شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۷۶ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: امام علی علیه‌السلام» ثبت شده است

نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
در وصف علی بس، که بوَد دست خدا
در وصف خدا بس، که علی بندۀ اوست

#شیخ_بهایی

اشکی بوَد مرا که به دنیا نمی‌دهم
این است گوهری که به دریا نمی‌دهم

گر لحظه‌ای وصال حبیبم شود نصیب
آن لحظه را به عمر گوارا نمی‌دهم

عمری بوَد که گوشه‌نشین محبتم
این گوشه را به وسعت دنیا نمی‌دهم

در سینه‌ام جمال علی نقش بسته است
این سینه را به سینۀ سَینا نمی‌دهم

تا زنده‌ام ز درگه او پا نمی‌کشم
دامان او ز دست تمنا نمی‌دهم

سرمایۀ محبت زهراست دین من
من دین خویش را به دو دنیا نمی‌دهم

گر مهر و ماه را به دو دستم نهد قضا
یک ذره از محبت زهرا نمی‌دهم

امروز بزم ماتم زهرا بهشت ماست
این نقد را به نسیۀ فردا نمی‌دهم

در سایۀ رضایم و همسایۀ رضا
این سایه را به سایۀ طوبی نمی‌دهم

#سیدرضا_مؤید

با احترام به قلم توانا، بیان روشن و زبان محکم صاحب کتاب #الغدیر که واژه واژه و سطر سطر، حقیقت محض را فریاد کشید و این شعر کمترین تاثیری است که مطالعه این سند حقانیت امیرالمؤمنین علیه‌السلام در من به جای گذاشت.


