شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۰۵ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام حسین علیه‌السلام» ثبت شده است

چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین

بگو که نام مرا دل شکسته بنویسند
بگو! که می‌رسد از راه کاروان حسین

همیشه دل‌نگرانم مباد خط بخورد
شناسنامه‌ام از نام دوستان حسین

هنوز حسرت آن روز در دلم جاری‌ست
به کربلا نرسیدیم در زمان حسین

مرور کرده‌ام این قصه را هزاران بار
نمی‌شود به‌خدا کهنه، داستان حسین

به جستجوی چه هستی از آفتاب بپرس!
که هست در همه جای جهان، نشان حسین...

هنوز می‌وزد احساس شرم از هر رُود
قصیده‌ای نسرودند نذر جان حسین

نداشتم به جز این بیت‌ها ره‌آوردی
که پیش‌کش کنم آن را به آستان حسین

بهار بود، که یک شب به خواب می‌دیدم
به کربلا، شده‌ام باز میهمان حسین!

#خدابخش_صفادل


این اشک رهایت از دل خاک کند
بالت بدهد راهی افلاک کند
تو اشک غم حسین را پاک نکن
بگذار که این اشک تو را پاک کند

#محمدجواد_غفورزاده

دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم... که عادت کردیم

دست‌هامان همه خالی... نه ! پر از شعر و شرر
عشق فرمود: بیایید، اطاعت کردیم

خاک‌آلوده رسیدیم به آن تربتِ پاک
اشک‌آلوده ولی غسل زیارت کردیم

گفته بودند که آرام قدم برداریم
ما دویدیم... ببخشید... جسارت کردیم

ایستادیم دمی پای در «باب الرّاس»
شمر را  بعدِ سلامی به تو  لعنت کردیم

سهم‌مان در حرمت یکسره سرگردانی
بس‌که با قبلهٔ شش‌گوشه، عبادت کردیم

تشنه بودیم دو بیتی بنویسیم برات
از غزل‌باری چشمانِ تو حیرت کردیم

هی نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم و نشد
واژه‌ها را به شب شعر تو دعوت کردیم

همه با قافیهٔ عشق، مصیبت دارند
از تو گفتیم، اگر ذکر مصیبت کردیم

وقت رفتن که حرم ماند و کبوترهایش
بی‌پروبال نشستیم و حسادت کردیم

و سری از سر افسوس به دیوار زدیم
و نگاهی غضب‌آلود به ساعت کردیم

تا قیامت بنویسیم برای تو کم است
ما که در سایهٔ آن قامت اقامت کردیم

کاش می‌شد که بمانیم؛ ضریحت در دست...
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم

#مجتبی_احمدی
#فلیرحل_معنا

خوشا از دل نَم اشکی فشاندن
به آبی آتش دل را نشاندن

خوشا زان عشقبازان یاد کردن
زبان را زخمه‌ی فریاد کردن

خوشا از نی خوشا از سر سرودن
خوشا نی‌نامه‌ای دیگر سرودن

نوای نی نوایی آتشین است
بگو از سر بگیرد، دلنشین است

نوای نی، نوای بی‌نوایی‌ست
هوای ناله‌هایش، نینوایی‌ست

نوای نی دوای هر دل تنگ
شفای خواب گُل، بیماری سنگ

قلم، تصویر جانکاهی‌ست از نی
علم، تمثیل کوتاهی‌ست از نی

خدا چون دست بر لوح و قلم زد
سر او را به خط نی رقم زد

دل نی، ناله‌ها دارد از آن روز
از آن روز است نی را ناله پر سوز

چه رفت آن روز در اندیشه‌ی نی
که این‌سان شد پریشان بیشه‌ی نی؟

سری سرمست شور و بی‌قراری
چو مجنون در هوای نی سواری

پر از عشق نیستان سینه‌ی او
غم غربت، غم دیرینه‌ی او

غم نی بندبند پیکر اوست
هوای آن نیستان در سر اوست

دلش را با غریبی، آشنایی‌ست
به هم اعضای او وصل از جدایی‌ست

سرش بر نی، تنش در قعر گودال
ادب را گه الف گردید، گه دال

ره نی پیچ و خم بسیار دارد
نوایش زیر و بم بسیار دارد

سری بر نیزه‌ای منزل به منزل
به همراهش هزاران کاروان دل...

گران باری به محمل بود بر نی
نه از سر، باری از دل بود بر نی

چو از جان پیش پای عشق سر داد
سرش بر نی، نوای عشق سر داد

به روی نیزه و شیرین زبانی!
عجب نبود زِ نی شکر فشانی

اگر نی پرده‌ای دیگر بخواند
نیستان را به آتش می‌کشاند

سزد گر چشم‌ها در خون نشیند
چو دریا را به روی نیزه بیند

شگفتا بی سر و سامانی عشق!
به روی نیزه سرگردانی عشق...

