شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

فراتر از تمام نام‌هایی
نسیم دل‌کش الهام‌هایی
عدالت، عشق، یک‌رنگی، کرامت
رسولِ بهترین پیغام‌هایی

#سیدحبیب_نظاری

آن که در سایۀ مهر تو اقامت دارد
چه غم از آتش صحرای قیامت دارد؟

نکشد ناز ستاره، نَبَرد منت ماه
هر که در سایۀ مهر تو اقامت دارد

محشر حُسن و ملاحت رخ نورانی توست
جلوۀ قامت تو، شور قیامت دارد

ذکر «قَد قامت» از آن بر لبم آید به نماز
که اشارت به تو و آن قد و قامت دارد

روشن از نور نبّوت، نه همین چهرۀ توست
مهربان شانۀ تو مُهرِ امامت دارد

تویی آن یار سفر کرده، که «حافظ» می‌گفت
«هر کجا هست خدایش به سلامت دارد»

چه حکایت کند از سوز دلم، چشمۀ اشک
«چشمِ از گریه نیاسوده علامت دارد»

گر «شفق» جام به دست آمده، عیبش مکنید
قطره‌ای، چشم به دریای کرامت دارد


#محمدجواد_غفورزاده

مدهوشم از این عطر پراکندهٔ سیب
این است همان رایحهٔ روح‌فریب
گفتم: که شبِ فراق، طولانی شد
گفتند: بخوان «اَلَیسَ صُبحُ بِقَریب»

#محمدجواد_غفورزاده

چشمان منتظر خورشید، با خنده‌های تو می‌خندد
آه ای تبسم روحانی، هستی به پای تو می‌خندد
 
با واژه‌های گل و لبخند، دارد لب پدرت پیوند
باران بوسه که می‌گیرد، بابا برای تو می‌خندد
 
بانوی شهر خدا حالا، در بر گرفته مسیحش را
دستان منتظر باران، با ربنای تو می‌خندد
 
می‌آیی از گل و فروردین، از نص واقعه‌ای شیرین
آری صحیفۀ هفت اقلیم، با هر دعای تو می‌خندد
 
ای پیر وصل مناجاتی، ای آنکه قبلۀ حاجاتی
در هر فراز مناجاتت، گویی خدای تو می‌خندد
 
ای روح سجده! دل محراب، در حسرت قدمت بی‌تاب
آری نسیم اجابت در، زلف رهای تو می‌خندد
 
هرچند اهل زمین بودم، هرچند خاک‌نشین بودم
هربار گریه شدم دیدم، دست عطای تو می‌خندد
 
یک‌بار دیگر از این کوچه، مثل نسیم گذر کردی
در صحن سینۀ مشتاقم، عطر عبای تو می‌خندد
 
این شعر هجرت من بوده، از مروه‌ای نفس آلوده
در چشم‌های زلال بیت، دارد صفای تو می‌خندد
 
#حامد_اهور

سلام! ای سلام خدا بر سلامت!
درود! ای کلام الهی، کلامت!

تو هم سجده؛ هم سیدالساجدینی
که قلب حسین است بیت‌الحرامت...

سلام خدا بر سجود و رکوعت
درود خدا بر قعود و قیامت

حجر بر در خانه‌ات قطعه سنگی
مقام آورد سر به پای مقامت

تو حَجّی صلاتی زکاتی جهادی
تو ممدوح با نامِ زین العبادی


تو در تیرگی‌ها سراج المنیری
تو همچون پیمبر، بشر را بشیری

سماوات و عرشند در اختیارت
تو آزادۀ عالمی، کی اسیری؟

تو در کنج ویرانه‌ها هم بهشتی
تو در زیر زنجیرها هم امیری

به پای تو سر کرد خم «سربلندی»
تو تنها به نزدِ خدا سر به زیری

یمِ هشت بحری و دُرِّ سه دریا
ولی خداوند حیّ قدیری

تو «قدر» و «تبارک» تو «فرقان» و «نوری»
تو عیسی تو گردون تو موسی تو طوری...
 

