شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۳۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است

از آسمان چهارم، مسیح می‌بارد
چقدر منتظر رعدِ آسمان من است!

برو که پیکر مصلوب و بی‌سرت مادر!
در امتداد مسیرِ خدا، نشان من است

به کف بگیر سرت را برای یاری عشق
سرت مقدمهٔ سرخ داستان من است

نماز آخر خود را اقامه کن در خون
برو که بدرقه‌ات نغمهٔ اذان من است

اگر چه بعد تو صحراست خانه‌ام امّا
چه باک؟ زینب کبری هم‌آشیان من است

#سیدمحمد_بابامیری
#بیرقی_بر_شانه‌های_باد

ما دامن خار و خس نخواهیم گرفت
پاداش عمل ز کس نخواهیم گرفت
چیزی که به رسم عاشقی بخشیدیم
سوگند به عشق! پس نخواهیم گرفت

#نسترن_قدرتی

زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی

امام پیک فرستاده در پی‌ات، برخیز!
در انتظار جوابت نشسته... تا برسی

چه شام باشی و کوفه، چه کربلا ای دل!
مقیم عشق که باشی به مقتدا برسی

زهیر باش! بزن خیمه در جوار امام
که عاشقانه به آن متن ماجرا برسی

مرید حضرت ارباب باش و عاشق باش!
که در مقام ارادت به مدعا برسی

تمام خاک جهان کربلاست، پس بشتاب
درست در وسط آتش بلا برسی

زهیر باش دلم! با یزید نفس بجنگ!
که تا به اجر شهیدان نینوا برسی

#مریم_سقلاطونی
#مرثیه_با_شکوه

کامل شده سِیرها، پس از دیدن تو
ما را چه به غیرها، پس از دیدن تو
آیینه‌ای از ضریح شش‌گوشه شدند
چشمان زهیرها، پس از دیدن تو

#زهرا_بشری_موحد

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان‌تر از اویی
که حُرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می‌گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی‌سپاه گرفتی

اگر چه راه بر اطفال بی‌‌گناه گرفتم
تو باز دست مرا از دل گناه گرفتی

بگو چرا نشوم آب؟ دست یخ زده‌ام را
دویدی و نرسیده به خیمه‌گاه گرفتی!

چنان تبسم گرمی نشانده‌ای به لبانت
که از دلِ نگرانم مجال آه گرفتی

رسید خون سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی

#قاسم_صرافان
#مولای_گندمگون

می‌خواست که او برهنه‌پا برگردد
شرمنده، شکسته، بی‌صدا برگردد
یک شب ز سپاه کوفیان مهلت خواست
تا حرّ به بهشت کربلا برگردد

#محمد_فخارزاده

حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد
خلاص از قفس وعده و وعیدت کرد

سیاه بود و سیاهی، هرآن‌چه می‌دیدی
تو را سپرد به آیینه، روسپیدت کرد

چه گفت با تو در آن لحظه‌های تشنه حسین؟
کدام زمزمه سیراب از امیدت کرد؟

به دست و پای تو بارِ چه قفل‌ها که نبود
حسین آمد و سرشار از کلیدت کرد

جنون تو را به مرادت رساند ناگاهان
عجب تشرّف سبزی، جنون مریدت کرد

نصیب هرکس و ناکس نمی‌‌شود این بخت
قرار بود بمیری، خدا شهیدت کرد

نه پیشوند و نه پسوند؛ حرِّ حرّی تو
حسین آمد و آزاد از یزیدت کرد

#مرتضی_امیری_اسفندقه
 #خون_تو_پایان_نداشت

می‌آمد و سربه‌زیر و شرمندهٔ تو
با گریه‌اش آمیخت شکرخندهٔ تو
حُر بود اسیر، تا امیری می‌کرد
آن روز امیر شد، که شد بندهٔ تو

#محمدعلی_مجاهدی

خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند

دل شکسته به میقات دوست آوردند
درستی سفر عشق، آرزو کردند

ز شوق وصل، گریبان صبر چاک زدند
سپر فکنده به میدان عشق رو کردند

سری که در چمن سروری سرآمد بود
به یک اشارهٔ ابرو نثار او کردند

به سرخ‌رویی گل، روز حشر برخیزند
به پاس آن‌که گل از دستِ دوست بو کردند

زبان عقل ز توصیف عشق معذور است
سخن بس است اگر ترکِ «های و هو» کردند

فدای همت آن تشنه‌لب شهیدانم
که دل به بحر نهادند و ترکِ جُو کردند

کبوتران سبک‌سِیرِ سِدرِه‌پیما را
کسی ندید که با آب و دانه خو کردند

به تیزگامی برق از حساب درگذرند
که خود محاسبهٔ خویش موبه‌مو کردند

«حمید» غبطه برم بر سبک‌روان طریق
که طوف خانهٔ محبوب را نکو کردند

#حمید_سبزواری
#این_حسین_کیست

هفتاد و دو آیه تابناک افتاده‌ست
هفتاد و دو لاله سینه‌چاک افتاده‌ست
ای ماه بگو ستاره‌ها شرم کنند
هفتاد و دو خورشید به خاک افتاده‌ست

#محمدجواد_غفورزاده