شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۱۲۶ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت :: حضرت فاطمه علیهاالسلام» ثبت شده است

دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا

هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش می‌رسد به سید بطحا

زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته اُمّ أبیها

سنگ صبورش نبی راضی مرضی
محرم رازش علی عالی اعلا

تربت پاکش نهان ز دیدۀ مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا

گر نود و نه بُود اسامی باری
هست یکی زین میانه اعظم و عظمی

از پی دستاس توست چرخش گردون
زینت نعلین توست گنبد مینا

سورۀ کوثر به نام توست مزین
آیۀ تطهیر شد ز نام تو معنا

ره نبَرَد در بهشت روز قیامت
هر که تو بر نامه‌اش نکرده‌ای امضا

حبّ تو جنت شده‌ست و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا

سوی تو آید نبی به روز تحدی
سمت تو گردیده قبله لیلة‌الأسرا

کیست به غیر از تو با علی مترادف 
غیر علی کیست با تو همسر و همتا

روزه گرفت و سه بار نان خودش را
داد به درویش مستمند ز تقوا

خیر طلب می‌کند ز فرط محبت
در حق همسایگان ز قادر یکتا

قدر تو همسایگان کجا بشناسند
حیف طلا که کنی‌ش خرج مطلّا

در حد ما نیست مدح نام تو کردن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی

ما نتوانیم حق وصف تو گفتن
با همه کرّوبیان عالم بالا
 
#محمدرضا_طهماسبی

فاطمه‌ای که عقل‌ها، محو عبادتش بوَد
نقش به چهر دوستان، مُهر ارادتش بوَد
همسریِ علی، نهایت سعادتش بوَد
لیلهٔ قدر اولیا، شام ولادتش بوَد

ثبت شد از ولادتش، بقای نسل احمدی
یافت بقا ز نسل او، شریعت محمدی

فاطمه‌ای که ذات حق بر او، سلام می‌کند
ادای ذکر نام او، به احترام می‌کند
کسی که پیش پای او، پدر قیام می‌‌کند
بر در خانه‌‌اش سلام، صبح و شام می‌کند

شرف ببین که خانه‌‌اش، بُرده سَبَق ز طور هم
حیا ببین که پوشد او، چهرۀ خود ز کور، هم

فاطمه‌ای تو، بازگو فلسفهٔ حیات را
ساخته جِدّ و جَهد تو سفینة‌النجات را
زنده نگاه داشتی، «و آتوا الزّکاة» را
«حی علی‌الفلاح» را، «حی علی‌الصلاة» را

ای که خدای بی مثل، به کوثرت مثال زد
دَم از جلال و، قدر تو، قادر ذوالجلال زد...

به حُسن تو، که می کند جلوه‌گر آفتاب را
به اشک تو که بشکند قیمت دُرّ ناب را
به کوی تو که از دلم ربوده صبر و تاب را
عرض سلام کردم و، منتظرم جواب را

دریغ از جواب ما، به خاطر خدا مکن!
دست توسّل مرا، ز چادرت جدا مکن...

#سیدرضا_مؤید

...صبح شور آفرین میلادت
لحظه‌ها چون فرشتگان شادند
چار تن بانوی بهشتی هم
گل فشاندند و دل ز کف دادند

داد فرمان، خدا به پیغمبر
که: «فَصَلِّ لِرَبِّکَ وَ انحَر»

مثل «حوا» شمیم جنت را
«مریم» آن جا به یک اشاره گرفت
بوسه بر خاک پایت «آسیه» زد
دامنت را به شوق، «ساره» گرفت

جز تو ای معنی «کلام الله»
کیست شایستۀ «سلام الله»؟

ای وجودی که در کمال شهود،
هستی‌ات نورِ عالمِ غیب است
نام پاک تو بی وضو بردن
نزد اصحابِ معرفت، عیب است

با علی نُه بهار پیوستی
دَرِ خواهش به روی خود بستی

به خدا، خانۀ گِلین تو را
اشتیاق حبیب، پُر کرده‌ست
عطر ناب «لِیذهِبَ عَنکُم»
بوی«امَّن یجیب» پُر کرده‌ست

حلقه زد گرد چهره‌ات چون ماه
هالۀ «اِنَّما یریدُ الله»

لطف سرشارت، ای عصارۀ وحی
خستگان را به مهر، تسکین داد
تا سه شب، قوت خویش را هر شب
به یتیم و اسیر و مسکین داد

