آن شب میان هالهای از ابر و دود رفت
روشنترین ستارهٔ صبح وجود رفت
آن شب صدای گریهٔ باران بلند بود
دریا به روی شانهٔ زخمی رود رفت
روشنتر از زلالی نور آمد و چه حیف
با چند یادگاری سرخ و کبود رفت
بال و پری برای پرستو نمانده بود
آخر چگونه نیمهٔ شب پر گشود رفت
آتش زده به جان علی با وصیتش
غمگینترین چکامهٔ خود را سرود رفت
رحمی به قبر خاکی او هم نمیکنند
این شد که مخفیانه و بی یادبود رفت
مولا خوشی ندیده ز دنیای بعد او
میگفت بعد فاطمهام هر چه بود رفت
شبها کنار تربت او یاس کوچکش
آهسته دم گرفته که مادر چه زود رفت
#یوسف_رحیمی
- ۰ نظر
- ۱۸ اسفند ۹۵ ، ۱۶:۱۱