شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۴۲ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام حسن مجتبی علیه‌السلام» ثبت شده است

خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد

تو آن امیدی به باغ جانم که در هوای تو گل‌فشانم
چو نوبهاری به بوستانی که شاخه شاخه جوانه دارد

اگرچه بشکسته استخوانم چو از تو دم می‌زنم جوانم
به بزمت آن شمع سرفشانم کزآتش دل زبانه دارد

چه جای اظهار نکته دانی؟ تو بر لبم نکته می‌نشانی
چو عندلیبی به ترزبانی که بر زبان صد ترانه دارد

چو دستگیرم تویی کماهی، نمی‌زنم لاف بی‌گناهی
نمی‌هراسم ز روسیاهی، کسی که ترسد تو را ندارد

تو را ندارد که مهتری تو، به سروران جهان سری تو
ستوده فرزند حیدری تو، که سروری زین نشانه دارد

شکوفه‌ی شاخسار طوبی، فروغ چشم علی و زهرا
به غیر گنجور گنج طاها، که این گُهر در خزانه دارد؟

حسن به صورت، حسن به سیرت، حسن به نیکوترین سریرت
که بار درماندگان به غیرت، نهان و پیدا به شانه دارد

به علم و حلم و سخا پیمبر، به عزم و حزم و قضا چو حیدر
حسین را در گُهر برادر، که این نسب در زمانه دارد؟

تو رکن دین، معنی مقامی، تو در حرم شرط احترامی
نخست سبطی، دوم امامی، کدام بحر این کرانه دارد؟

هر آن که رو در بقیع آرد، تو را به محشر شفیع آرد
بنای همّت رفیع آرد که سر بر آن آستانه دارد

ولی به یوم‌الحساب محشر، چو برگشاید «حمید» دفتر
به داوری در مقام داور، بها ندارد، بهانه دارد

زنده‌یاد #حمید_سبزواری

قرائت شده در دیدار شاعران با رهبر معظم انقلاب، سال ۱۳۸۰

ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر

شبنم ز پاکی تو، به گلبرگ‌ها نوشت
گل پیش روی توست ز هر خار، خوارتر

باران کرَم نمود و ترنّم‌کنان سرود
کز هر چه ابر، دست تو گوهر نثارتر...

شهر مدینه با فقرا جمله واقف‌اند
آن شهر کس نداشت ز تو سفره‌دارتر

ایّوب دید صبر تو، بی‌صبر گشت و گفت
چشم فلک ندیده ز تو بردبارتر

نامت حَسن، و لیک به هر حُسن، اَحسَنی
ناورده دست صُنع، ز تو شاهکارتر

بودی لبالب از غم و درد نهان، و لیک
آیینه‌ای نبود ز تو بی‌غبارتر

باشد یکی، قیام حسین و قعود تو
گشتی پیاده تا که شود او سوارتر...