#قیصر_امین_پور
#آینه‌های_ناگهان

زلفش رها برشانهٔ لرزان باد است
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه داده‌ست

هرچند پیچیده‌ست در عالم شکوهش
معراج او بر روی خاک آن‌قدر ساده‌ست

آن‌قدر آزاد است از بند تعلق
حتی به کهنه پیرهن هم تن نداده‌ست

یک روز روی شانهٔ پیغمبر، اکنون
بر روی نیزه باز در اوج ایستاده‌ست

دارد همین که از سر نی سایه‌اش را
باور کن این هم از سر عالم زیاد است

#رضا_یزدانی
#مرثیه_با_شکوه

ای آن‌که نیست غیر خدا خون‌بهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو

«زینب سرش شکسته ولی سرشکسته نیست»
سر خَم نکرده پیش کسی جز خدای تو

قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ می‌زنند
دین خدا نفس بکشد با صدای تو

زینب نفس نمی‌کشد‌ ای نفس مطمئن
یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو

تو سربلند بر سرِ نیزه بخوان، بدان
زینب هم ایستاده بمیرد برای تو...

#محسن_عرب_خالقی

قال رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله:
حُسَیْنٌ مِنِّی وَ اَنَا مِنْ حُسَیْن

گفت جبریل به من شرحِ بیابانت را
آیه آورد پریشانی طفلانت را

پرده از چشم من انداخت و دیدم آن‌گاه
بر سر نیزه چراغ سر یارانت را

پیش‌تر از همه سرها سر خونین تو بود
باد می‌برد سرِ زلف پریشانت را

ای تو فرقان مجسم تو و این بزم شراب؟
از کجا می‌شنوم نغمهٔ قرآنت را

این منم یا تو که در طشت طلا می‌خوانی؟
این منم یا تو؟ بنازم لب و دندانت را!

این منم یا تو؟ که در دشت بلا جان داده؟
این منم یا تو؟ که بردند عزیزانت را

این منم یا تو که خندان شده از زخم تنت؟
پس از آن اسب دویده تن عریانت را

نور در آینه‌ای! آینه در آینه‌ای!
بی‌تن خویش تصور نکنم جانت را

#حسین_جنتی
#نیمه‌ای_از_سیب

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم

ایستاده‌ست به تفسیر قیامت زینب
آن سوی واقعه پیداست بیا تا برویم

خاک در خونِ خدا می‌شکفد، می‌بالد
آسمان غرق تماشاست بیا تا برویم

تیغ در معرکه می‌افتد و برمی‌خیزد
رقص شمشیر چه زیباست بیا تا برویم

از سراشیبی تردید اگر برگردیم
عرش زیر قدم ماست بیا تا برویم

دست عباس به خون خواهی آب آمده‌ است
آتش معرکه پیداست بیا تا برویم

زره از موج بپوشیم و ردا از طوفان
راه ما از دل دریاست بیا تا برویم

کاش ای کاش که دنیای عطش می‌فهمید
آب، مهریهٔ زهراست بیا تا برویم

چیزی از راه نمانده‌ست چرا برگردیم
آخر راه همین‌جاست بیا تا برویم

فرصتی باشد اگر باز در این آمد و رفت
تا همین امشب و فرداست بیا تا برویم

#ابوالقاسم_حسینجانی
#شهادت‌نامه

جز در غم عشق سینه را چاک مکن
دل خوش به کسی در سفر خاک مکن
ای شوق سفر به کربلا در جانت
اشک عطش حسین را پاک مکن

#محمدجواد_غفورزاده

گذشته چند صباحی ز روز عاشورا
همان حماسه، که جاوید خوانده‌اند او را

همان حماسهٔ زیبا، همان قیامت عشق
به خون نشستنِ سرو بلندقامت عشق

به همره اُسرا، می‌روند شهر به شهر
سپاه جور و جنایت، سپاه ظلمت و قهر

ندیده چشم کسی، در تمام طول مسیر
به جز مجاهدت، از آن فرشتگان اسیر

«چهل ستاره» که بر نیزه می‌درخشیدند
به مهر و ماه در این راه، نور بخشیدند

طناب ظلم کجا، اهل‌بیت نور کجا؟
سر بریده کجا، زینب صبور کجا؟

هوا گرفته و دلتنگ بود، در همه جا
نصیب آینه‌ها سنگ بود، در همه جا

نسیم، بدرقه می‌کرد آن عزیزان را
صبا، مشاهده می‌کرد برگ‌ریزان را

نسیم، با دل سوزان به هر طرف که وزید
صدای همهمه پیچید، در سپاه یزید

سپاه، مستِ غرور است و مستِ پیروزی
و خنده بر لبش، از شورِ عافیت‌سوزی...

