شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۳۳۸ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

پر کن دوباره کیل مرا، ایّها العزیز!
دست من و نگاه شما، ایّها العزیز!

رو از من شکسته مگردان! که سال‌هاست
رو کرده‌ام به سمت شما، ایّها العزیز!

جان را گرفته‌ام به سرِ دست و آمدم
از کوره‌راه‌های بلا، ایّها العزیز!

وادی به وادی آمده‌ام، از درت مران
وا کن دری به روی گدا، ایّها العزیز!

چیزی که از بزرگی تو کم نمی شود
این کاسه را...فَاَوفِ لنا، ایّها العزیز!

ما، جان و مال‌باختگان را رها مکن
بگذار بگذرد شب ما، ایّها العزیز!

خالی‌تر از دو دست من این چشمِ خالی است
محتاج یک نگاه شما، ایّها العزیز!

#مریم_سقلاطونی

همه گویند مجنونم همه گویند «دیوانَه‌م»
دلیل عاقلانه بودنش را من نمی‌دانم

همیشه رود می‌فهمد که جریان چیست در پایان
شبیه برکه‌ها در حسرت دریا نمی‌مانم

صراط المستقیم من! رئوف من! رحیم من!
تو را این گونه می‌بینم تو را این گونه می‌دانم

تو با چشمان خود پشت سر من آب می‌ریزی
تو با دستان خود رد می‌کنی از زیر قرآنم

تمام راه، زحمت‌های من بر روی دوش توست
مرا شرمنده‌تر از این نکن حالا که مهمانم

اگر شمس الشموسی این تو و این چهره‌ی زردم
بسوزانم بسوزانم بسوزانم بسوزانم

«ضمانت‌گاه» شاید باعث آرامشم باشد
که هم‌چون آهوی سرگشته‌ای از خود گریزانم

حدیث نور را من سلسله در سلسله خواندم
رسیدم تا به نیشابور فهمیدم مسلمانم

چرا هدهد نمی‌بینم میان این کبوترها؟
میان صحن تو انگار در ملک سلیمانم

اگرچه چند باری آمدم مشهد به پابوست
خدا می‌داند از هر چه نرفتن‌ها پشیمانم

به من لطفی کن ای چشمه به حق آن لب تشنه
به من لطفی کن ای باران که عطشانم ببارانم

شب جمعه‌ست فردا لحظه‌ی موعود می‌آید
میان جمکران در محضر تو ندبه می‌خوانم

همیشه با حضور تو حکایت همچنان باقی‌ست...

#رضا_خورشیدی_فرد

امام رضا (علیه‌السلام)
اَلْإِمَامُ الدَّلِیلُ فِی الْمَهَالِکِ مَنْ فَارَقَهُ فَهَالِکٌ
امام در مهلکه‌ها راهنماست و هر کس از او جدا شود هلاک می‌گردد.
الکافی، ج۱، ص۱۹۸

خورشید هدایت و حیات است امام
سرچشمۀ فیض و برکات است امام
نابود شود هر که از او دور افتد
در مهلکه‌ها، راه نجات است امام

#حسین_ابراهیمی


قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامه‌ای جدا بنویسم

اگر چه اشک ندامت امان نمی‌دهد اما
خدا کند بتوانم که نامه را بنویسم

به نامۀ عمل خود نگاه کردم و گفتم
که از کجا بنگارم؟ که از کجا بنویسم؟

به کارنامۀ خود، رنگی از ثواب ندیدم
مگر که چند خط از جرم و از خطا بنویسم

دلم گرفته و ابری‌ست، ای خدا کمکم کن
که شرح غربت خود را به آشنا بنویسم

اگر چه خانه‌خراب گناه غفلت خویشم
اثر به جوهر اشکم ببخش، تا بنویسم

کنار جادۀ حیرت، دوباره زمزمه کردم
که نامه را، ننویسم به یار، یا بنویسم؟

ولی به خاطرم آمد که عرض حاجت خود را
به آستان ولی نعمتم، رضا بنویسم

طبیب جان و دل عاشقان! اجازه بفرما
که چند جمله‌ای از درد بی‌دوا بنویسم

شکسته بسته دعا می‌کنم، مگر بتوانم
حدیث آینه را با تو، بی‌ریا بنویسم

وضو به اشک بگیرم، نماز توبه بخوانم
مگر به یاری عشق تو، رَبَّنا بنویسم

همین که قفل دلم را کنار پنجره بستم
هم از طبیب بگویم هم از شفا بنویسم

به شوق هم‌نفس قدسیان شدن، به حضورت
«کلام قدسی روحی لک الفدا بنویسم»

