شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۳۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شعر از مه و مهرِ شب‌شکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
تا خاطرهٔ مباهله گم نشود
پیوسته سخن سخن سخن باید گفت
 
آیات چو آفتاب از خاور نور
نازل شده بر سینهٔ پیغمبر نور
ابناء و نساء و اَنفُس اَقدَس حق
یعنی حسنین و علی و کوثر نور
 
آن پنج وجود صاحب عصمت حق
یعنی همه عصارهٔ خلقت حق
کردند فنا بنای اُسقف‌بازی
با هیمنهٔ شگفت و با هیبت حق

مهری که به شأنش آمد از حق لولاک
روشن شده از جلوهٔ رویش افلاک
با یک زن و یک مرد و دو کودک آمد
تا ریشهٔ تثلیث برآرد از خاک 

فرماندهٔ جنگ، مصطفی بود آن‌روز
سردار سپاه، مرتضی بود آن‌روز
لشکر حسنین و فاطمه پشتیبان
در عرصه، سلاحشان دعا بود آن‌روز

آن‌روز نه سنگ و چوب و نه سنگر بود
نه نیزهٔ جان شکار و نه خنجر بود
پیروزی پنج تن به اهل نجران
از باور بالندهٔ بارآور بود

با ذکر علی‌الدوام،آن پنج نفر
کردند به پا قیام، آن پنج نفر
با باور خود به مشرکین حجت را
کردند به حق تمام، آن پنج نفر

فرمود نبی: علی ولی الله است
خورشید ولایت و دلیل راه است
زهرا است دل من و حسن دلبندم
عشق است حسین و عشق حق دلخواه است

مهر آمد و پشت شب بیداد شکست
اندیشه تثلیثی شیاد شکست
هنگام مباهله ز اعجاز رسول
هم اُسقف و هم صلیب فولاد شکست

اُسقف که گل روی محمد را دید
افتاد صلیبش از کف و جامه درید
گفتا که به حق و راستی در انجیل
حق کرده وجود اَقدَسَت را تایید

تنها نه که بر مسیح ترفند زدیم
بر گریه خلق خسته لبخند زدیم
ای ختم رسل ببخش ما را که دگر
دل را به ولایت تو پیوند زدیم

با آن‌که گرفتار توهم هستیم
در پیچ و خم خیال خود گم هستیم
از عاقبت مباهله می‌ترسیم
کوتاه سخن، اهل تفاهم هستیم

پیش تو صلیب را شکستن عشق است
بر خاک، به درگهت نشستن عشق است
زُنار بلند عقل خود را با صِدق
بر رشته دامن تو بستن عشق است

با اهل جدل مجادله باید کرد
با تیغ زبان مقابله باید کرد
بر منطق وحی سر اگر نسپردند
بی‌چون و چرا مباهله باید کرد

#احد_ده_بزرگی

جاده مانده‌ست و من و این سر باقى مانده
رمقی نیست در این پیکر باقى مانده

نخل‌ها بی‌سر و شط از گل و باران خالی
هیچ‌کس نیست در این سنگر باقى مانده

تویی آن آتش سوزنده‌ی خاموش شده
منم این سردی خاکستر باقی مانده

گرچه دست و دل و چشمم همه آوار شده‌ست
باز شرمنده‌ام از این سر باقی مانده

روزو شب گرم عزاداری شب‌بوهاییم
من و این باغچه‌ی پرپر باقى مانده

شعر طولانی فریاد تو کوتاه شده‌ست
در همین اسب و همین خنجر باقی مانده

تا ابد مردترین باش و علمدار بمان
با توام! ای یل نام‌آور باقى مانده!

