شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

سوختیم از داغ غفلت، سوختیم ای خام‌ها!
دانه‌ها را چیده‌اند اما به سوی دام‌ها

هر که پای برگه‌ها را، مست، امضا می‌کند
پای خون را باز خواهد کرد در حمام‌ها

این جماعت نیست! جمعی از فراداهای ماست!
ساز خود را می‌زند تکبیرة‌الاحرام‌ها

ای مسلمان! دین نداری لااقل آزاده باش
کفرها گاهی شرف دارند بر اسلام‌ها

راه سختی پیش رو داریم بعد از کربلا
سنگ‌ها در کوفه‌ها، دشنام‌ها در شام‌ها

آه اگر مولا چراغ خیمه را روشن کند
آه اگر روشن شود تاریکی ابهام‌ها

آه از آن بزمی که بعد از لقمه‌های چرب و نرم
جام‌های زهر می‌نوشیم از «برجام»ها

تیغ شعرم تیز شد اما غلافش می‌کنم
موسم صلح و سکوت است و زبان در کام‌ها!

#زهرا_بشری_موحد

امروز وطن معنی غم را فهمید
با سایهٔ جنگ، متّهم را فهمید
از خواب پرید کشورِ من امّا
معنای مدافع حرم را فهمید

#محسن_ناصحی

از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظۀ وصل عاشقان ما را بس
هر چند دعای ما اجابت نشود
هم‌صحبتی تو در جهان ما را بس

#قیصر_امین_پور

ای رسول خدای را همدم!
در حریم رسالتش مَحرم

اولین زن تویی که قامت بست
در نماز پیمبر خاتم

شوهرت کیست؟ بهتر از عیسی
دخترت کیست؟ برتر از مریم

دامنت جای زهرة الزّهرا
که بود نور نیّر اعظم...

بد ز تیغ علی و ثروت تو
که شد این گونه کاخ دین، محکم

یار احمد شدی که تا نشود
یک سر موی، از سر او کم

زخم پاهای سنگ خوردۀ او
یافت از دست لطف تو، مرحم

عاشق بردباری‌ات همه جا
شاهد جان‌فشانی‌ات همه دم

سر بلند از شهامت تو صفا
اشک ریز از مصائبت زمزم

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری


خیمۀ عشق را عمود تویی
صفت مهر را نُمود تویی

در کنار تمامی رحمت
مظهری بر تمام جود تویی...

اولین زن که از زبان رسول
سخن وحی را شنود تویی

اولین زن که با رسول خدا
به رکوع آمد و سجود تویی

با سلام پیمبری به رُخش
اولین کس که در گشود تویی

آن‌که با جبرئیل در هر وحی
آمدش از خدا درود تویی...

آن‌که در خانه بود و یک دم هم
غافل از رهبرش نبود تویی

باغبانی که شد گل یاسش
بین دیوار و در کبود تویی

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری


ای خریدار جان پیغمبر
همسر مهربان پیغمبر

احترامی نداشت چون تو کسی
در میان زنان پیغمبر

در حیات و ممات تو نفتاد
نام تو از زبان پیغمبر...

ای چراغ همیشۀ تاریخ!
در صف دودمان پیغمبر

به وجود تو افتخار کند
همه جا خاندان پیغمبر

هستی خویش را فدا کردی
در ره آرمان پیغمبر

سر زد از مشرق گریبانت
کوثر جاودان پیغمبر

تا نهم بار دیگر، ای مادر!
جبهه بر آستان پیغمبر

به علی و محمّد و زهرا
اشفعی یا خدیجةالکبری

#سیدرضا_مؤید
#سرچشمه_کوثر

هشدار! گمان بی‌نیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهره‌سازی نکنیم
حیثیّت انقلاب خون شهداست
با حرمت انقلاب بازی نکنیم

