شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم

هر چه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم

روزهایم شب نمی‌شد چشم او تا باز بود
سایه‌ی خورشید را همواره بر سر داشتم

عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشم‌هایش را از اول نیز باور داشتم

راه‌های آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم

آیه‌ها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم

چشم بر من دوخت در شعب ابی‌طالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم

جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه می‌دادم اگر صد جان دیگر داشتم

#مهدی_مردانی


خدا قسمت کند با عشق عمری همسفر بودن
شریک روزهای سخت و شب‏های خطر بودن

به هم می‏ریزی آداب قدیم بی‏قراری را
شروع عاشقی کردن، کمی بی‏تاب‏تر بودن

بزرگت می‏کند قلبی که سمت عشق چرخاندی
کنار آفتابی زنده باید شعله‏ور بودن

اگر از کوچه‏ها زخم زبان می‏خورد پیغمبر
زنانه، خط به خط آموختی رسم سپر بودن

وزیدی در بیابان‏های داغ فقر و تنهایی
و تا منزل به منزل از محمد باخبر بودن

نشان دادی به دنیا زن برای مرد خود این است:
کنار یک نفر ماندن، برای یک نفر بودن

به شمشیر علی می‏نازد و سرمایه‏ات، احمد
به کوهی تکیه دادن، زیر سقفی پرثمر بودن

نفیسه! آب و جارو کن، صدای پای خوشبختی‌ست
بس است آهی نشسته روی لب، چشمی به در بودن

خدا پل می‏زند با یک سلام از آسمان تا تو
چه چیزی بهتر از این که دمی زیر نظر بودن

بیا چشم و چراغ خانۀ پیغمبر ما باش
بیا لبخند شو بر اخم‏های خون‏جگر بودن

خدا دست تو را با دست پیغمبر عجین کرده
نوشته در خط پیشانی تو: بال و پر بودن

تو پشت عشق را خالی نکردی، حق تو این است
کنار شانۀ مردی خدایی همسفر بودن

#سعیده_ثابتی_رضویان

گاه تنها یک نفر هم یار دین باشد بس است
یک نفر بانوى سرشار از یقین باشد، بس است

مال و ثروت -هرچه هم باشد- فداى راه دوست
هم‌نشین رحمةٌللعالمین باشد بس است

در نگاه شوم مردم بدترین باشد، ولى
در دل پیغمبر خود بهترین باشد بس است

دیگران هم، همسر پیغمبرند اما فقط
مادر زهرا که «أمّ المؤمنین» باشد بس است

دخترش زهرا کجا و دختران این و آن ؟!
حاصل عمرش اگر تنها همین باشد بس است

دختر او مادرى کرده براى شیعیان
مادرى مثل خدیجه در زمین باشد بس است


ما کجا و مدح او گفتن؟ معاذالله... نه
نام ما تنها «گداى خوشه‌چین» باشد بس است

واژه هاى گنگ و بى‌معنا چه مى‌فهمند از او؟
انتهاى شعر باید نقطه چین باشد... بس است

#محمد_میرزایی_بازرگانی

در بین ملائک از تو نام آورده‌ست
نام از تو شکوه ناتمام آورده‌ست
هر بار که آمده‌ست از سوی خدا
جبریل، به محضرت سلام آورده‌ست

#یوسف_رحیمی

آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
ثروت به پاهای تو افتاد و  
از تو غرورش را گدایی کرد
 
من هم کنار آسمان بودم
وقتی نماز نور را خواندی
در روزهای غربت و سختی
مردانه پای عشق خود ماندی
 
بانو کسی دیگر نمی‌گوید
مردانگی در سیرت زن نیست
مردانگی‌ها را نشان دادی
مردانگی تنها به گفتن نیست
 
فرمود پیغمبر به یارانش:
باید شبیه همسرم باشید
از او شنیدم توی جنت هم
قسمت شده تا مال هم باشید
 
تو همسرش بودی و می‌مانی
قدر تو بیش از دیگران باشد
اصلاً برای چون تویی بانو
باید کفن از آسمان باشد
 
با چشم خود دیدم برای او
سال عروجت سال غم‌ها شد
شکر خدا آن روزهای سخت
زهرای تو ام ابیها شد...
 
یادت می‌آید گفت پیغمبر:
خورشید بر شب می‌شود غالب؟!
بانو منم همرزم دیروزت
یعنی علی ابن ابیطالب
 
امروز اینجا بر مزار تو
آورده‌ام زهرا و زینب را
زینب دو سالش هست و می‌داند
زن می‌تواند بشکند شب را...

#محسن_کاویانی

بالاتر از بالایی و بالانشینی
هر چند با ما خاکیان روی زمینی

شایستۀ وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیف‌های این چنینی

حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی

انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی

طرد تو از سمت قریشی‌های مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی

نام تو از لب‌های پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی

«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی»

این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصۀ تازه قرینی

رخسارۀ تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظه‌های واپسینی

در چشم‌هایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّۀ دیگر غمینی

دلواپس غم‌های بی‌پایان زهرا
بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی...


ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آن‌جا گفت: یا فضّه خذینی

#محمدعلی_بیابانی

ای بانویی که زنده شد عصمت ز نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو

ای  آفتاب لم‌یزلی همنشینتان
ای کوثر بهشت نبی هم‌کلام تو

بیت‌الحرام معتکف مسجد شماست
غار حراست چله‌نشین طعام تو

پیراهن رسول کفن شد که گل کند
تا روز حشر عطر نبی در مشام تو

ای سید زنان بهشتی که می‌گریست
چشمان سید الشهدا* در مقام تو

سال عزاست چون تو به پرواز می‌رسی
ای مطلع غم همه حُسن ختام تو

تا بر فراز مأذنه‌ها نام مصطفاست
«ثبت است بر جریده‌ی عالم دوام تو»

#میثم_مؤمنی_نژاد

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* مقصود شاعر حضرت حمزه علیه‌السلام است که تا قبل از شهادت امام حسین علیه‌السلام از ایشان با وصف «سیدالشهدا» یاد می‌کردند.

سلام ما به تو ای مادر بهشت رسول
که پرورش به روی دامن تو یافت بتول
ملائک‌اند به مدحت در آسمان مشغول
امین وحی حقت کرده بر سلام نزول

سلام ذات خداوند و چارده معصوم
به تو که بوده مقامت همیشه نامعلوم

خدای را به خدا لایق درودی تو
به یاری نبی آغوش خود گشودی تو
دل از رسول خدا همچنان ربودی تو
تمام لشکر ختم رسل تو بودی تو

تو سینه را سپر سنگ دشمنان کردی
به حفظ جان محمّد نثار جان کردی

تو بهترین زن روی زمینی ای مادر
تو در جلال، جلال‌آفرینی ای مادر
تو مام همسر حبل‌المتینی‌ ای مادر
تو مادر همۀ مؤمنینی ای مادر

گل رسول خدایی و گل کجا تو کجا؟
زنان دیگر ختم رسل کجا تو کجا؟

تو آسمان فروزان یازده قمری
تو از زنان همه انبیا به رتبه‌ سری
هرآنچه وصف تو خوبان کنند خوب‌تری
زنان ختم رسل دیگرند و تو دگری

مگر نگفت نبی بین همسرانش بسی
که بهر من چو خدیجه نبود و نیست کسی

سلام بر تو و روح بلند ایمانت
درود بر تو و ایثار و عهد و پیمانت
بهار سبز گل عصمت است دامانت
سلاله و پدر و مادرم به قربانت

به جز خدا و نبی مدح تو نشاید گفت
تو را چو فاطمه اُم‌الائمه باید گفت

هنوز بوی خدا می‌دمد ز پیرهنت
دمی که روح تو پرواز کرد از بدنت
زهی جلال سلام خدا به جان و تنت
که از بهشت فرستاد ذات حق، کفنت

گرفتم آنکه ز کوثر دهان خود شویم
مرا چه زَهره که اوصاف چون تو را گویم

وفات تو نبود کم ز صبح میلادت
سلام بر تو و آباء پاک و اولادت
به شأن تو که بود رتبۀ خدادادت
همین بس است که مولا علی‌ست دامادت

امین وحی، سلامت به احمد آورده
که جز تو فاطمه را بر محمد آورده؟

به آن خدا که جهان وجود را آراست
به آن علی که پس از مصطفی به ما مولاست
به فاطمه که به غیر از خدا ندید و نخواست
که زائر تو همان زائر رسول خداست

چو در ثنای تو گیرد به دست خویش، قلم
ز خود گذشته و پرواز می‌کند «میثم»

#غلامرضا_سازگار

از دور به من گوشه‌ی چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»
گفتی به دل شکسته جا می‌گیرم
گر من دل بشکسته ندارم، بشکن

#علی_انسانی


دل آگاه ز تن فکر رهایی دارد
از رفیقی که گران است جدایی دارد

منزل ماست که چون ریگِ روان ناپیداست
ورنه هر قافله‌‏اى راه به جایى دارد

نیست ممکن که ز کارش گرهی باز شود
رهنوردی که غمِ آبله‌پایی دارد

دردِ درمان طلبی‌هاست که بى‌درمان است
ورنه هر درد که دیدیم دوایى دارد

مژه بر هم نزد آیینه ز اندیشهٔ چشم
خواب راحت نکند هر که صفایى دارد

این که از لغزش مستانه نمى‌‏اندیشد
مى‌‏توان یافت که دل تکیه به جایى دارد...

گر نسازد به ثمر کام جهان را شیرین
سرو آزادهٔ ما دست دعایی دارد

#صائب_تبریزی
#دیوان_صائب_تبریزی