#سعید_بیابانکی

آیینه‌اش از غبارها تار نبود
بر لوح دلش به غیر دلدار نبود
بر دار زبان او بریدند ولی
از گفتن عشق دست بردار نبود

#میثم_مؤمنی_نژاد

چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوه‌ی دُرّ سفتن توست
هر چند رطب‌های تو شیرین باشد
شیرین‌تر از آن علی علی گفتن توست

#میثم_مؤمنی_نژاد

الشام...الشام...الشام... غربت‌شمار شهیدان
اندوه... اندوه... اندوه... ای شام تار شهیدان

می‌خواهم ای شام نیلی! آن‌قدر آتش بگریم
تا عاقبت گم شوم گم، گم در غبار شهیدان

می‌خواهم آن‌سان بگریم تا در تَف خون بپیچد
پژواک فریادهای دنباله‌دار شهیدان

هیهات هیهات هیهات: بانگ اناالحقّ عشق است
هیهات‌گو می‌روم من تا پای دار شهیدان

ای عشق آلوده دامن! شاید شفیع تو باشم
گر روز محشر برآرم سر از تبار شهیدان

جان بر لب آمد کجایی؟ ای خون‌بهای من و عشق!
الغوث الغوث الغوث ای انتظار شهیدان

#عبدالحمید_رحمانیان

ای آفتاب حُسن به زیبائی‌ات سلام
وی آسمان فضل به دانائی‌ات سلام
در صبر شاخصی به شکیبائی‌ات سلام
تنها تو کاظمی که به تنهائی‌ات سلام

هرگه غضب به قلب رئوف تو یافت دست
از آب عفو آتش خشمت فرو نشست


ای صرف گشته عمر گران تو در نماز
دُرِّ خداست اشک روان تو در نماز
مطلوب ایزد است بیان تو در نماز
واجب بُود درود به جان تو در نماز

آن‌سان که نور عشق خدا در وجود توست
از صبح تا به ظهر، زمان سجود توست


تو عبد صالح و به کفَت قدرت خداست
هر ادعا ز قدرت و عزت تو را سزاست
هارون چگونه صاحب این دعوی خطاست
کی ابر هر کجا که بباری ز ملک ماست

قدرت از آن توست که بر ابر پیل‌وار
فرمان دهی و شیعۀ خود را کنی سوار...


ای کشتی نجات به دریای حادثات
دارند شیعیان به شما چشم التفات
لب‌تشنه‌ایم تشنۀ یک جرعۀ فرات
بر ما ببخش از کرم خویشتن برات

در آستان قدس رضا نور عین تو
دل پر زند به سوی تو و کاظمین تو


چون قلب مرده از دم تو جانم آرزوست
چون خاک تشنه، قطرۀ بارانم آرزوست
سر تا به پای دردم و درمانم  آرزوست
پا تا به سر نیازم و احسانم آرزوست

بر من ببخش آنچه کند جودت اقتضا
سوگند می‌دهم به جگرگوشه‌ات رضا

#سیدرضا_مؤید

امام کاظم(علیه‌السلام)
مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یَصِلَنَا فَلْیَصِلْ فُقَرَاءَ شِیعَتِنَا وَ مَنْ لَمْ یَسْتَطِعْ أَنْ یَزُورَ قُبُورَنَا فَلْیَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا
هر کس به ما دسترسی ندارد به شیعیانِ فقیر ما سر بزند و هر کس نمی‌تواند قبرهای ما را زیارت کند، قبور برادران صالح ما را زیارت نماید.
الکافی، ج‏۴، ص۶۰

هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
دستش اگر از مزار ما کوتاه است
پس خانۀ مستمند را در بزند

