده گل صحیفۀ حسنت چو باغ گل
از بوسه‌های پشت هم مصطفا حسن

روح نبی، روان علی، قلب فاطمه
گیرد به یک اشارۀ چشمت صفا حسن

از صد هزار فیض مسیحا نکوتر است
دردی که با دعای تو گردد دوا حسن

باب تو باب حاجت ارباب حاجت است
ای عالمی به کوی تو حاجت روا حسن

جسم مسیح نه که روان مسیح هم
می‌گیرد از تبسم گرمت شفا، حسن

گویی که از لب تو عسل خورده مصطفی
از بس که داده بوسه دهان تو را حسن

وقتی که جای دست خدا می‌شوی سوار
حیف است پا نهی به سر چشم ما حسن

باید رسول و حیدر و زهرا شوند گوش
تا ذات حق برای تو گوید ثنا حسن

زوار توست جان و رواقت بهشت دل
بالله بوَد مدینۀ تو قلبها حسن

گنجد چگونه عرش به یک گوشۀ بقیع؟
ای گوشه‌ای ز خاک تو عرش عُلا حسن

روزی که نیست روز تو باشد کدام روز؟
جایی که نیست خاک تو باشد کجا؟ حسن

صلح تو کرد روز معاویه را سیاه
صبر تو داد دین خدا را بقا حسن

از بامداد اول خلقت تو بوده‌ای
بنیانگذار نهضت کرب و بلا حسن

آل نبی تمام کریمند و تو شدی
مشهور در کرامت و لطف و عطا حسن

خلقند میهمان و تویی میزبان خلق
ملک وجود آمده مهمان سرا حسن

عمری اگر که بند ز بندم جدا کنند
حاشا که لحظه‌ای ز تو گردم جدا حسن

دشمن چو دید خُلق خوشت را به خنده گفت:
غیر از تو کیست صاحب خلق خدا؟ حسن

سوگند می‌خورم به خدا نیست نا امید
هر کس که آورد به تو روی رجا حسن

گر قاسمت به عرصۀ محشر قدم نهد
بهر نجات خلق کند اکتفا حسن

هر گوشه روز حشر، دراز است سوی تو
دست هزار «میثم» بی‌دست و پا حسن

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

ای کاش سحر آینۀ جانم بود
جان عرصۀ ترکتاز جانانم بود
دل، تنگ شد از نفاق دیرین،‌ ای کاش
یک ذره صداقت شهیدانم بود

#سیدحسن_حسینی

بر عفو بی‌حسابت این نکته‌ام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است

من غرق در گناهم مسکین و رو سیاهم
تنها تویی پناهم «لا تَقنَطُوا» گواه است

هرگز نمی‌پسندی در بر رویم ببندی
آخر کجا گریزد عبدی که بی‌پناه است

در دیده اشک سُرخم بر چهره رنگ زردم
مویم شده سفید و پرونده‌ام سیاه است

بازآمدم به سویت برگشته‌ام به کویت
این بندۀ فراری محتاج یک نگاه است

من عهد خود شکستم من راه خویش بستم
ور نه به جانب تو هر سو هزار راه است

یک جمله با تو گفتن ذکر هزار سال است
یک لحظه بی‌تو بودن یک‌عمر اشتباه است

یک یا اِلهی اَلْعَفو جبرانِ جُرمِ یک عمر
یک شام قدر با تو بِهْ از هزار ماه است

#غلامرضا_سازگار
#تسبیح_اشک

ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
در برف‌ریز ظلمت و بیداد
زخم تبر خوردیم و گل کردیم

با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم

از هشت فصل داغ می‌آییم
از سال‌های آب و آیینه
از فصل‌های لاله‌باران‌ها
از روزهای بغض در سینه

از پیلهٔ تحریم‌ها رستیم
در پیله‌ها پروانه‌تر گشتیم
ما در مصاف صخره‌های سخت
چون موج‌ها کوبنده برگشتیم

داغ شهیدان زمان هرگز
در سینه‌ها پرپر نمی‌ماند
از کاخ ظلمت‌خیز استکبار
جز مشت خاکستر نمی‌ماند

با خون خود هر لاله زد فریاد
تا پای جان بر عهد و پیمانیم
یعنی که صلح با خزان هرگز
ما خار چشمان زمستانیم

#عالیه_مهرابی

کی غیرت مردانۀ ما بگذارد
دشمن به حریم خانه پا بگذارد؟
هر کس که قدم به خاک ما بگذارد
باید سر خویش را به جا بگذارد

#محمدرضا_سهرابی_نژاد