چو برق و باد، به هر منزلی سفر کردند
چو رعد، خندهٔ شادی از این ظفر کردند

ز حد گذشته پس از کربلا جسارتشان
که هست زینب آزاده در اسارتشان


گذار قافله یک شب کنار دِیْر افتاد
شبی که عاقبت آن اتفاقِ خیر افتاد

حَرامیان، همه شُربِ مُدام می‌کردند
به نام فتح و ظفر، می به جام می‌کردند

اگرچه شب، شبِ سنگین و تلخ و تاری بود
سَرِ مقدّسِ خورشید، در کناری بود

سری که جلوهٔ «والشّمس» بود در رویش
سری که معنی «واللّیل» بود گیسویش

سری، که با نَفَس قدسیان مصاحب بود
کنار سایهٔ دیوارِ «دِیْر راهب» بود

سری، که از همهٔ کائنات، دل می‌برد
شعاع نوری از آن سر، به چشم راهب خورد

سکوت بود و سیاهی و نیمهٔ شب بود
صدای روشنِ تسبیح و ذکر یا رب بود

صدای بال زدن، از فرشته می‌آمد
به خطّ نور ز بالا نوشته می‌آمد

شگفت‌منظره‌ای دید، دیده چون وا کرد
برون ز دِیْر شد و زیر لب، خدایا کرد

میان راه نگهبان بر او چو راه گرفت
از او نشانیِ فرماندهٔ سپاه گرفت

رسید و گفت مرا در دل آرزویی هست
اگر تو را، ز محبّت نشان و بویی هست

دلم به عشقِ جمالی جمیل، پابند است
دلم به جلوهٔ خورشید، آرزومند است

یک امشبی، «سَرِ خورشید» را به من بدهید
به من، اجازهٔ از خود رها شدن بدهید

دلم هواییِ دیدارِ این سَرِ پاک است
سری، که شاهد او، آسمان و افلاک است

بگو که این سر دور از بدن ز پیکر کیست؟
سرِ بریدهٔ یحیی که نیست، پس سَرِ کیست؟

جواب داد که این سر، سری‌ست شهرآشوب
به خون نشسته‌تر از آفتاب وقت غروب

سر کسی‌ست، که شوریده بر امیر، ای مرد!
خیالِ دولتْ پرورده در ضمیر، ای مرد!

تو بر زیارتِ این سر، اگر نظر داری
بیار، آنچه پس‌اندازِ سیم و زر داری

جواب داد که این زر، در آستین من است
بده امانت ما را، که عشق، دین من است

به چشمِ همچو تویی، گرچه سیم و زر عشق است
هزار سکهٔ زر، نذرِ یک نظر عشق است

بگو: که صاحب این سر، چه نام داشته است؟
چقدر نزد شما، احترام داشته است؟

جواب داد که این سر، که آفتاب جَلی‌ست
گلاب گلشن «زهرا» و یادگار «علی»‌ست

سَرِ بریدهٔ فرزند حیدر است، این سر
سَرِ حسین، عزیز پیمبر است، این سر...

گرفت و گفت خدا بشکند، دهان تو را
خدای زیر و زبر می‌کند جهان تو را

به دِیْر رفت و به همراه خود، گلاب آورد
ز اشک دیدهٔ خود، یک دو چشمه آب آورد

غبار راه از آیینه پاک کرد و نشست
کشیده آه ز دل، سینه چاک کرد و نشست

سری، که نور خدا داشت، در حریر گرفت
فضای دِیْر از او، عطر دلپذیر گرفت...

دوباره صحبت موسی و طور، گل می‌کرد
درخت طیّبهٔ عشق و نور، گل می‌کرد

خطاب کرد به آن سر: که ای جلال خدا!
اسیر مهر تو شد، دل جدا و دیده جدا

جلال و قدر تو را، حضرت مسیح نداشت
کلیم، چون تو بیانی چنین فصیح نداشت

چو گل جدا ز چمن با کدام دشنه شدی؟
برای دیدن جانان، چقدر تشنه شدی؟

هزار حیف، که در کربلا نبودم من
رکاب‌دار سپاهِ شما، نبودم من

ز پیشگاه جلال تو، عذرخواهم من
تو خود پناه جهانی و بی‌پناهم من

به احترام تو، «اسلام» را پذیرفتم
رها ز ننگ شدم، نام را پذیرفتم

دلم در این دلِ شب، روشن است همچون ماه
به نورِ «اَشهَدُ اَن لا اِلهَ اِلاَ الله»

فدایِ خون‌جگری‌های جَدِّ اطهر تو
فدای مکتب پاک و شهیدپرور تو

«شهادتینِ» مرا، بهترین گواه تویی
که چلچراغ هدایت، دلیل راه تویی...

من حقیر کجا و صحابی تو کجا؟
شکسته بال و پرم، هم‌رکابی تو کجا؟

نه حُسن سابقه دارم نه مثل ایشانم
فقط، ز دربدری‌های تو، پریشانم

به استغاثه سرِ راهت آمدم، رحمی
«فقیر و خسته به درگاهت آمدم، رحمی»

بگیر دست مرا، ای بزرگوار عزیز
«که جز ولای توأم نیست هیچ دست‌آویز»...

نگاه مِهر تو شد، مُهرِ کارنامهٔ من
گلاب ریخت غمت در بهارنامهٔ من

من از تمامی عمر امشبم تبرّک شد
ز فیض بوسه به رویت، لبم تبرّک شد

«شفق» اگرچه رثای تو از دل و جان گفت
حکایت از سر و سامان عشق «عُمّان» گفت

#محمدجواد_غفورزاده
#این_حسین_کیست