#خدابخش_صفادل

شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من

شب و خلوت و بغض نشکفته‌ام
شب و مثنوی‌های ناگفته‌ام

شب و ناله‌های نهان در گلو
شب و ماندن استخوان در گلو

من امشب خبر می‌کنم درد را
که آتش زند این دل سرد را

بگو بشکفد بغض پنهان من
که گل سرزند از گریبان من

مرا کشت خاموشی ناله‌ها
دریغ از فراموشی لاله‌ها

کجا رفت تأثیر سوز و دعا؟
کجایند مردان بی‌ادّعا؟

کجایند شور‌آفرینان عشق؟
علمدار مردان میدان عشق

کجایند مستان جام الست؟
دلیران عاشق، شهیدان مست

همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نام‌آورند

هلا، پیر هشیار درد آشنا!
بریز از می صبر، در جام ما

من از شرمساران روی توام
ز دُردی کشان سبوی توام

غرورم نمی‌خواست این سان مرا
پریشان و سر در گریبان مرا

غرورم نمی‌دید این روز را
چنان ناله‌های جگر‌سوز را

غرورم برای خدا بود و عشق
پل محکمی بین ما بود و عشق

نه، این دل سزاوار ماندن نبود
سزاوار ماندن، دل من نبود

من از انتهای جنون آمدم
من از زیر باران خون آمدم

از آن‌جا که پرواز یعنی خدا
سرانجام و آغاز یعنی خدا

هلا، دین‌فروشان دنیا‌پرست!
سکوت شما پشت ما را شکست

چرا ره نبستید بر دشنه‌ها؟
ندادید آبی به لب تشنه‌ها

نرفتید گامی به فرمان عشق
نبردید راهی به میدان عشق

اگر داغ دین بر جبین می‌زنید
چرا دشنه بر پشت دین می‌زنید؟

خموشید و آتش به جان می‌زنید
زبونید و زخم زبان می‌زنید

کنون صبر باید بر این داغ‌ها
که پر گل شود کوچه‌ها، باغ‌ها

#علیرضا_قزوه

«معاشران گره از زلف یار وا نکنید»
حریم وحدت دل را ز هم جدا نکنید

به حکم «وَاعتَصِموا» مو به مو ببافیدش
به‌روی شانه پراکنده‌اش رها نکنید

«شبی خوش است» ولی وقت قصه خواندن نیست
به خواب غفلت اگر چشم مبتلا نکنید

به تیغ تفرقه ما را هلاک کرد رقیب
چو دوستید طهارت به خون ما نکنید

نماز عشق به محراب ابروی یار است
در این طریق به هر قبله اقتدا نکنید

به پای خویش نیفتید خودپرستی را
به سجده‌ای هُبل نفس را خدا نکنید

خدا یکی‌ست، محمد یکی‌ست، عشق یکی‌ست
یکی شوید و پراکندگی بنا نکنید

یکی شوید، نه چون دانه‌های یک تسبیح
به استخاره تن از یکدگر سوا نکنید

یکی شوید چنان قطره‌های در دل رود
که تن به غیر خروشیدن آشنا نکنید

اگر که مست می وحدتید بسم الله
وگر هنوز خمارید ادعا نکنید

«حضور مجلس انس است و دوستان جمعند»
به روی غیر در بزم عشق وا نکنید

#مهدی_مردانی

سلمان کیستید مسلمان کیستید؟
با این نگاه شیعه‌ی چشمان کیستید؟

با این نگاه شعله‌ور از برق افتراق
با این نگاه خط‌زده بر خطبه‌ی وفاق

با این نگاه پر شده از خط فاصله
دور از ملاحظات روایات واصله

با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟
آیینه‌ی نگاه علی نیست این نگاه

چشم علی که محو افق‌های دور بود
از درد و داغ شعله‌ور اما صبور بود

چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی‌ست
چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی‌ست

آن حرف‌ها چه ژرف، چه ژرفند خوانده‌اید؟
آن حرف‌ها شگفت و شگرفند خوانده‌اید؟

از درد بی‌امان چه بگویم شنیده‌اید
از خار و استخوان چه بگویم شنیده‌اید

مولا رسیده بود به سوزان‌ترین مصاف
اما نبرد دست به شمشیر اختلاف

تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید
این بار در غلاف به فریاد دین رسید

چون لیلة المبیت علی از خودش گذشت
آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت

آتش به سینه داری اگر، شعله‌ور مباش
هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش

دامن مزن به آتش این قیل و قال‌ها
از حق بگو، چنانکه علی گفت سال‌ها

از حق بگو ولی نه به توهین و افترا
با منطق علی، نه به توهین و افترا

القصه سیره‌ی علوی این چنین نبود
تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود

بادا که تا همیشه بمانیم با علی
سلمان شویم و مسلم این راه یا علی

#سیدمحمدجواد_شرافت