شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۳۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

 برای سرلشکر شهید
 #حاج_حسین_همدانی

چه می‌بینند در چشم تو چشمانم نمی‌دانم
شرار آن چشم‌ها کی ریخت در جانم، نمی‌دانم

تو رفتی بر سر پیمان و ما ماندیم جا مانده
بگو سر می‌شود یک‌روز پیمانم، نمی‌دانم

دلم با توست از بازی‌دراز و فکه تا خَیّن
حلب، صنعا، بلندی‌های جولانم نمی‌دانم

دلم بی‌تاب، مثل مرغ پر کنده‌ست می‌دانی
دوکوهه، پاوه، مهران، حاج عمرانم، نمی‌دانم

شناسایی کن این گم کرده رسم موقعیت را
هویزه، تنگهٔ مرصاد، بُستانم، نمی‌دانم

حبیب! از فاو "الی بیت المقدس" یک‌نفس راندی
من آیا مثل تو مشتاق میدانم، نمی‌دانم

شهید شهر من! تکبیر گفتی تا خدا رفتی
بگو من پای تکبیر تو می‌مانم، نمی‌دانم

بر آن خوانی که تو الان نشستی شاد و سرزنده
من دل‌مرده هم یک‌روز مهمانم، نمی‌دانم

و آن صبحی که با موعود دل‌ها می‌رسی از راه
من بی‌قدر هم در جمع یارانم؟ نمی‌دانم

چگونه می‌شود این‌قدر عاشق بود، لایق بود؟
نمی‌فهمم نمی‌فهمم، نمی‌دانم نمی‌دانم

#حامد_اهور

تا چند از این داغ لبالب باشیم
در آتشِ آه و حسرت و تب باشیم
امروز در باغِ شهادت باز است
ای کاش فداییان زینب باشیم

#یوسف_رحیمی

هر چند، نامِ نیک، فراوان شنیده‌ایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیده‌ایم

ارث از دلِ شجاع تو برده‌ست، یا علی!
نامش گره به نام تو خورده‌ست، یا علی!

ترکیبِ عقل روشن و بیداری دل است
شاگردیِ تو کرده، که استادِ کامل است

آن‌قدر از زبانِ تو، حکمت شنیده است
تا با یقین، به وادی عصمت رسیده است...

یک شب رسید و سنگ صبورِ غم تو شد
او زینب تو، محرم تو، مرهم تو شد

بر دامن حسین و سرِ شانهٔ حسن
این است، راز زینت شیرخدا شدن

قانون عقل و عشق جهان را به هم زند
وقتی عقیلة العرب از عشق دم زند


زینب به بند، بندگی یار می‌کند
گیراست زلف یار و گرفتار می‌کند

از چشم یار، قامت دلدار، دیدنی‌ست
نام حسین، از لب زینب شنیدنی‌ست...

زن دیده‌اید؟ از همهٔ شهر، مردتر
از هرچه مردِ عشق، بیابان‌نوردتر؟

زن دیده‌اید؟ در سخنش، برقِ ذوالفقار
دربند و سربلند، اسیر و امیروار

دریادلی، که پشت بلا را شکسته است
از دستِ استواریِ او، خصم خسته است

شد پیش حق، دلیلِ مباهات اهل‌بیت
آن لحظه‌ای که دُخت علی گفت: «ما رَاَیت...»

با «ما رَاَیت...»، بندگی‌اش را تمام کرد
حمدی نشسته خواند و دو عالم قیام کرد

حمدی نشسته خواند و دل عالمی شکست
حمد نشسته‌اش، به دل عالمی نشست


«از هرچه بگذری، سخن دوست خوشتر است»
این دخترت، علی! چقَدَر، شکل مادر است!

هر بار، تا صدا زده‌ای نام زینبت
انگار نام دیگر زهراست، بر لبت

زینب، طلوع دیگری از نام فاطمه‌ست
یک جلوه، از حقیقت مستور فاطمه‌ست

آن زهره‌ای که چادر زهراست بر سرش
ناموس کبریاست، شبستانِ معجرش

باغ حیاست؛ کوچ بیابانی‌اش مبین
فخرُالنّساست؛ بی‌سر و سامانی‌اش مبین

در پایمردی از همهٔ مردها، سر است
دُخت علی‌ست، در رگِ او خون حیدر است

چون حیدر است، شرح طناب و اسیری‌اش
چون فاطمه‌ست، یک شبه، جریان پیری‌اش

روزی که دل، مجاور بانوی عشق بود
حس کرد، قبر فاطمه هم در دمشق بود


#قاسم_صرافان

هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
رنگ از رخ او پریده، امّا برپاست
این سرو که در میان خون می‌بینید
هفتاد و دو داغ، دیده امّا برپاست