نشست یک دو سه خطّی مرا نصیحت کرد
مرا چو دوست به راه درست دعوت کرد

خطوط چهرۀ او گرد درد داشت ولی
به خاطر دل سختم چه نرم، صحبت کرد

«سیاه کرده شب شبهه روزگار تو را»
 زبان گشود و ز رسم زمان شکایت کرد

زبان گشود، زبانی چو اشک دیده، روان
 غم حقیقت یک رود را روایت کرد

بیان روشن و فریاد محکمش آن شب
برایم از افق دید او حکایت کرد


هم او که پنجرۀ آفتاب را وا کرد
که نور در دل تاریک من اقامت کرد

همان امیر مدارا همان امیر مرام
همان امیر که بر نفس خود حکومت کرد

که می‌شناخت امیری که از عمارت خود
فقط به وصلۀ پیراهنی قناعت کرد؟

لباس خوف و خطر را جز او که می‌پوشید
شبی که از شب آن شهر، ماه هجرت کرد

میان معرکه، ایمان تیز شمشیرش
دمی، مجسمۀ کفر را دو قسمت کرد
 
چقدر زیستنی ساده را ستایش کرد
چقدر حیله و ترفند را مذمت کرد
 
نگاه کرد به دنیا به دیدۀ موری
که لانه ساختن او را دچار زحمت کرد

زمین چگونه نبالد به خود زمانی که
شکوه دست خدا در زمین زراعت کرد

و کاش... من بودم جای دستۀ بیلی
که پینه پینۀ آن دست را زیارت کرد

ستاره‌بارترین صبح خلقت دنیا
چه شد که با شب تنهای چاه خلوت کرد
 
مداد باطل تاریخ هم پشیمان است
از این که در حق این طایفه خیانت کرد

از این که پنجۀ آتش به نور سیلی زد
از این که چوبۀ در نیز هتک حرمت کرد

بنای آخرتش را ولی خراب نکرد
علی که پشت به دنیای مست قدرت کرد

نبرد دست به شمشیر اختلاف، علی
که خون تازۀ اسلام را ضمانت کرد
 
که دیده است که با ضرب و زور سازش کرد
که گفته است که با دست کفر بیعت کرد؟

در آن تلاطم طوفان فتنه و تردید
ستون صبر، چنان کوه استقامت کرد

کجاست منبر نفرین و مذهب نفرت
و آن که بین نمازش به عشق لعنت کرد
 
کجاست تا که ببیند مرام می‌ماند
مرا مرام علی شیعۀ محبت کرد


کتاب زندگی‌اش را ورق ورق خواندم
خیال خستۀ من را چقدر راحت کرد
 
شبیه شک شده بودم کلاف سردرگم
شبی چراغ کتابی مرا هدایت کرد

#جعفر_عباسی

رسید وحی تا که از بلا تو را خبر کند
خبر کند که یک نفر به جای تو خطر کند

چقدر تیغ آخته به خانه‌ی تو تاخته
کدام مرد حاضر است سینه را سپر کند؟

چه صولتی! عجب یلی‌ست! مرد مردها علی‌ست
به جان او مباد چشم تیغ‌ها نظر کند

بگو چگونه رد شدی؟ کسی ندیده برگ گل
چنین سلامت از میان خارها گذر کند

به گرد پای لیلة المبیت هم نمی‌رسد
هر آن‌که مدعی‌ست هر چقدر هم هنر کند

#سیده_تکتم_حسینی

سلمان کیستید مسلمان کیستید؟
با این نگاه شیعه‌ی چشمان کیستید؟

با این نگاه شعله‌ور از برق افتراق
با این نگاه خط‌زده بر خطبه‌ی وفاق

با این نگاه پر شده از خط فاصله
دور از ملاحظات روایات واصله

با کیست این نگاه؟ پی چیست این نگاه؟
آیینه‌ی نگاه علی نیست این نگاه

چشم علی که محو افق‌های دور بود
از درد و داغ شعله‌ور اما صبور بود

چشمی که حرف حرف سکوتش شنیدنی‌ست
چشمی که ربنای قنوتش شنیدنی‌ست

آن حرف‌ها چه ژرف، چه ژرفند خوانده‌اید؟
آن حرف‌ها شگفت و شگرفند خوانده‌اید؟

از درد بی‌امان چه بگویم شنیده‌اید
از خار و استخوان چه بگویم شنیده‌اید

مولا رسیده بود به سوزان‌ترین مصاف
اما نبرد دست به شمشیر اختلاف

تیغی که در مصاف به فریاد دین رسید
این بار در غلاف به فریاد دین رسید

چون لیلة المبیت علی از خودش گذشت
آتش به سینه داشت ولی از خودش گذشت

آتش به سینه داری اگر، شعله‌ور مباش
هیزم بیار سوختن خشک و تر مباش

دامن مزن به آتش این قیل و قال‌ها
از حق بگو، چنانکه علی گفت سال‌ها

از حق بگو ولی نه به توهین و افترا
با منطق علی، نه به توهین و افترا

القصه سیره‌ی علوی این چنین نبود
تاریخ را بخوان اخوی این چنین نبود

بادا که تا همیشه بمانیم با علی
سلمان شویم و مسلم این راه یا علی

#سیدمحمدجواد_شرافت

باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد

هر دست گدایی که به سوی تو دراز است
مفهوم قنوتی‌ست که در بین نماز است

سمت حرم توست دلم باز روانه
«ای تیر غمت را دل عشاق نشانه»

ایوان دلم خاک، طلایی بده مولا
قدری به من خسته بهایی بده مولا

آن چیست که در حج و طواف است؟ نشانه‌ست
«مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه»‌ست


احمد به خدا غیر علی یار نمی‌خواست
پیغمبر ما همسفر غار نمی‌خواست

رفتند به بیراهه و خوردند به بن بست
«تا بوده علی بوده و تا هست علی هست»

بر اسب سوار است قیامت شده بر پا
دشمن به فرار است از این حالت مولا

شمشیر کشیده‌ست که لشگر بگشاید
باید برود یک‌تنه خیبر بگشاید

«یا قادر» و «یا قاهر» و «یا فاتح» و «یا هو»
این جرأت و این هیبت و این قدرت بازو...

مخصوص علی هست علی شیر خداوند
آن یکّه جوانمرد به تعبیر خداوند...

...از ترس ز دستان عدویش سپر افتاد
«با خشم علی هرکه در افتاد ور افتاد»


احمد زند آیا نفسی غیر علی؟ نه
بالا برود دست کسی غیر علی؟ نه

«من کنتُ» که بر حیدر کرار رسیده‌ست
حقّ است و سرانجام به حقدار رسیده‌ست

#مجید_تال

قصه را زودتر ای کاش بیان می‌کردم
قصه زیباتر از آن شد که گمان می‌کردم

برکه‌ای رود شد و موج شد و دریا شد
با جهاز شتران کوه احد برپا شد

و از آن آینه با آینه بالا می‌رفت
دست در دست خودش یک‌تنه بالا می‌رفت

تا که بعثت به تکامل برسد آهسته
پیش چشم همه از دامنه بالا می‌رفت

تا شهادت بدهد عشق ولی الله است
پله در پله از آن مأذنه بالا می‌رفت

پیش چشم همه دست پسر بنت اسد
بین دست پسر آمنه بالا می‌رفت

گفت: این‌بار به پایان سفر می گویم
بارها گفته‌ام و بار دگر می گویم

راز خلقت همه پنهان شده در عین علی‌ست
کهکشان‌ها نخی از وصلهٔ نعلین علی‌ست

گفت ساقیِ من این مرد و سبویم دستش
بگذارید که یک شمه بگویم؛ دستش ـ

هر چه در عالم بالاست تصرف کرده
شب معراج به من سیب تعارف کرده

گفتنی‌ها همگی گفته شد آنجا اما
واژه در واژه شنیدند صدا را اما

سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد
آنکه فهمید و خودش را به نفهمیدن زد

می‌رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام
دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام...

