شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۵ ثبت شده است

درختان در آتش، خیابان در آتش
خبر ترسناک است: میدان در آتش

خبر تلخ و سنگین، خبر سرد و غمگین
قدیمی‌ترین برج تهران در آتش

عجب روزگاری‌ست، انسان هراسان
عجب روزگاری‌ست، انسان در آتش

عجب روزگاری، عجب شام تاری
مسلمان در آوار و سلمان در آتش

چه رسم بدی، کاسبان در تماشا
دلیران و آتش‌نشانان در آتش

کسی از شهیدان سراغی بگیرد
همانان که رفتند خندان در آتش

سیاووش و پروانه، ققنوس و ساقی
از این دست مستان فراوان در آتش

چه شد عشق‌بازی، چه شد تک‌نوازی
خرابات ویران، نیستان در آتش

چه طوفان بی‌رحم و سوزان و سختی
الهی بسوزد زمستان در آتش

خدایا برای تو کاری ندارد
گلستان به پا کن، گلستان در آتش

#مهدی_جهاندار

خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بی‌خیال تو نباشد نه قیامم نه قعودم

جلوه‌ی حُسن تو دیدم طمع از خویش بریدم
تا که شد محو در انوار وجود تو وجودم...

شیرِ مهرت به ازل داده مرا دایه‌ی لطفت
نرود تا به ابد مهر تو بیرون ز وجودم

با تو در عیشم و عشرت، همه سودم همه نورم
بی‌تو در رنجم و محنت همه آهم همه دودم...

جاهل و مرده به خود زنده و دانا به تو باشم
به خودم هیچ نباشم به تو باشم همه بودم

یک‌دم ار بگذردم بی‌تو سراپاب زیانم
بگذرانم نفسى با تو سراسر همه سودم

روى بر رهگذر دوست به اخلاص نهادم
بر ملک منزلت خویش بدین‌گونه فزودم

آنچه را علم گمان داشتم از سینه ستردم
عقده‌ی جهل به لا حولَ و لا قُوَّه گشودم

هیچ بودم به خودم بود چو پندار وجودی
همه گشتم چو شدم بی‌خبر از بود و نبودم

توبه کردم ز خود و نامه‌ی اعمال دریدم
نیک اگر کشتم و گر بد همه را نیک درودم...

سربه‌سر خواب پریشان بُوَد این عالم فانی
بهر جمعیت دل ناله‌ی بیهوده سرودم

«فیض» را نعمت بسیار چو دادی مددی کن
تا کند شکر عطایای تو بر رغم حسودم

#فیض_کاشانی

کجا شبیه تو آخر کدام همسایه...؟
عزیز کوچه بالا! سلام همسایه!

دوباره روز من از نو... سلام می‌دهمت
و باز رو به تو با احترام همسایه

همیشه خسته و همواره درد دل دارم
همیشه مرهمی و التیام همسایه

تو مهربانی و لطف تو بوده است مدام
همیشه سایه‌ی تو مستدام همسایه

کنار تو ولی انگار کاظمینم من
تو ارتباط منی با امام، همسایه

یقین شده‌ست برایم به غیر لطف تو نیست
اگر که شعر شود واژه‌هام همسایه

مرا ببخش برایت نداشتم چیزی
به‌جز همین غزل ناتمام همسایه...

#سیدمحمدرضا_شرافت

هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست

چنین که یخ زده تقویم‌ها اگر هر روز،
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست

گل سپیده به دشت سپید می‌روید
سپیدبختی این روزگار کافی نیست

خودت بخواه که این روزگار سر برسد
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست

#فاضل_نظری

دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت می‌سوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت می‌سوخت

دیوار دم می‌داد؛ در بر سینه می‌زد
محراب می‌نالید؛ منبر داشت می‌سوخت

جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود
جانکاه‌تر: آیات کوثر داشت می‌سوخت

آتش قیامت کرد؛ هیأت کربلا شد
باغ خدا یک بار دیگر داشت می‌سوخت

یاد حسین افتادم آن شب آب می‌خواست
ناصر که آب آورد سنگر داشت می‌سوخت

آمد صدای سوت؛ آب از دستش افتاد
عباس زخمی بود اصغر داشت می‌سوخت

سربند یا زهرای محسن غرق خون بود
سجاد از سجده که سر برداشت، می‌سوخت

باید به یاران شهیدم می‌رسیدم
خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می‌سوخت

برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست
در عشق، سر تا پای اکبر داشت می‌سوخت

دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند
گودال، گل می‌داد و خنجر داشت می‌سوخت

شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه
دیدم که بعد از قرن‌ها در داشت می‌سوخت

 
ما عشق را پشت در این خانه دیدیم
زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می‌سوخت

#حسن_بیاتانی

طلوع ناگهان‌ها، زیر آوار
غروب قهرمان‌ها، زیر آوار
کماکان می‌تپد با عشق مردم
دل آتشنشان‌ها زیر آوار

#میلاد_عرفان_پور

بخوان از چهره‎ی طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را

فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را

فلسطینم که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خسته‎ی خود می‎کشانم بار حیرت را

کماکان قصه‎ی من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد، خواب راحت را

بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را

مرا با قامت خونین یارانم، تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را

برای کودکان، لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره فهمیدند معنای شهادت را

فلسطینم، سلاحی دارم از آه و نمی‌ترسم
نثار جان دشمن می‎کنم طوفان وحشت را

فلسطینم، غم آخرزمانم، قبله‎ی اول
که زیر تیغ می‎خوانم نماز استقامت را

#میلاد_عرفان_پور

خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ این‌بار با سنگ آمده هابیل

نِگین،‌ دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!
کلیسا با دعا، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها این‌بار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک‌سوار سبز! ای پایان این پاییز!
بیا ای صبح پیدا در شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسری» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین‌تر از تنزیل جبرائیل

بیا ای منتقم! با ذوالفقار بی‌قرارت تا
نماند روی نقشه لکه‌ای بین فرات و نیل

#فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌اند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

#قاسم_صرافان
#خط


امیر قافلۀ دشت کربلاست حسین
به راه بادیۀ عشق، آشناست حسین

ببین که در پی قربان شدن به تیغ ستم
چو نخل سر زده از باغ کربلاست حسین...

به قامتی شرف‌آموز آسمان بلند
ستاده در بر شمشیر کینه راست حسین...

چو آسمان، تنش آذین به گُل‌ستارۀ زخم
صبور مانده به نیزار نیزه‌هاست حسین

به راه دوست، گذشت از جهان و جان بنگر
به استقامت و ایثار، تا کجاست حسین

رها ز رنگ تعلق، به ملک استغنا
رضا به دادۀ حق داده و رضاست حسین

چو شیر شرزه، شکار افکن است و دشمن‌گیر
به کارزار، همانند مرتضاست حسین

خدای را، مشو از موج حادثات ملول
که در سفینۀ تقدیر، ناخداست حسین

به خون پاک شهیدان کربلا سوگند
که در حریم وفا رحمت خداست حسین

#مشفق_کاشانی

باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است

بحر آرام دگر باره خروشان شده است
ساحل خفته پر از لؤلؤ و مرجان شده است

دشمن از وادی قرآن و نماز آمده است
لشکر ابرهه از سوی حجاز آمده است

با شماییم شمایی که فقط شیطانی‌ست
دین اسلام نه اسلام ابوسفیانی‌ست

با شماییم که خود را خبری می‌دانید
و زمین را همه ارث پدری می‌دانید

با شماییم که در آتش خود دود شدید
فخر کردید که هم‌کاسۀ نمرود شدید

گردباد آتش صحراست بترسید از آن
آه این طایفه گیراست بترسید از آن

هان! بترسید که دریا به خروش آمده است
خون این طایفه این بار به جوش آمده است

صبر این طایفه وقتی که به سر می‌آید
دیگر از خرد و کلان معجزه بر می‌آید

سنگ این قوم که سجیل شود می‌فهمید
آسمان غرق ابابیل شود می‌فهمید

پاسخت می‌دهد این طایفه با خون اینک
ذوالفقاری ز نیام آمده بیرون اینک

هان! بخوانید که خاقانی از این خط گفته‌ست
شعر ایوان مدائن به نصیحت گفته‌ست

هان بترسید که این لشکر بسم الله است
هان بترسید که طوفان طبس در راه است

یا محمد! تو بگو با غم و ماتم چه کنیم
روز خوش بی‌تو ندیدیم به عالم چه کنیم

پاسخ آینه‌ها بی‌تو دمادم سنگ است
یا محمد! دل این قوم برایت تنگ است

بانگ هیهات حسینی‌ست رسیده از راه
هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

#سیدحمیدرضا_برقعی