#عباس_براتی_پور

ای زینب ای که بی‌تو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت

آگاه بود عشق که بی‌تو غریب بود
اقرار داشت صبر، که بی‌تو توان نداشت

در پهن‌دشت حادثه با وسعت زمان
دنیا، سراغ چون تو زنی قهرمان نداشت

یک روز بود و این همه داغ، ای امام صبر
پیغمبری به سختی تو امتحان نداشت

گر پای صبر و همّت تو در میان نبود
اسلام جز به گوشهٔ عزلت مکان نداشت...

روزی به زیر سایهٔ پیغمبر خدای
روزی به جز سر شهدا سایه‌بان نداشت؟

محمل درست در وسط نیزه‌دارها
یک ذرّه رحم در دل خود ساربان نداشت

زینب اگر نبود، شجاعت یتیم بود
زینب اگر نبود، شهامت روان نداشت

زینب اگر نبود، وفا سرشکسته بود
زینب اگر نبود، تن عشق جان نداشت

زینب اگر کمر به اسارت نبسته بود
آزادی این چنین شرف جاودان نداشت

«میثم» هماره تا که به لب داشت صحبتی
حرفی به‌جز مناقب این خاندان نداشت

#غلامرضا_سازگار
#این_حسین_کیست

آن روز حسین یک‌صدا، زینب بود
آیینهٔ غیرت خدا، زینب بود
زینب زینب زینب زینب زینب
آن روز تمام کربلا زینب بود

#جلیل_صفربیگی

دویده‌ایم که همراه کاروان باشیم
رسیده‌ایم که در جمع عاشقان باشیم

به شوق اوج گرفتن ستاره آمده‌ایم
که خاک‌بوس قدم‌های آسمان باشیم

شما و این همه غربت، چگونه جان ندهیم؟
خدا کند که سزاوار بذل جان باشیم

دو چشم حضرت مادر دو چشمه باران است
چگونه شاهد این درد بی‌کران باشیم؟

دویده در رگ ما خون جعفر طیّار
زمان آن شده تا عرش، پرزنان باشیم

دو بال سبز پریدن به اذن دست شماست
اگر اجازه دهید از پرندگان باشیم

دو نوجوان فدایی، دو نوجوان شهید
همان که آرزوی مادر است، آن باشیم

#سیدمحمدجواد_شرافت
#مرثیه_با_شکوه

افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
می‌بخشی اگر کم است اما بپذیر
این هم دو پسر تمام داراییِ من

#صابره_سادات_موسوی

قامت کمان کند که دوتا تیر آخرش
یک‌دم سپر شوند برای برادرش

خون عقاب در جگر شیرشان پر است
از نسل جعفرند و علی این دو لشکرش

این دو ز کودکی فقط آیینه دیده‌اند
«آیینه‌ای که آه نسازد مکدّرش»

واحیرتا که این دو جوانان زینبند
یا ایستاده تیغ دو سر در برابرش؟

با جان و دل، دو پاره جگر وقف می‌کند
یک پاره جای خویش و یکی جای همسرش

یک دست گرم اشک گرفتن ز چشم‌هاش
مشغول عطر و شانه زدن دست دیگرش

چون تکیه‌گاه اهل حرم بود و کوه صبر
چشمش گدازه ریخت ولی زیر معجرش

زینب به پیشواز شهیدان خود نرفت
تا که خدا نکرده مبادا برادرش...


زینب همان شکوه که ناموس غیرت است
زینب که در مدینه قُرُق بود معبرش

زینب همان که فاطمه از هر نظر شده‌ست
از بس‌که رفته این همه این زن به مادرش

زینب همان که زینت بابای خویش بود
در کربلا شدند پسرهاش زیورش


گفتند عصر واقعه آزاد شد فرات
وقتی گذشته بود دگر آب از سرش...

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحریرهای_رود

با جان و دل آورده اگر آورده‌ست
خورشید دو تا قرص قمر آورده‌ست
این دختر زهراست که حیدر شده‌ست
در معرکه شمشیر دو سر آورده‌ست

#سیدحمیدرضا_برقعی