#علی_انسانی
#گلاب_و_گل

چه سفره‌ای، چه کرم‌خانه‌ای، چه مهمانی
چه میزبانی و چه روزیِ فراوانی

چه ازدحام عجیبی یقیناً آقا نیست
گدایی درِ این خانه کار آسانی

دخیل دست کریمت شده‌ست میکائیل
فقط نه اینکه تو روزی‌دهِ هر انسانی

به رازقیّت تو می‌خورم قسم که تو را
رها نمی‌کنم آنی و کمتر از آنی

هر آینه دل من چون کویر می‌خشکد
بدون لطف تو که آیه‌های بارانی

بیا و بر دلم امروز یک دقیقه ببار
بیا و با نَفَست بویی از بهشت بیار


من و هوای تو و شوق نوکری کردن
تو و حوالی دنیا و سروری کردن

دلم اسیر تو شد، چشم‌های معصومت
چه خوب یاد گرفته‌ست دلبری کردن

من و به شوق دو دست تو یا کریم شدن
من و فراز بقیعت کبوتری کردن

همیشه روزی من را تو داده‌ای، ننگ است
کنار سفره‌ی تو میل دیگری کردن

کریم شهر مدینه چقدر می‌آید
به دست‌های شما ذره پروری کردن

اگرچه ذره‌ی ناچیزتر ز ناچیزم
ولی از عشق تو ای روح عشق! لبریزم


به غیر وصله‌ی نعلین یا عبای تو نیست
و جز گلیم پر از نور زیر پای تو نیست

کرم نما، به من سائلت هم احسان کن
که تکیه‌گاه دلم غیر دست‌های تو نیست

شروع می‌شوی از انتهای آقایی
تویی که نوکری شیعه جز برای تو نیست

کسی که از همه در آخرت فقیرتر است
همان کسی‌ست که در این سرا گدای تو نیست

چقدر بی‌کس و تنهاست آن که در دنیا
همیشه با تو غریبه‌ست و آشنای تو نیست

مرا گدای خودت کرده‌ای خدا را شکر
و آشنای خودت کرده‌ای خدا را شکر

#مسعود_یوسف_پور

مست از غم توأم غم تو فرق می‌کند
محو توأم که عالم تو فرق می‌کند

با یک نگاه می‌کشی و زنده می‌کنی
مثل مسیح، نه، دم تو فرق می‌کند

یک دم نگاه کن که مرا زیر و رو کنی
باید عوض شد آدم تو فرق می‌کند

تنها کمی به من نظر لطف می‌کنی؟
آقای مهربان! کم تو فرق می‌کند

زخمی‌ست در دلم که علاجی نداشته‌ست
جز مرحمت که مرهم تو فرق می‌کند

اشک غمت برای من أحلی من العسل
گفتم برای من غم تو فرق می‌کند

صلح تو روضه است، حماسه‌ست، غربت است
ماهی تو و محرم تو فرق می‌کند

باید خیال کرد تجسم نمود، نه؟
نه، گنبد تو پرچم تو فرق می‌کند

لختی بخند قافیه‌ام را بهم بریز
آقای من! تبسم تو فرق می‌کند

#سیدمحمدرضا_شرافت
#فصل_کرامت

دل غرق نگاه آشنای حسن است
مبهوت خدا خدا خدای حسن است
نفرین به کسی که گفت او سازش کرد
این صلح که نیست کربلای حسن است

#هاشم_کرونی

یگانه‌ای و نداری شبیه و مانندی
که بی‌بدیل‌ترین جلوۀ خداوندی

معطل‌اند هزاران فرشته کاسه به دست
عسل بیاوری از آن لبی که می‌خندی

تمام عرش خدا در طواف گهواره
نگاه خیرۀ زهرا به طفلِ دلبندی

به نیمۀ رمضان و میان صوت اذان...
رطب رسیده به دستان آرزومندی

نمی‌شناخت رسول خدا سر از پایش
نمی‌رسید به آن لحظۀ خوش آیندی

نوشته‌اند تو را از بهشت آوردند
نوشته‌اند ز عطری که می‌پراکندی

لبان فاطمه خندان و چشم مولا اشک
نوشته‌اند تو مولود اشک و لبخندی

برای خیل غلامان چه خوب مولایی!
برای حیدر و زهرا چه خوب فرزندی!

گدا که فرق ندارد تو سفره‌ات پهن است
درِ امید به روی کسی نمی‌بندی

#هادی_ملک_پور

مانند باران بود و بر دل‌ها ترنّم داشت
مانند چشمه لطف سرشارش تداوم داشت

در سفره‌اش نان جوین خشک بود اما
در کیسۀ خیرات نان گرم گندم داشت

از برکت دستان او شهری نمک می‌خورد
شهری که در آزردن قلبش تفاهم داشت

هم دوست هم دشمن نمک بر زخم او پاشید
او باز هم شوق هدایت، درد مردم داشت

یا نیمه‌شب همسایه‌هایش را دعا می‌کرد
یا از غمی دیرینه با چاهی تکلم داشت

مرداب‌ها هرچند قدرش را نفهمیدند
او باز باران ماند و بر دل‌ها ترنّم داشت

#حسین_عباس_پور

امام حسن مجتبی(علیه‌السلام):
اَلْمَعْرُوفُ مَا لَمْ یَتَقَدَّمْهُ مَطْلٌ، وَ لَمْ یَتْبَعْهُ مَنٌّ‏
کار نیک آن است که در انجامش سستی نشود و بعد از آن منتّی نباشد.
نزهة الناظر، ص۷۱؛ بحارالأنوار، ج۷۵، ص۱۱۲

