شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۲۶۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

...هر کوچه و هر خانه‌ای از عطر، چو باغی‌ست
در سینه‌ی هر اهل دل و دلشده داغی‌ست
آویخته بر سر درِ هر خانه چراغی‌ست
بر هر لبی از موعد و موعود، سراغی‌ست

از شوق، همه رو به سوی میکده دارند
یاری ز سفر، سوی وطن آمده دارند

کی یار سفر کرده‌ی ما از سفر آید
بعد از شبِ دیجورِ محبان، سحر آید
از باب صفا، قبله‌ی ما کی به در آید
بی‌بال و پران را پر و بالی دگر آید

کی پرده گشاید ز رخ آن روی گشاده
کز رخ کند از اسب دو صد شاه، پیاده

ای عطر بهشت از رخ تو ای گل نرگس
ای روشنی محفل و ای رونق مجلس
ای راز غمت درس مدرّس به مدارس
تو منعم کل هستی و ما فرقه‌ی مفلِس

جز تو، به زمان نیست کسی مصلح و صاحب
یا مهدیِ بِن عسکری ای حاضر غائب!

تو در پی خود، قافله در قافله داری
در سلسله‌ی زلف، دو صد سلسله داری
با آن‌که خود از منتظرانت گله داری
سوگند به آن اشک که در نافله داری

با یک نگه خود مس ما را تو طلا کن
آن چشم که روی تو ببیند تو عطا کن

ای گمشده‌ی مردم عالم به کجایی؟
کی از مه رخساره‌ی خود پرده گشایی؟
ما ریزه‌خوریم و تو ولی‌نعمت مایی
هر جمعه همه چشم به راهیم بیایی

یک پرتو از آن چاردهم لمعه نیامد
بیش از ده و یک قرن شد، آن جمعه نیامد...

بشکسته ببین سنگ گنه بال و پر از ما
کس نیست در این قافله، وامانده‌تر از ما
ما بی‌خبریم از تو و تو باخبر از ما
ما منتظِر و خونْ دلت ای منتظَر از ما

ما شب‌زده‌ایم و تو همان صبح سپیدی
تنها تو پناهی، تو نویدی، تو امیدی

عشق ابدی و ازلی با تو بیاید
شادی ز جهان رفته، ولی با تو بیاید
آرامش بین‌المللی با تو بیاید
ای عِدلِ علی! عَدلِ علی با تو بیاید

عمری‌ست که در بوته‌ی عشقت به‌گدازیم
هر کس به کسی نازد و ما هم به تو نازیم

هرچند که ما بهره‌ور از فیض حضوریم
داریم حضور تو و مشتاق ظهوریم
نزدیکْ تو بر مایی و ماییم که دوریم
با دیده‌ی آلوده چه بینیم؟ که کوریم

در کوه و بیابان ز چه رو دربدری تو؟
هم منتظِر مایی و هم منتظَری تو

جز ذات تو کی واسطه‌ی غیب و شهود است؟
مقصود حق از منجی و موعود که بوده است؟
در مجمره‌ی سینه دل شیعه چو عود است
بازآی که رخسار گل یاس کبود است

تو معنی طاعاتی و تو روح عبادات
تو منتظَر و منتظِرت مادر سادات...

الغوث، که از غفلت خود واهمه داریم
ادرکنی، امید کرم از تو همه داریم
السّاعه، ای منتقم فاطمه داریم
صد العجل ای دوست به هر زمزمه داریم

هر شیعه ز غم، جانِ به لب آمده دارد
آتش به جگر، از در آتش زده دارد

#علی_انسانی

لب ما و قصه‌‌ی زلف تو، چه توهّمی! چه حکایتی!
تو و سر زدن به خیال ما، چه ترحمی! چه سخاوتی!

به نماز صبح و شبت سلام! و به نور در نَسَبت سلام!
و به خال کنج لبت سلام! که نشسته با چه ملاحتی!

وسط «الست بربکم» شده‌ایم در نظر تو گم
دل ما پیاله، لب تو خم، زده‌ایم جام ولایتی

به جمال، وارث کوثری؛ به خدا حسین مکرری
به روایتی خود حیدری، چه شباهتی! چه اصالتی!

«بلغ العُلی به کمالِ» تو «کشف الدُجی به جمال» تو
به تو و قشنگی خال تو، صلوات هر دم و ساعتی

شده پر دو چشم تو در ازل، یکی از شراب و یکی عسل
نظرت چه کرده در این غزل، که چنین گرفته حلاوتی!