#خلیل_عمرانی

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی

میان غربت دستان مکّه سر بر کرد
مُحمّد عربى، مکّه را منوّر کرد

پس از گذشت چهل سال آن امین خدا
شروع امر رسالت به حکم داور کرد

به‏ گوش هوش چو کس، آیه‌‏اى‏ از او بشنید
خداى را به تمام وجود باور کرد

یتیم مکّه گر از مال، بهره‌‏مند نبود
خدا محمد را با خدیجه همسر کرد

عفاف و پاکى آن بى‌نظیر مادر دهر
دل رسول خداوند را مسخّر کرد

شگفت واقعه‌‏اى بود این نکو پیوند
خداى عشق مه و مهر را برابر کرد

خدیجه‌‏اى که در او نور فاطمه تابید
همو که آمدنش خاک را معطّر کرد

بدان که آمدن فاطمه عنایت بود
که بر تمام جهان کردگار اکبر کرد

خدا به پاس گذشتى که در ره دین داشت‏
خدیجه را به زنان قریش سرور کرد

چه رنج‌ها که به جانش خرید بهر خدا
چه خدمتى که به دین آن بلند اختر کرد

تمام هستى خود را به پاى احمد ریخت‏
خدا براى خدیجه چنین مقدّر کرد

اگر که مهر محمّد نبود در دل او
چگونه آن همه اندوه و درد را سر کرد

به سوى حق شد و سر در نقاب خاک کشید
دل رسول خدا را بسى مکدّر کرد

همان عبا که پیمبر در آن تهجّد داشت‏
خدیجه موقع لبّیک دوست در بر کرد

درود و رحمت خاصان، «خروش»، بر او باد!
که هر چه داشت فدا در ره پیمبر کرد

#عباس_شاه_زیدی
#سرچشمه_کوثر

ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند

پرواز کرده‌ای به افق‌های سبز نور
حال آنکه ما به دیدۀ بازت نیازمند

قرآن غریب مانده و سجاده بی‌سجود
ای نیمه‌شب به صوت نمازت نیازمند

برخیز ای که هست زمین و زمان هنوز
بر دست‌های حادثه‌سازت نیازمند...

جان تو را گرفت از آن رو که بود و هست
روح‌الامین به گلشن رازت نیازمند...

قرآن بخوان بلند که هستیم تا سحر
بر آن صدای روح نوازت نیازمند

دستی که بود پر ز گل ابتهاج رفت
چشمی که داشتیم بدان احتیاج رفت


ای آنکه در دلت غم دیرینه داشتی
و از آب، روبروی دل آیینه داشتی

همراه با تو رفت دریغا به زیر خاک
آن دردهای کهنه که در سینه داشتی

مانده‌ست تا همیشۀ تاریخ ماندگار
انسی که با دعا، شب آدینه داشتی

بودی ستم‌ستیز و ستم‌سوز از الست
با ظلم و کین ز کودکی‌ات کینه داشتی

آموختی ز درس علی رسم زیستن
بر گوشۀ عبایت اگر پینه داشتی

میلاد یافتی چو در آغوش موج‌ها
هرگز ز موجِ مرگ هراسی نداشتی

منشور دردهات درخشان و تابناک
دردی که از زمانۀ دیرینه داشتی

با من بگو چه حالتی ای پیر ای پدر
وقت عروج در شب دوشینه داشتی

ز آن‌دم که سایه‌ات ز سر عشق کم شده‌ست
احساس می‌کنم کمر عشق خم شده‌است


ای خاک در عزای جبین تو خاکسار
خورشید در عزای دو چشم تو سوگوار

ما را ز دردهای چهل سالۀ دلت
تنها پیام‌های تو مانده‌ست یادگار

ز آن رو که روی خاک نهادی عذار خویش
بر خاک می‌نهم ز غمت تا ابد عذار

ای باغ انقلاب ز داغت سیاهپوش
وی ماه از فراق جبین تو داغدار

رفتی از آستانۀ این خاک سربلند
ماندیم ما ز ماندن، این‌گونه شرمسار

در این غم بزرگ که دل را گداخته‌ست
باید درید پیرهن از غم یتیم‌وار

ای روح پرفتوح خداوند شاد باش
ماییم همچنان به مسیر تو رهسپار

ماییم و دست کوته از آفاق دامنت
با دیده‌ای به لطف شفاعت امیدوار

ما را در این مسیر ز گرداب باک نیست
وقتی پس از رسول علم بر کف علی‌ست...

#سیدعبدالله_حسینی
#سوگنامه_امام_خمینی

خدایا، تمام مرا می‌برند
کجا می‌برندم، کجا می‌برند؟

مرا غیر از این دل، نصیبی نبود
خدایا، خدایا، چرا می‌برند؟

 دریغا، بهاران این باغ را
به گلزار آلاله‌ها می‌برند

 کجا ای حقیقت، تو را بنگرم
از این پس که آیینه را می‌برند...

 چه پیش آمده‌ست آفتاب مرا
که بر شانه‌های عزا می‌برند

شگفتا که دریایی از نور را
چنین بر سر دست‌ها می‌برند

چه کردی که خاک تو را ای عزیز
از این پس برای شفا می‌برند

اماما، ببین روشنان فلک
غبار تو را توتیا می‌برند

سزاواری ای گل، که بر موج نور
تو را تا به عرش خدا می‌برند

#کاووس_حسنلی
#سوگنامه_امام_خمینی

حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
پیشانی‌ات از سپیده مشهورتر است
چشم تو به آفتاب پهلو زده است

#سلمان_هراتی