حضور قلب ندارم، ولی عریضۀ خود را
به محضر چه کسی بهتر از شما بنویسم؟

فدای مهر و وفای تو ای غریب خراسان!
وفا نکرده‌ام آخر که از وفا بنویسم

به من که از عرفات فضایل تو، به دورم
اجازه می‌دهی از سعی و از صفا بنویسم؟

در آستان تو، پروا نکرده‌ام ز معاصی
چگونه شمع صفت، اشکِ بی‌صدا بنویسم

ز کم‌سعادتی خود، یک از هزار نگفتم
اگر که نامه به سوی تو، بارها بنویسم

هزار مرتبه جانم فدات! از چه بگویم؟
هزار بار فدایت شوم، چه‌ها بنویسم؟

همیشه در دل توفان، نجات بخش غریقی
چقدر از کرم و لطف ناخدا بنویسم

سه چار روزۀ عمرم گذشت و وقت نکردم
که از شفاعت و لطف تو در «سه جا» بنویسم

به شوق گوشۀ چشمی، به عشق نیم‌نگاهی
به روی بال کبوتر، مگر دعا بنویسم...

#محمدجواد_غفورزاده
#سلام_بر_خورشید

حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیبایی‌ات از رونق مه کاسته است
من آنچه دل تو خواست، هرگز نشدم
اما تو، همانی که دلم خواسته است

#محمدجواد_غفورزاده

هرچند حال و روز زمین و زمان بَد است
یک قطعه از بهشت در آغوش مشهد است

حتی فرشته‌ای که به پابوس آمده
انگار بین رفتن و ماندن مردد است

اینجا مدینه نیست نه اینجا مدینه نیست
پس بوی عطر کیست که مثل محمد است؟!

حتی اگر به آخر خط هم رسیده‌ای
اینجا برای عشق، شروعی مجدد است

جایی که آسمان به زمین وصل می‌شود
جایی که بین عالم و آدم زبانزد است

هرجا دلی شکست به اینجا بیاورید
اینجا بهشت ـ شهر خدا ـ شهر مشهد است

#رضا_عابدین_زاده
#کوچه‌های_اجابت

در روزگار تازه‌ی غفلت، شهید شد
بی‌اعتنا به عصر جهالت، شهید شد

او بر کرانه‌های ازل تا ابد نشست
عادت نکرده بود به عادت، شهید شد

در فصل صلح خواست که ثابت کند هنوز
باز است باز راه شهادت، شهید است

مردم به فکر سهم خود از سفره‌های نفت
او -آبروی فقر و قناعت- شهید شد

عمری برای غربت زینب به سینه زد
این بار جای عرض ارادت، شهید شد

این امتیاز اوست که بی‌مرز عاشق است
دور از وطن، حوالی غربت شهید شد

«راهی‌ست راه عشق که هیچش کناره نیست»
باید برای راه ولایت شهید شد

#زهرا_بشری_موحد

امام رضا (علیه‌السلام)
اَلْمَسْأَلَةُ مِفْتَاحُ الْبُؤْسِ
دست نیاز به سوی دیگران بردن، کلید فقر و تنگدستی است.
نزهة الناظر، ص۱۲۹؛ بحار الأنوار، ج۹۳، ص۱۵۷

بر سفره این و آن، سخن ساز مکن
جز درگه حق نیازت ابراز نکن
کار تو اگر بسته بماند بهتر
دروازۀ فقر را به خود باز مکن

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

دلبستگى‌ست مادر هر ماتمى که هست
مى‌‏زاید از تعلق ما، هر غمى که هست

خود را ز واصلان دیار فنا شمار
تا بر دل تو سور شود ماتمى که هست

با تشنگى بساز که در زیر آسمان
دل‌هاى آب کرده بُوَد، شبنمى که هست

از خود رمیده‌‏اى‌ست که خود را نیافته‌ست
امروز در بساط جهان بى‌غمى که هست

زخم تو بى‌نیاز ز مرهم نمى‌‏شود
تا صرف دیگران نکنى مرهمى که هست

آتش ز سنگ و لعل ز خارا گرفته‏‌اند
محکم بگیر دامن کوه غمى که هست

بر مهلت زمانه‌ی دون اعتماد نیست
چون صبح در خوشى به سر آور دمى که هست

سالک اگر به دامن خود پاى بشکند
در دل کند مشاهده هر عالمى که هست

#صائب_تبریزی

تو را به جان عزیزت قسم بیا برویم
بیا و در گذر این وقت شب کجا برویم؟

کجای عمر ز دیدار آشنا خوشتر؟
بیا عزیز به دیدار آشنا برویم

غبار خستگی از جان و دل فروشوییم
لباس شوق بپوشیم و باصفا برویم

سفیر آب، فرستاده دعوتی روشن
وضو بگیر به رغبت، بگیر، تا برویم

سپیده با گل تکبیر می‌رسد از راه
اشاره می‌کند از کوچه‌ی دعا برویم

نه راه دور و نه در بسته، بخت از این خوشتر؟
بیا عزیز! درِ خانه‌ی خدا برویم

از آن کرانه بلند است صوت پاک اذان
خوش است مسجد و خوشتر که با شما برویم

#محمدجواد_محبت