تو که آینه، تو که آیتی، تو که آبروی عبادتی
تو که با دل همه راحتی ، تو قیام کن که قیامتی

زد اگر کسی در خانه‌ات، دل ماست کرده بهانه‌ات
که به جستجوی نشانه‌ات، ز سحر شنیده بشارتی

غزلم اگر تو بسازی‌ام، و نی‌ام اگر بنوازی‌ام
به نسیم یاد تو راضی‌ام نه گلایه‌ای نه شکایتی

نه، مرا مبین، رصدم مکن، و نظر به خوب و بدم مکن
ز درت بیا و ردم مکن تو که از تبار کرامتی

#قاسم_صرافان

گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی،

گاهی اگر در چاه، مانند پدر، آه
اندوه مادر را حکایت کرده باشی،

گاهی اگر زیر درختان مدینه
بعد از زیارت، استراحت کرده باشی،

گاهی اگر بعد از وضو مکثی کنی تا
آیینه‏ای را غرق حیرت کرده باشی،

در سال‌های سال، دوری و صبوری
چشم انتظاری را شفاعت کرده باشی،

حتی اگر بی آن‌که مشتاقان بدانند
گاهی نمازی را امامت کرده باشی،

یا در لباس ناشناسی در شب قدر
از خود حدیثی را روایت کرده باشی،

یا در میان کوچه‌های تنگ و خسته
نان و پنیر و عشق قسمت کرده باشی،

پس بوده‌ای و هستی و می‌آیی از راه
تا حق دل‌ها را رعایت کرده باشی

پس مردمک‌های نگاه ما عقیم‌اند
تو حاضری بی‌آن که غیبت کرده باشی!

#نغمه_مستشار_نظامی

آه می‌کشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا ، ای کرامت بهار

در رهت به انتظار، صف به صف نشسته‌اند
کاروانی از شهید، کاروانی از بهار

بر سرم نمی‌کشی دست مهر اگر ، مَکش
تشنه‌ی محبتند لاله‌های داغدار

دسته دسته گم شدند سهره‌های بی‌نشان
تشنه تشنه سوختند ، نخل‌های روزه‌دار

می‌رسد بهار و من بی‌شکوفه‌ام هنوز
آفتاب من بتاب، مهربان من ببار!

#علیرضا_قزوه

تمام خاک را گشتم به دنبال صدای تو
ببین باقی‌ست روی لحظه‌هایم جای پای تو

اگر مؤمن اگر کافر، به دنبال تو می‌گردم
چرا دست از سر من بر نمی‌دارد هوای تو؟

صدایم از تو خواهد بود اگر برگردی ای موعود
پر از داغ شقایق‌هاست آوازم برای تو

تو را من با تمام انتظارم جستجو کردم
کدامین جاده امشب می‌گذارد سر به پای تو؟...

 #یوسفعلی_میرشکاک

به تمنای طلوع تو جهان، چشم به راه
به امید قدمت، کون و مکان چشم به راه

 به تماشای تو، ای نور دل هستی! هست
آسمان کاهکشان، کاهکشان چشم به راه

رخ زیبای تو را یاسمن آیینه به دست
قد رعنای تو را سرو جوان چشم به راه

در شبستان شهود، اشک فشان دوخته اند
همه شب تا به سحر، خلوتیان چشم به راه

دیدمش فرشی از ابریشم خون می‌گسترد
در سراپرده‌ی چشمان خود آن چشم به راه

نازنینا! نفسی اسب تجلی زین کن!
که زمین گوش به زنگ است و زمان چشم به راه

آفتابا! دمی از ابر برون آ... که بوَد
بی‌تو منظومه‌ی امکان، نگران، چشم به راه...

#زکریا_اخلاقی

چشم‌ها پرسش بی‌پاسخ حیرانی‌ها
دست‌ها تشنه‌ی تقسیم فراوانی‌ها

با گل زخم، سر راه تو آذین بستیم
داغ‌های دل ما، جای چراغانی‌ها

حالیا! دست کریم تو برای دل ما
سرپناهی‌ست در این بی‌سر و سامانی‌ها

وقت آن شد که به گل، حکم شکفتن بدهی!
ای سرانگشت تو آغاز گل‌افشانی‌ها!