در شگفت از تو قدسیان ماندند
سورۀ نور و هل اتی خواندند

چه کسی می‌بَرد گمان که خدا
به کنیز تو رتبۀ کم داد؟
فضه شد میهمان مائده‌ای
که خدا پیش از این به مریم داد

می‌توان با محبت تو رسید
به رهایی به روشنی به امید

نیمه‌شب‌ها که در دل محراب
ذکر آیات نور داشته‌ای
ای نمازت نهایت معراج!
عرش را پشت سر گذاشته‌ای

باغ سجاده غرق عطر تو بود
همه آفاق، زیر چتر تو بود

صلح سبز«حسن» که جاری شد
چشمه در چشمه از پیامت بود
نهضت سرخ روز عاشورا
شعله در شعله از قیامت بود

خطبه را زینب از تو چون آموخت
سخنش ریشۀ ستم را سوخت

ای دلت در کمال بی رنگی
از همه کائنات، رنگین‌تر!
بود بار امانت از اول
روی دوشت ز کوه، سنگین‌تر

تو منزّه‌ترینِ زن‌هایی
بر بلندای نور، تنهایی

با همان دست عافیت پرور
که پرستاری پدر کردی،
از امام زمان خود، یاری
در هیاهوی پشت در کردی

سرمۀ دیده، خاک پایت باد
همۀ هستی‌ام فدایت باد...

#محمدجواد_غفورزاده

دنیاست چو قطره‌ای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟

قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک، فردا زهرا

خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود،
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا

طاها و علی دو بی‌کران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا

بر تخت جلال از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا زهرا

در آل کسا محور شخصیّت‌هاست
مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا

او سرّ خدا و لیلةالقدر نبی‌ست
خِیر دو سرا درخت طوبی، زهرا

سرسلسلۀ‌ نسل پیمبر، کوثر
سرچشمۀ‌ نور چشم طاها، زهرا

تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا!

هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافی‌ست برای شیعه، تنها زهرا

حیف است «حسانا» که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا

#حبیب_الله_چایچیان

...باید از فقدان گل خون‌جوش بود

در فراق یاس مشکی‌پوش بود


یاس بوی مهربانی می‌دهد

عطر دوران جوانی می‌دهد


یاس‌ها یادآور پروانه‌اند

یاس‌ها پیغمبران خانه‌اند...


یاس در هر جا نوید آشتی‌ست

یاس، دامان سپید آشتی‌ست


در شبان ما که شد خورشید؟ یاس

بر لبان ما که می‌خندید؟ یاس


یاس یک شب را گل ایوان ماست

یاس تنها یک سحر مهمان ماست


بعد روی صبح پرپر می‌شود

راهی شب‌های دیگر می‌شود


یاس مثل عطر پاک نیّت است

یاس استنشاق معصومیّت است


یاس را آیینه‌ها رو کرده‌اند

یاس را پیغمبران بو کرده‌اند


یاس بوی حوض کوثر می‌دهد

عطر اخلاق پیمبر می‌دهد


حضرت زهرا دلش از یاس بود

دانه‌های اشکش از الماس بود


داغ عطر یاس زهرا زیر ماه

می‌چکانید اشک حیدر را به راه


عشق محزون علی یاس است و بس

چشم او یک چشمه الماس است و بس


اشک می‌ریزد علی مانند رود

بر تن زهرا: گل یاس کبود...


گریه کن حیدر که مقصد مشکل است

این جدایی از محمد مشکل است


گریه کن زیرا که دُخت آفتاب

بی‌خبر باید بخوابد در تراب


این دل یاس است و روح یاسمین

این امانت را امین باش ای زمین...


گریه کن زیرا که گل‌ها دیده‌اند

یاس‌های مهربان کوچیده‌اند...


#احمد_عزیزی

بی‎‌نگاهت، بی‌نگاهت مرده بودم بارها
ای که چشمانت گره وا می‌کند از کارها

مهر تو جاری شده در سینۀ‌ دریا و رود
دور دستاس تو می‌چرخند گندم‌زارها

باز هم چیزی به جز نان و نمک در خانه نیست
با تو شیرین است امّا سفرۀ افطارها

باغ غمگین است، لبخندی بزن تا بشکفند
یاس‌ها، آلاله‌ها، گل‌پونه‌ها، گل‌نارها

برگ‌های نازکت را مرهمی جز زخم نیست
دورت ای گل، سر برآوردند از بس خارها

بعد تو دارد مدینه غربتی بی حدّ و مرز
خانه‌های شهر، درها، کوچه‌ها، دیوارها

نخل‌های بی‌شماری نیمه‌شب‌ها دیده‌اند
سر به چاهِ درد برده کوه صبری، بارها

#سیده_تکتم_حسینى

توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟
قلم، قناری گنگی‌ست در سرودن او...

