تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود
#احد_ده_بزرگی
- ۰ نظر
- ۱۸ آذر ۹۵ ، ۰۰:۵۱
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
آن شب که زنی کرد حمایت از تو
در کوفه به حقّ حق که یک مرد نبود
#احد_ده_بزرگی
مِن الغریب نوشتی إلی الحبیب سلامی
حبیب رفت به میدان چه رفتنی چه قیامی
سحر نسیم گذشت از سر مزار شهیدان
هنوز در پی بویی که می رسد به مشامی
و جبرئیل هم آن جا مجال پر زدنش نیست
رسیده اند شهیدان کربلا به مقامی...
یکی حسین امیرش شد و چه خوب امیری
یکی حسین امامش شد و چه خوب امامی
یکی بدون زره مرگ را گرفت در آغوش
یکی نماز تو را شد سپر بدون کلامی
یکی سیاه ولی روسپید؛ چون تو گرفتی
سر غلام به دامان خود چه حسن ختامی
یکی علی شد و اکبر شد و چه ماه منیری
یکی عمو شد و سقّا شد و چه ماه تمامی
به روی نیزه و در باد، گیسوان پریشان
چنان شدند که باقی نماند کوفه و شامی
دلم به حسرت یا لیتنا رسید و نگاهم
به سردر حرم افتاد، اُدخلوا بِسلامی...
#مهدی_جهاندار
#مرثیه_با_شکوه
ای دل به مهر داده به حق، دل، سرای تو
وی جان به عدل کرده فدا، جان، فدای تو
ای کشتهی فضیلت، جان کشتهب غمت
وی مردهی مروت، میرم به پای تو
محبوب ما، گزیدهی حق، صفوهی نبیست
مفتون تو، فدایی تو، مبتلای تو
از بس که در غم دل مظلوم سوختی
یک دل ندیدهام که نسوزد برای تو
چرخ کهن که کهنه شود هر نوی از او
هر ساله نو کند ره و رسم عزای تو
هر بینوا نوای عدالت ز تو شنید
برخاست تا نوای تو از نینوای تو
برهان هستی ابدی، شوق تو به مرگ
میزان ادّعای نبی، مدّعای تو
روی تو از بشارت جنت به روشنیست
آیینهای تمامنمای از خدای تو
نگریختی ز مرگ چو بیگانه، تا گریخت
مرگ از صلابت دل مرگآشنای تو
آزاده را به مهر تو در گردش است خون
زین خوبتر نداشت جهان، خونبهای تو
ما را بیان حال تو بیرون ز طاقت است
در حیرتم ز طاقت حیرتفزای تو
هر جا پر از وجود تو، در گفتگوی توست
هر چند از وجود تو خالیست جای تو
آن کشتهی نمرده تویی، کز نبرد خویش
مغلوب توست، دشمن غالبنمای تو
هر کس به خاک پای تو اشکی نثار کرد
زین بِهْ چه گوهریست که باشد سزای تو؟
پیدا ز آزمایش اصحاب پاک توست
تعویذ حق به بازوی مردآزمای تو...
غم نیست گر به چشم شقاوتنمای خصم
کوتاه بود، عمر سعادتفزای تو
«چون صبح، زندگانی روشندلان دمیست
اما دمی که باعث احیای عالمیست»
#امیری_فیروزکوهی
#چراغ_صاعقه
این ماه، ماهِ ماتم سبط پیمبر است؟
یا ماه سربلندى فرزند حیدر است؟...
او کشته گشت و ملت اسلام زنده شد
وین کشته از هزار جهان زنده، برتر است
شیرینشهادتى که به اسلام داد جان
فرخندهرفتنى که چنین هستىآور است
او کشته نیست زندهی اعصار و قرنهاست
کش نام نیک تا به ابد زیب دفتر است
خواری و سرشکستگی آرد، قبولِ ظلم
او تا جهان به جاست عزیز است و سرور است...
مظلوم نیست خانه برانداز ظالم است
لبتشنه نیست ساقى تسنیم و کوثر است
مظلوم نى که رایت پیروزمند او
پیوسته بر بساط زمین سایهگستر است
آنکس که بیسپاه زند بر سپاه خصم
دریای لشکر است نه محتاج لشکر است
آن کو، به پای خویشتن آید به قتلگاه
مرگ ستمگر است، نه مرد «ستمبَر» است
او کشته شد که دین خدا جاودان شود
جان جهان فداش، که بیمثل و گوهر است...
دیندار باش و عدلگزین باش و مرد باش!