فصل تقسیم گل و گندم و لبخند رسید
فصل تقسیم غزل‌ها و غزل‌خوانی‌ها

سایه‌ی امن کسای تو مرا بر سر، بس
تا پناهم دهد از وحشت عریانی‌ها

چشم تو لایحه روشن آغاز بهار
طرح لبخند تو پایان پریشانی‌ها

 #قیصر_امین_پور

دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بی‌امان
چشمان ماست خیره به تو سمت آسمان
ادرکنی ای امید دل، الغوث الامان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

شرق است در تغافل و غرب است در نفاق
هر فصل یک مصیبت و هر آن یک اتفاق
یک روز رنج سوریه روز دگر عراق
هر لحظه بیشتر شده اندوه شیعیان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

با ذوق از حقوق بشر حرف می‌زنند
یا از گزینه های تشر حرف می‌زنند
اوج شرارت‌اند و ز شر حرف می‌زنند
دنیای ما پر است از این حرف و داستان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

خاورمیانه مرکز آوار ماجراست
اخبار داغ در پی آمار ماجراست
آل سعود باز میاندار ماجراست
از پول نفت سرخوش و با خلق سرگران
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

اسلام در محاصره‌ی خون و آتش است
داعش دروغ تازه‌ی این قوم سرکش است
هر جا که صهیونیسم بخواهد کشاکش است
از دست دیو فتنه به لب‌ها رسیده جان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

در ذهن تار بسته‌ی شب ریشه می‌زنند
آتش به هر اراده و اندیشه می‌زنند
با نام دین به ریشه‌ی دین تیشه می‌زنند
یک روز سهم داعش و یک روز طالبان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

آقا ببین جنایت آل سعود را
سرکوب و سرسپردن و جهل و جمود را
اسباب روسفیدی آل یهود را
ادرکنی ای عدالت موعود مستعان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

از نحس کدخدایی این دشمن زبون
فریاد دادخواهی هر شیعه غرق خون
بغض یمن شکسته و بحرین لاله‌گون
از دست ظلم کارد رسیده به استخوان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

القاعده ز یک سو و سویی "بوکو حرام"
"الله اکبر" آتش فرمان قتل عام
انبوه مسلمین جهان‌اند تلخ کام
آقا نگاه کن که چه شادند دشمنان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

حال و هوای منطقه مثل محرم است
در زینبیه‌ی دل ما شام ماتم است
عهد مدافعان حرم با تو محکم است
عباس‌های شیعه وفادار و جان‌فشان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

امروز در حمایت تکفیریان پست
تحریم و قصه‌ی عمر سعد باز هست
کفر ایستاده است امان‌نامه‌اش به دست
در پشت هر بیانیه دارند صد بیان
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

گاهی به تشنگی، به بلا فکر می‌کنم
گاهی به کشتگان منا فکر می‌کنم
گاهی به وضع کرب‌وبلا فکر می‌کنم
آقا بیا گره بزن این بغض را به آن
عجل علی ظهورک یا صاحب الزمان

#پروانه_نجاتی

رُخش چه صبح ملیحی، لبش چه آب حیاتی
علی اکبر لیلاست بَه چه شاخه نباتی

بدون چشمه‌ی لعلش نبود در همه هستی
نه چشمه‌ای نه قناتی، نه دجله‌ای نه فراتی

دمیده بر سر دنیا چه آفتاب بلندی
نشسته در شب لیلا چه ماه با برکاتی

قدش چه سرو بلندی، چه گیسویی چه کمندی
چه مرتضی سکناتی، چه مصطفی وجناتی

چه دلبری چه دلیری، چه بی‌مثال و نظیری
چه یوسفی چه عزیزی، "چه ماورای صفاتی"

حواس قافله رفته است در صدای اذانش
هلا چه حیّ علایی، چه عجّلوا بصلوتی

حسین با پسرش ردّ شدند از غزل من
پسر چه ماه جمیلی، پدر چه باب نجاتی

چه رو زها که به لیلا گذشت و رفتی و می‌گفت
"مضی الزمان و قلبی یقول انّک آتی"

#عباس_شاهزیدی

فروغ چهره خوبان، شعاع طلعت توست
کمال حُسن تو، مدیون این ملاحت توست

به خَلق و خُلقِ رسول و به منطقِ نبوی
فزون‌تر از همه کس، در جهان شباهت توست

از این شباهت بی‌حد، در اشتباه افتند
که این ولادت طاهاست، یا ولادت توست

ز خال روی تو، پیدا سیادت تو بود
ز حُجب فاطمه، یک سایه هم به طلعت توست
 
ز احمد و ز حسین و، ز حیدر و زهرا
نشانه‌ای به سراپای سرو قامت توست

به پیکر تو مجسم، لطافت روح است
عجب بود که درین خاکدان، قامت توست

نگاه مهر تو، غارتگر دل پدر است
عیان به چشم سیاهت، غم شهادت توست...

عجب نباشد اگر، بر «حسان» کنی احسان
که لطف و مرحمت بی‌شمار خصلت توست

#حبیب_چایچیان