شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۹۹ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

هوای بام تو داریم ما هوایی‌ها
خوشا به حال شب و روز سامرایی‌ها

چه نعمتی‌ست سر سفره‌ات نمک خوردن
چه افتخار بزرگی‌ست این گدایی‌ها

خداست بانی این اعتقاد نورانی
خداست بانی این جور آشنایی‌ها

تو کربلای اسیری و روضه می‌خوانند
به یاد غربت تلخ تو کربلایی‌ها

دوباره حسرت دیدار در دل کعبه‌ست
چقدر کعبه دلش خون شد از جدایی‌ها

به یاد حضرت فرزندتان هر آدینه
چه حس و حال قشنگی‌ست هم‌صدایی‌ها

#قاسم_اردکانی

امام حسن عسکری (علیه‌السلام):
کَفَاکَ أَدَباً تَجَنُّبُکَ مَا تَکْرَهُ مِنْ غَیْرِکَ
برای با ادب بودنِ تو همین بس که آنچه را از دیگران نمی‌پسندی انجام ندهی.
 
الدرة الباهرة، ص۴۵؛ مسند الامام العسکری علیه‌السلام، ص۲۸۸

در جادۀ حق، زلال جان بس باشد
یک پرتو نور جاودان بس باشد
از آنچه نمی‌پسندی از خلق، اگر
دوری کنی، از ادب همان بس باشد

#هادی_فردوسی

خسته‌ام از راه، می‌پرسم خدایا پس کجاست
شهر... آن شهری که می گویند:«سُرَّمَن رَءا»ست

تابلوهای کنار جاده می‌گویند نیست
چند فرسخ بیشتر از راه ما، تا راه راست...

رو به رویم ناگهان درهای بازِ خانه‌ات
بر لبم نام کریمی، چون امامِ مجتباست

احتمال ریزش یکریز باران قطعی است
در دلم اندوه عصر جمعه‌های کربلاست

آسمان یک کاشی از محراب تو، دریا فقط
گوشهٔ سجاده‌ات در نیمه‌شب‌های دعاست

از کراماتت چه باید گفت وقتی با تو است
آنچه یک حرفش فقط با آصف بن برخیاست

از کبوترهای شهرم نامه‌ای آورده‌ام
حالشان خوب است اما روحشان اینجا رهاست

راستی! حال کبوترهای بامت خوب شد؟
در صدای من طنین انفجار گریه‌هاست

سکّه‌ها جاری‌ست از چشمانم اما باز هم
دست‌هایم رو به سویت کاسه‌های سامراست

#اعظم_سعادتمند

نه از لباس کهنه‌ات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
 
تو را نه از صدای دلنشین روزهای قبل
که از سکوت غصه‌دار حنجرت شناختم
 
تو شعر عاشقانه بودی و من این قصیده را
میان پاره‌پاره‌های دفترت شناختم
 
قیام در قعود را، رکوع در سجود را
من از نماز لحظه‌های آخرت شناختم
 
غروب بود و تازه من طلوع آفتاب را
به روی نیزه، از سر منورت شناختم
 
شکست عهد کوفه... این گناه بی‌شمار را
به زخم‌های بی‌شمار پیکرت شناختم
 
تو را به حس بی‌بدیل خواهر و برادری
به چشم‌های بی‌قرار خواهرت شناختم
 
اگرچه روی نیزه‌ای ولی نگاه کن مرا
نگاه کن... منم سکینه دخترت... شناختی؟

#رضا_حاج_حسینی

همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
یک لحظه نشد ز عمه جانش غافل
پروانه‌صفت دور و بر زینب بود

#محمود_شریفی

ماهی که یادگار ز پنج آفتاب بود
بر چهره‌اش ز عصمت و عفت نقاب بود

پیوسته داشت جلوه در او صبر فاطمه
آیینۀ تمام‌نمای رباب بود

نامش که بود آمنه مادر سکینه خواند
کآرام بخش جان و دل مام و باب بود

این دختر حسین به میدان کربلا
با دختر بزرگ علی هم‌رکاب بود

در کربلا حماسۀ اشک و پیام داشت
گلواژۀ قیام و گل انقلاب بود

در پاسخ عطش‌زدۀ نوگلان عشق
آب ار نداشت دامن او پر گلاب بود

لب‌های خشک و تشنۀ او را به هر سوال
یک مدّ آه، فاصله، وقت جواب بود

در یاد، داشت آن شب و روزی که از عطش
طوفان خیمه زمزمۀ آب آب بود

در یاد داشت آن که رخ شیرخواره را
آهسته بوسه می‌زد و او گرم خواب بود

در یاد داشت آن که به مقتل دوید و دید
خورشید پاره پاره به روی تراب بود

آن ناز پروریدۀ دامان افتخار
کی جای او خرابهٔ شام خراب بود

در آفتابِ گرمِ بیابانِ راه شام
سرهای روی نیزه سرش را سحاب بود

#سیدرضا_مؤید

اگر خواهی پدر بینی وفای دختر خود را
نگه کن زیر پای اسب و بالا کن سر خود را

نهان از چشم طفلان آمدم دارم تمنّایی
که در آغوش گیری بار دیگر دختر خود را

نرفتی تا به پُشتِ ابرِ سنگ و خنجر و پیکان
به روی دامنت ای ماه بنشان اختر خود را

فروشد ناز اگر طفلی خریدارش پدر باشد
بزرگی کن، ببوس این دختر کوچک‌تر خود را

لبم از تشنگی خشک است و جوهر در صدایم نیست
برو در نهر علقم، کن خبر آب‌آور خود را

ز دورادور، می‌دیدم گلویت عمه می‌بوسید
مگر آماده کردی بهر خنجر، حنجر خود را

به همراه مسافر آب می‌پاشند، ‌من ناچارم
به دنبال تو ریزم اشک چشمان تر خود را

کنار گاهواره رفتم و دیدم که اصغر نیست
چرا با خود نیاوردی، چه کردی اصغر خود را؟

#علی_انسانی

ای رویِ تو روز و مویِ تو چون شب من
بر سوز دلت سوخت دلِ مرکب من
از بابِ جگر سوخته‌ات بوسه مخواه
ترسم که بسوزد رُخ تو از لبِ من

#علی_انسانی

 امام رضا (علیه‌السلام):
مَا مَعْنَى قَوْلِهِ «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى»... کُلَّمَا ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ صَلَّى عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ
می‌دانید معنی «صَلّی» در آیه شریفه «وَ ذَکَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى» چیست؟ یعنی هر گاه نام پروردگارش را یاد کند بر محمد و آل او صلوات فرستد.
الکافی، ج‏۲، ص۴۵۹


جامی بزن از می طَهور صلوات
فیضی ببر از فیض حضور صلوت
وقتی سخن از «ألا بِذِکْرِ الله» است
آرامش قلب‌ها‌ست نور صلوات

#محمدجواد_غفورزاده

کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را

غیبت نکرده‌ای که شوم طالب حضور
پنهان نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

با صد هزار جلوه برون آمدی که من
با صد هزار دیده تماشا کنم تو را

مستانه کاش در حرم و دیر بگذری
تا قبله‌گاه مؤمن و ترسا کنم تو را

خواهم شبی نقاب ز رویت بر افکنم
خورشید کعبه، ماه کلیسا کنم تو را

زیبا شود به کارگه عشق کار من
هرگه نظر به صورت زیبا کنم تو را...

#فروغی_بسطامی