کاین مکتب گزیدهی سبط پیمبر است
#حسین_پژمان_بختیاری
دیدم به خواب آن آشنا دارد میآید
دیدم که بر دردم دوا، دارد میآید
دیدم که با شال عزا و چشم گریان
مولایمان صاحبعزا دارد میآید
تو بانی این روضهای؛ دریاب ما را
آغوش خود بگشا! گدا دارد میآید
امشب نمیدانم چه سرّی هست کاینجا
بوی شهیدان خدا دارد میآید
در این دهه خط مقدم هیأتِ ماست
از جبهه بوی کربلا دارد میآید
اینجا صدای گریه و عطر مناجات
از سنگر رزمندهها دارد میآید
آقا سؤالی داشتم، از سمت گودال
آوای «وا اُمّا» چرا دارد میآید؟
آتش به جان خیمهها افتاده از درد
پایان تلخ ماجرا دارد میآید
#عباس_احمدی
#شهادتنامه
«والشّمس» چیست؟ جلوهٔ روی تو یا حسین
«واللّیل» آیتیست ز موی تو یا حسین
سرچشمهٔ بقاست به فتوای عاشقان
یک جرعه از زلالِ سبوی تو یا حسین
تو تشنهٔ جمالِ خدایی و دوختهست
آب فرات، چشم به سوی تو یا حسین
محراب شاهد است، که وقت نماز عشق
خون گلوست، آب وضوی تو یا حسین
کردهست لالهزار، بیابان و دشت را
«باغ کرامت است گلوی تو یا حسین»
وقتی که داد بوسه به رگهایِ حنجرت
زینب شنید، راز مگوی تو یا حسین
ای بهترین شقایقِ پرپر، هنوز هم
آزادگیست، زنده به بوی تو یا حسین
همچون دمِ مسیح، شفابخش عالم است
گرد و غبار و تربتِ کوی تو یا حسین
از ابتدا ضریح تو شش گوشه داشتهست
هر گوشه کعبه را به تماشا گذاشتهست
#محمدجواد_غفورزاده
دل نیست اینکه دارم گنجینهٔ غم توست
بیگانه باد با غیر این دل که محرم توست
ورد زبانم امسال ذکر مصیبتت بود
امسال عالم من در فکر عالم توست
تصویر کربلایت جاریست در سرشکم
تا زندهام نگاهم کانون ماتم توست
خون تو تا قیامت میجوشد از دل خاک
سرسبز خاک این دشت از خون خرّم توست
سرشار کرد خونت امسال تشنگی را
این کربلای تفته سیراب از دَمِ توست
یا رب! سر حسین است بر روی نیزه آیا؟
یا سِرّ آفرینش یا اسم اعظم توست؟
بگذار تا بگردم دور تو کعبهٔ من!
ذیالحجهٔ من امسال ماه محرم توست
#مرتضی_امیری_اسفندقه
#کرامت_سرخ
تا گریه بر حسین تمنای خلقت است
بین من و تمام ملائک رقابت است
نزدیک میکند دل ما را به هم حسین
این اشک روضه نیست، که عقد اخوت است
مقبول اگر شدهست نمازی که خواندهایم
مُهر قبولیاش به خدا مهر تربت است
ما از غدیر، سینهزن کربلا شدیم
این دستهای رو به خدا دست بیعت است
پیدا شدیم هرچه در این راه گم شدیم
یعنی فقط حسین چراغ هدایت است...
قرآن و منبر و دو سه خط روضهٔ عطش
ساعات خوب هفته همین چند ساعت است
حالا که بغض، بسته به من راه حرف را
مقتل بخوان که موقع ذکر مصیبت است...
#سعید_پاشازاده
#مرثیه_با_شکوه
حال و هوای کوچه، غمآلود و درهم است
پرچم به اهتزاز درآمد، محرّم است
میگرید آسمان و زمین، در محرّمت
طوفانی از حماسه به پا میکند غمت
ابلاغ میکنند به یاران، سلام تو
قد میکشند باز علمها، به نام تو
هر جا که نام توست، مکان فرشته است
بر هر کتیبهای که ببینی، نوشته است
«باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است»
باید در این حسینیه، از خود سفر کنیم
باید در این مقام، شبی را سحر کنیم
با کاروان گریه، مسافر شدم تو را
امشب در این حسینیه زائر شدم تو را
تا گفتم «اَلسلامُ عَلیکُم» دلم شکست
نام حسین، بند دلم را، ز هم گسست
دیدم که ابرهای جهان، گریه میکنند
در ماتمت زمین و زمان، گریه میکنند
دیدم «عزای اشرف اولاد آدم است»
دیدم «سر ملائکه بر زانوی غم است»
رفتم که شرح عصمت «ثارُ اللَّهی» کنم
چیزی نمانده بود که قالب تهی کنم
خورشید رنگ و بوی تغیّر گرفته بود
تنگ غروب بود و فلک گُر گرفته بود
ای تشنهکام! بود و نبود تو را چه شد؟
سقّایِ یاسهای کبودِ تو را چه شد؟
بر اوج نیزهها، کلمات تو جاری است
این قصّه، قصّهٔ تَبَر و استواری است
ای اسم اعظمت به زبانم، عَلَی الدَّوام
ما جاءَ غَیرُ اِسمُکَ فی مُنتَهَی الکَلام
آیین من تویی، که تویی دین راستین
بَل ما وَجَدتُ غَیرَکَ فی قَلبِیَ الحَزین
آن بحر پر خروش، دگر بیخروش بود
خورشید تکّه تکّهٔ زینب، خموش بود
#عباس_شاه_زیدی
#این_حسین_کیست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی
در همین لحظه چشم او افتاد
روی میزش به سرخی سیبی
پس قلم را گرفت در دستش
با نم اشک خود به او رو زد
نام هایی نوشت و با آنها
به بَر و روی سیب پهلو زد
از محمد شروع کرد و نوشت
با تمام وجود خویش؛ ولی
چند سالی بر او گذشت انگار
از محمد رسید تا به علی
بعد از آن بی هوا نوشت:حسن
حُسن او را چه بی مثال کشید
حرف "سین" را گرفت و با قلمش
تا به سر حدّ اعتدال کشید
وقفه انداخت بعد بین حروف
به خودش جرأت مداخله داد
بین "حاء" حسین و "سین" حسین
او که خطاط بود فاصله داد
با محمد، علی، حسن و حسین
نقش زد روی صفحه دایره ای
صفحه مجموعه ای نفیس شد و
شد مبدّل به درّ نادره ای
جای نامی میان دایره ماند
زد و این بار چشم بسته نوشت
یا علی گفت و نام فاطمه را
اندکی بیشتر شکسته نوشت
#سیدمهدی_موسوی