در وادی خیر، قصد تقصیر مکن
این مرحله را پی به تدابیر مکن
کالای تو، ای دوست نکوکاری توست
چون مشتری‌اش خداست، تأخیر مکن

#علی_اصغر_دلیلی_صالح

هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

نسیم پنجرۀ وحی! صبح زود بهشت!
«اذا تنفسِ» باران هوای شبنم تو

تو در نمازی و چون گوشواره می‌لرزد
شکوه عرش خدا، شانه‌های محکم تو

به رمز و راز سلیمان چگونه پی ببرم؟
به راز «عِزّةُ للّه» نقش خاتم تو

من از تو هیچ به غیر از همین نفهمیدم
که میهمان همه ماییم و میزبان همه تو

تو کربلای سکوتی و چارده قرن است
نشسته‌ایم سر سفرۀ مُحرم تو

چقدر جملۀ «احلی من العسل» زیباست
و سال‌هاست همین جمله است مرهم تو

هوای روضه ندارم ولی کسی انگار
میان دفتر من می‌نویسد از غم تو

گریز می‌زند از ماتمت به عاشورا
گریز می‌زند از کربلا به ماتم تو


فقط نه دست زمین دور مانده از حرمت
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو

#سیدحمیدرضا_برقعی
#رقعه
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامی‌ست که بر کنگرۀ عرش نوشته است
از نور محمّد تن این پاک سرشت است
عطر نفسش رایحۀ بال فرشته است

امشب شب رویش، شب میلاد بهار است
از جذبۀ این جلوه فلک آینه‌زار است

امشب نظر ساقی این میکده عام است
آیینه بیارید که این جلوه مدام است
نور است و نوید است و درود است و سلام است
ماه است و تمام است و امیر است و امام است

ای گمشدگان! جلوۀ خورشید هدایت!
ای سوختگان! چشمۀ جوشان ولایت!

بهر تن این طفل، ملک پیرهن آورد
چون فاطمه را خندۀ او در سخن آورد
پرسید چه نام از تو خدا نزد من آورد؟
جبریل ز عرش آمد و نام حسن آورد

تو حُسن خداوندی و نام تو حَسن شد
پس گفت پیمبر، حَسن آیینۀ من شد

نور از فلک و گل به زمین جوش گرفته
تا عرش، گل نام تو در گوش گرفته
زهرات به صد بوسه در آغوش گرفته
احمد به برت خوانده و بر دوش گرفته

کای نور دل و دیده‌ام ای جان و تن من!
جانم حسن من حسن من حسن من!

مردم! چو برآنید مرا دوست بدارید
در راه وفای حسنم کم مگذارید
نور دل من آمده، آیینه بیارید
گر اهل ولایید، به او دل بسپارید

عهد حسنم، نقش دل و جان شما باد
در روز شفاعت ز شفیعان شما باد

ای چشم بهشت از گل لبخند تو روشن
ای دیدۀ خورشید به پیوند تو روشن
خورشید فلک نیست به مانند تو روشن
عالم شده از صورت دلبند تو روشن

لبخند بزن غنچۀ تو تازه‌ترین است
چون حُسن تو در عرش پر آوازه‌ترین است

مولا که سر سفرۀ بانوی فدک بود
از ذکر حسین و حسنش نان و نمک بود
روشن ز حسین، آینۀ چشم فلک بود
دیدار حسن، روشنی چشم ملک بود

شادی پیمبر، همه جان و دل مولا
روشن ز دو آیینه شده خانۀ زهرا

این کیست که در عرش خدا، چشم و چراغ است
آری حسن است این که نخستین گل باغ است
ای آن که تو را مادرِ خورشید سراغ است
بازار دل‌‌افروزی عالم ز تو داغ است

تا باد جهان مست میِ جام حسن باد
تا باد، بهارِ دل ما نامِ حسن باد

#محمدسعید_میرزایی
#فصل_کرامت