چه دختری، که پدر پشت بوسه‌ها می‌دید
کلید گلشن فردوس را به گردن او

چه همسری، که برای علی به حظّ حضور
طلوع باور معراج داشت دیدن او

چه مادری، که به تفسیر درس عاشورا
حریم مدرسۀ کربلاست دامن او

بمیرم آن همه احساس بی‌تعلق را
که بار پیرهنی را نمی‌کِشد تن او

دمی که فاطمه تسبیح گریه بردارد
پیام می‌چکد از چلچراغ شیون او

از آن، ز دیدۀ ما در حجاب خواهد ماند
که چشم را نزند آفتاب مدفن او

#غلامرضا_شکوهی

خبری می‌رسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است

طبق آیات و روایات رسیده، ای قوم!
جمعه آمدن او به نظر نزدیک است

عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی
باز هم گل دهد این باغ، ثمر نزدیک است

قطره چون رود شود، راه به جایی ببرد
به دعای فرج جمع، اثر نزدیک است

با ظهورش حرم فاطمه را می‌سازیم
بار بر بند برادر! که سفر نزدیک است

راه دور دل ما تا به در خیمه او
از در خانه زهرا چقدَر نزدیک است!

آه گفتم که در خانه و یادم آمد
غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است

گر چه از آتش در سوخته جانم اما
بیشتر روضه کوچه به جگر نزدیک است

تا که افتاد زمین، زلزله در عرش افتاد
هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است

داغ مادر به جگر می‌رسد اما انگار
اثر داغ برادر به کمر نزدیک است

#محسن_عرب_خالقی

با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد

مادر به او که پیرهن کهنه را سپرد
دلشوره‌های زخمی خواهر شروع شد

باور نداشت آتش این اتفاق را
تا عصر روز حادثه باور شروع شد

جمعه حدود ساعت سه بین قتلگاه
تکرار قصهٔ در و مادر شروع شد

اینجا به جای میخ در و قامتی کبود
اینبار جنگ خنجر و حنجر شروع شد

زینب! بلند گریه کن اینجا مدینه نیست
حالا که سوگواری حیدر شروع شد

بر خاک سر گذاشت حسین، آسمان گرفت
زینب گریست، خندهٔ لشکر شروع شد

می‌خواستم تمام کنم شعر را، نشد
یک غم تمام شد، غم دیگر شروع شد

زینب نشست و خاک عزا ریخت بر سرش
«والشمرُ جالسٌ»... سر و خنجر... تمام شد

خنجر سوی گلوی برادر بلند شد
وقت فرود، طاقت خواهر تمام شد

وقتی صدای شیون خواهر به عرش رفت
فهمید عرش، کار برادر تمام شد 

پنجاه و چار سال فقط با حسین بود
پنجاه و چار سال که دیگر تمام شد

پنجاه و چار سال معطر به عطر او
وقتی حسین شد گل پرپر، تمام شد

تازه هجوم و قصهٔ آتش شروع شد
وقتی که قصهٔ سر و خنجر تمام شد

فریاد زد امام: «علیکنّ بالفرار»
حجت بر اهل‌بیت پیمبر تمام شد...


اینها گذشت...
چفیه و سربند را که بست،
وقتى که گریه در دل سنگر تمام شد ـ

رفتند دسته‌هاى عزایى که راهشان
با «انتقام سیلى مادر» شروع شد

#محمد_میرزایی_بازرگانی

دیوار و در، دیوار و در، دیوار و در، دیوار...
خوابیده تاریخ تشیّع در همین تکرار!

این خانۀ وحی است اما بعد پیغمبر
بسیار خواهد دید از این بی‌حرمتی، بسیار...

این در نه! قرآن است که می‌سوزد و پشتش
واژه به واژه جملۀ «الجار ثم الدار»

آیه به آیه سوره‌های ناب قرآنند
این‌ها که دنیا می‌شود بر دوششان آوار

این‌ها که سرهاشان به روی نیزه خواهد رفت
گلخانه خواهد شد ز پیکرهایشان شن‌زار

این‌ها که هر یک امتداد لحظه‌ای هستند
که سوخت قرآن خدا بین در و دیوار...

قرآن روی نیزه! قرآن درون تشت!
قرآن قرآن‌خوان میان کوچه و بازار!

آه ای شفیع روز رستاخیز لب‌هایت!
ما را به حال خود برای لحظه‌ای مگذار

#پانته_آ_صفایی