#سیدحمیدرضا_برقعی
#تحیر

خدا جلال دگر داد ای امیر تو را
که داد از خم کوثر، میِ غدیر تو را

امیر! دست تو را دست عشق بالا برد
که اهل کوفه نبینند سر به زیر تو را

جهان به سجده در افتاد و عرشیانِ خدای
به احترام نشاندند بر سریر تو را

کلید سلطنت و گنج عافیت با توست
که هست در دو جهان مسندی خطیر تو را

ز جور خلق، پیمبر ز پای می‌افتاد
اگر نداشت به هر عرصه دستگیر، تو را

پناه پیری و نان آور یتیمانی
چگونه دوست ندارد جوان و پیر تو را

تو کیستی که تو را عرش، خاک راه، امّا
به خوابگاه، یکی بافۀ حصیر، تو را

تو کیستی که نمازت دمی شکسته نشد
اگر چه بود به پا، زهر خورده تیر، تو را

یقین که تا به ابد پایبند مهر تو شد
چگونه بود مگر، رحم بر اسیر، تو را؟

ز ابر رحمت تو بادها چه دانستند
که خوانده‌اند همه در تبِ کویر، تو را

به جز تو هیچ ولی در همه جهان نشناخت
کسی که دید در آیینۀ غدیر تو را

#محمدسعید_میرزایی

صدای کیست چنین دلپذیر می‌آید؟
کدام چشمه به این گرمسیر می‌آید؟

صدای کیست که این‌گونه روشن و گیراست؟
که بود و کیست که از این مسیر می‌آید؟

چه گفته است مگر جبرئیل با احمد؟
صدای کاتب و کلک دبیر می‌آید

خبر به روشنی روز در فضا پیچید
خبر دهید:‌ کسی دستگیر می‌آید

کسی بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست
به دست‌گیری طفل صغیر می‌آید

علی به جای محمد به انتخاب خدا
خبر دهید: بشیری نذیر می‌آید

کسی به سختی سوهان، به سختی صخره
کسی به نرمی موج حریر می‌آید

کسی که مثل کسی نیست، مثل او تنهاست
کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می‌آید

خبر دهید که: دریا به چشمه خواهد ریخت
خبر دهید به یاران: غدیر می‌آید

به سالکان طریق شرافت و شمشیر
خبر دهید که از راه، پیر می‌آید

خبر دهید به یاران:‌دوباره از بیشه
صدای زنده یک شرزه شیر می‌آید

خم غدیر به دوش از کرانه‌ها، مردی
به آبیاری خاک کویر می‌آید

کسی دوباره به پای یتیم می‌سوزد
کسی دوباره سراغ فقیر می‌آید

کسی حماسه‌تر از این حماسه‌های سبک
کسی که مرگ به چشمش حقیر می‌آید

غدیر آمد و من خواب دیده‌ام دیشب
کسی سراغ من گوشه‌گیر می‌آید

کسی به کلبهٔ شاعر، به کلبهٔ درویش
به دیده‌بوسی عید غدیر می‌آید

شبیه چشمه کسی جاری و تپنده، کسی
شبیه آینه روشن ضمیر می‌آید

علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید

به سربلندی او هر که معترف نشود
به هر کجا که رود سر به زیر می‌آید

شبیه آیه قرآن نمی‌توان آورد
کجا شبیه به این مرد، گیر می‌آید؟

مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را؟
به این محله خبرها چه دیر می‌آید!

بیا که منکر مولا اگر چه آزاد است
به عرصه‌گاه قیامت اسیر می‌آید

بیا که منکر مولا اگر چه پخته، ولی
هنوز از دهنش بوی شیر می‌آید

علی همیشه بزرگ است در تمام فصول
امیر عشق همیشه امیر می‌آید

#مرتضی_امیری_اسفندقه
#علی_در_آینه_جمال_و_جلال

اینجا گرفته‌ست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را

آورده با ذوق سرشار در پیش چشمان مردم
تصویر زیبایی از این منظومهٔ بی‌کران را

در هالهٔ روشن وحی با قلبی آکنده از مهر
آیینه بر دوش دارد این‌بار باری گران را

در جشن «من کنت مولاه...» آیینهٔ نور کرده‌ست
لبریز از روشنی‌ها چشمان پیر و جوان را

با شور و حالی فراگیر در امتداد رسالت
جبریل در حلّه نور آورده این ارمغان را

باید علی بود و فهمید باید علی بود و حس کرد
در آسمان حقیقت تکبیر افلاکیان را

همراه بارانی از گل ای دشت شور و بشارت
در برکه جاری کن امروز تصویر رنگین‌کمان را

گویا نوای بلال است... آری! که با عطر مولا
بر آسمان می‌فشاند گل نغمه‌های اذان را

#سیدمحمد_بابامیری