شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

ندانمت به حقیقت که در جهان به که مانی
جهان و هر چه در او هست صورتند و تو جانی

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت
که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

مرا مپرس که چونی به هر صفت که تو خواهی
مرا مگو که چه نامی به هر لقب که تو خوانی

چنان به نظره اول ز شخص می‌ببری دل
که باز می‌نتواند گرفت نظره ثانی

تو پرده پیش گرفتی و ز اشتیاق جمالت
ز پرده‌ها به درافتاد رازهای نهانی

بر آتش تو نشستیم و دود شوق برآمد
تو ساعتی ننشستی که آتشی بنشانی

چو پیش خاطرم آید خیال صورت خوبت
ندانمت که چه گویم ز اختلاف معانی

من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندانم
تو می‌روی به سلامت سلام من برسانی

سر از کمند تو «سعدی» به هیچ روی نتابد
اسیر خویش گرفتی بکش چنان که تو دانی

#سعدی

ای فاطمه را شمیم! کی می‌آیی؟
جان‌بخش‌تر از نسیم! کی می‌آیی؟
«یَابنَ الشُّهُبِ الثاقِبَه» کی می‌تابی؟
«یَابنَ النَّبَإِ العظیم» کی می‌آیی؟

#محمدجواد_غفورزاده

پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت

وضع زمانه قابل دیدن دو بار نیست
رو پس نکرد هر که ازین خاکدان گذشت

در راه عشق، گریه متاع اثر نداشت
صد بار از کنار من این کاروان گذشت

حبّ الوطن نگر که ز گل چشم بسته‌ایم
نتوان ولی ز مشت خس آشیان گذشت

طبعی به هم رسان که بسازی به عالمی
یا همّتی که از سر عالم توان گذشت

مضمون سرنوشت دو عالم جز این نبود
کان سر که خاک راه شد از آسمان گذشت

بی دیده راه اگر نتوان رفت، پس چرا
چشم از جهان چو بستی ازو می‌توان گذشت؟

بدنامی حیات دو روزی نبود بیش
گویم کلیم با تو که آن هم چه‌سان گذشت:

یک روز صرف بستن دل شد به آن و این
روز دگر به کندن دل زین و آن گذشت

#کلیم_کاشانی

امام باقر(علیه‌السلام):
أَکْثِرْ ذِکْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ یُکْثِرْ إِنْسَانٌ ذِکْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِی الدُّنْیَا
بسیار به یاد مرگ باش، زیرا نتیجه آن نیست مگر زهد و دل نبستن به دنیا.
 الکافى، ‏ج۲، ص۱۳۱

عمری‌ست پیِ حفظ ظواهر هستیم
در حسرت زندگی فاخر هستیم
دل‌بسته‌ایم آنچنان به این دنیا که
انگار نه انگار مسافر هستیم

#یوسف_رحیمی

خاک، ای خاکی که می‌گیری کنون در بر مرا
بشنو از من نیست جز شور خدا در سر مرا

 آتشی دارم به جان گویی خدا روز ازل
خلق کرده جای خاک از خون و خاکستر مرا

شعر پاکم رشته‌ای از شیر پاک مادر است
نور قرآن ریخته در کام جان مادر مرا

بید مجنونم که در دشت عطش روییده‌ام
نشکند طوفان و تندر نشکند صرصر مرا

از تبار نوبهارم سربدار سبزوار
هان کفن سازید از نسرین و سوسنبر مرا

همرهم بودید هم از منزل اول به صدق
همصدا باشید هان تا منزل آخر مرا

می‌برندم بال در بال ملائک تا بهشت
دسته‌های قدسیان با بانگ یا حیدر مرا

لحظه‌ی تلقین زمان ذکر اِفهم یا حمید
روضه‌ای خوانید از آن سید بی‌سر مرا

بار سنگینی نبودم روی دوش دوستان
آن چنان خجلت نداد این پیکر لاغر مرا

پیش چشم مردمان در شستشوی واپسین
آب غسل آرید از جوبار چشم تر مرا

خوانده‌ام عمری سرود درد اما با نشاط
التفاتی نیست بر دنیای خنیاگر مرا

آنقدر شور حسینی هست در جانم که عشق
برده از جامه‌دران یک پرده بالاتر مرا

سالک راه ولایت بودم از روز نخست
می‌شناسند از بن جان رهرو و رهبر مرا

پارسی را پاس می‌دارم به فر انقلاب
پارسایانی که می‌دانید قدر و فر مرا

فارغم از لعل و مروارید و یاقوت و دُرَر
نیست جز دُرّ دری در زندگی گوهر مرا

من مرید اهل‌بیتم من زبان ملتم
پاس می‌دارند هم بیرون از این کشور مرا

هم دلیران مهر می‌ورزند بر اشعار من
هم شهیدان یاد می‌آرند در سنگر مرا

ای خمینی! میهمان داری مریدت آمده‌ست
نزد پیغمبر شفاعت کرده آن سرور مرا

غیر ذکر یا علی ذکری ندارم بر زبان
دست می‌گیرد علی در عرصه محشر مرا
 
#علیرضا_قزوه

ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی

الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
ام الّنجبا، فاطمه زهرا به تو داده

اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حُسن عملت پایه گرفته

همّت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده

تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبان‌ها که ز کفّار شنیدی

ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیه‌گه ختم رسل نخل وجودت

ای مکّه ز خاک قدمت خلد مخلّد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد

تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند...

تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سخت‌ترین روز شدی یار محمّد
در شدت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد

در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ

آن‌روز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامه‌ی پیغمبر اکرم کفن تو

با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بی‌مادری فاطمه، تنهائی احمد

بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بی‌مادر خود را

بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بی‌مادری فاطمه زود است

برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بی‌تو شده از هر مژه‌اش سیل روانه

پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید

ای جامه‌ی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم پاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک

«میثم» ز غم نور دو عین تو بگوید
تا صبح قیامت ز حسین تو بگوید

#غلامرضا_سازگار
#نخل_میثم

تو را می‌خواست تا در همسرانش بهترین باشی
برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی

خدایت انتخابت کرد تا ای مادر هستی
برای چشمه‌ی کوثر، بهشتی در زمین باشی

خدا هرشب برایت می‌فرستد تهنیت‌هایی
که در تنهایی‌ات هم‌صحبت روح‌الامین باشی

تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی
زنی مثل تو دیگر نیست، یعنی آخرین باشی

برای طعنه‌ی کفار در اوج نداری‌ها
تو باید پاسخ دندان‌شکن در آستین باشی

تو از معروفِ تجاری ولی در شعب بیماری
فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی

علی تنها علی باید امیرالمؤمنین باشد
و تنها تو سزاواری که ام‌المؤمنین باشی

#محمد_مهدی_خانمحمدی


الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر

الهی الهی، به صدق خدیجه
الهی الهی، به زهرای اطهر

الهی الهی، به سبطین  احمد
الهی، به شُبّیر الهی! به شَبّر

الهی به عابد! الهی به باقر
الهی به موسی، الهی به جعفر

الهی الهی، به شاه خراسان
خراسان چه باشد! به آن شاه کشور

شنیدم که می‌گفت زاری، غریبی
طواف رضا، چون شد او را میسّر

من این‌جا غریب و تو شاه غریبان
به حال غریب خود، از لطف بنگر

الهی به حق تقی و به علمش
الهی به حق نقی و به عسکر

الهی الهی، به مهدیِّ هادی
که او مؤمنان راست هادی و رهبر

که بر حال زارم دمی کن نگاهی
به حق امامان معصوم، یک‌سر

#شیخ_بهایی
#سیری_در_قلمرو_شعر_توحیدی

در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق هم‌صدا بودی

هر شب کنار خانه با یعقوب چشمانت
چشم انتظار یوسف غار حرا بودی

آیات کوثر روی دامان تو نازل شد
چون آیه تطهیر بودی، إنمابودی

وقتی امین مکه را مردم رها کردند
تنها امان جان ختم‌الانبیا بودی

با عشق با لبخند با احساس با اشکت
بر جای زخم سنگباران‌ها دوا بودی

مادربزرگ بی‌کفن‌ها لحظه‌ی آخر
جای کفن دنبال یک تکه عبا بودی

شعب ابی‌طالب کجا و طف کجا بانو
ای کاش تو همراه زینب، کربلا بودی...

#فاطمه_بیرامی

از دید ما هر چند مشتی استخوان هستید
خونید و در رگ‌های این دنیا روان هستید
 
حتی همان روزی که با ما در زمین بودید
معلوم بود از اول اهل آسمان هستید
 
مانند مرواریدهایی در کف دریا
مانند گنجی در دل جبهه نهان هستید
 
از راه می‌آیید و با عطر نفس‌هاتان
در کوچه‌های مرده‌ی این شهر، جان هستید
 
گمنام ما هستیم؛ فرزندان روح الله!
با بی‌نشانی صاحب نام و نشان هستید
 
قصد شما خوانخواهی زهراست بی‌خود نیست
اینکه شبیه غربت مولایتان هستید
 
از ریسمان دست‌هاتان می‌شود فهمید
که داغدار غربت یک کاروان هستید
 
جای تعجب نیست اینکه تشنه جان دادید
سیراب جام ساقی لب‌تشنگان هستید

#محمدعلی_بیابانی