تو زمزم، تو مروه، تو سعی و صفایی
تو فرزند کعبه، تو خیف و منایی

تو قرآن، تو احمد، تو حیدر، تو زهرا
تو در حُسن، آیینۀ مجتبایی

امامی و پیغمبری از تو زیبد
که تنها پیام‌آورِ کربلایی

کلامت بوَد وحیِ صاعد چه گویم
تو از پای تا سر کلامِ خدایی

دعا بر دهان و لبت بوسه آرد
همانا همانا تو روح دعایی

چه بهتر که «میثم» ثنای تو گوید
برای تو خواند، برای تو گوید

#غلامرضا_سازگار

تو را این‌گونه می‌نامند مولای تلاطم‌ها
و نامت غرش آبی آوای تلاطم‌ها

تو را این‌گونه می‌فهمند مجذوبان که اربابی
و نامت مونس هموارهٔ شب‌های بی‌خوابی

تو را پیغمبر بی‌سرترین پیغام می‌دانند
تو را بنیان‌گذار اصلی اسلام می‌دانند

و تو تکثیر حق در جان هفتاد و دو پیغمبر
که پیغام تو را بردند از لاهوت آن‌سوتر

تو میلادت شروع جنبش خونین آزادی‌ست
تو میلادت برای عاشقان غم، عارفان شادی‌ست

نمی‌دانیم یعنی چه تلاطم از دل دریا
نمی‌فهمیم یعنی چه تولد از دل زهرا

تو را بر محملی از دل، از آن بالا فرستادند
تمام آسمان و اهل آن در پایت افتادند...

تو را که مصطفی همواره از جبریل می‌پرسید
علی در قاب چشم فاطمه هرشب تو را می‌دید

برایت قبل از آنی که بیایی گریه می‌کردند
برای تو شهید کربلایی گریه می‌کردند

برای تو زمین تنگ است می‌دانم تحمل کن
برایت زندگی ننگ است می‌دانم تحمل کن

برای تو ـ بلوری که تراشیده شدی در عرش ـ
زمین و آسمان سنگ است می‌دانم تحمل کن

برای تو که گوشَت پر از آهنگ بهشتی‌هاست
کلام من بدآهنگ است می‌دانم تحمل کن

و دنیا و نزول چشم‌های روشنت در شب
زمین هر صبح دلتنگ است می‌دانم تحمل کن

تو و با ظلم سازش؟ هرگز این آیین مردان نیست
تو حرف آخرت جنگ است می‌دانم تحمل کن

زمین می‌ماند و تو ظهر شورانگیز عاشورا
و یک روز حماسی و غرورانگیز عاشورا

به پیش بادها استاده‌ای، ای روح طوفانی
نگاه تو عمیق و ساده چون آیات قرآنی

خدا را هرچه با اثبات خود اثبات می‌کردی
تمام عقل‌ها و روح‌ها را مات می‌کردی

کنون من مانده‌ام بین سرود مرثیه حیران
منم یک لحظه زیر آفتاب و لحظه‌ای باران

کنون من مانده‌ام با عقده‌های تو، گره خورده
دلی که با ضریح کربلای تو گره خورده

قلم از عشق تو آقا زیارت‌نامه می‌خواند
و فطرس در جوار تو برایت نامه می‌خواند

یکی از نامه‌ها خیس است همراهش سلام ماست
و تو با مهربانی می‌نویسی این غلام ماست

 #هادی_جانفدا

این روزها پرونده اعمال ما هستند
شب‌نامه‌های روز و ماه و سال ما هستند

تصویرهایی که در این مرداب می‌بینیم
ارواح سوت و کوری از جنجال ما هستند

این انتظاری که برای باغ، شیرین نیست
از تنبلی میوه‌های کال ما هستند

پرواز می‌خوانیم اما خواب می‌مانیم!
این پیله‌های کور، شرح حال ما هستند

گرچه به قدر آب دنبالش نمی‌گردیم
اما دو چشم خیس او دنبال ما هستند!

#رحمان_نوازنی

کریم السّجایا، جمیل الشّیم
نبّى البرایا، شفیع الامم‏

امام رسل، پیشواى سبیل
امین خدا، مهبط جبرئیل‏

شفیع الورى، خواجه بعث و نشر
امام الهدى، صدر دیوان حشر

کلیمى که چرخ فلک طور اوست
همه نورها، پرتو نور اوست‏

شفیعٌ مطاعٌ نبىُّ کریمٌ
قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیمٌ‏...

شبى بر نشست، از فلک بر گذشت
به تمکین و جاه از ملک در گذشت‏

چنان گرم در تیهِ قربت براند
که بر سدره جبریل از او باز ماند

بدو گفت سالار بیت الحرام
که؛ اى حامل وحى، برتر خرام‏

چو در دوستى مخلصم یافتى
عنانم ز صحبت چرا تافتى؟

بگفتا: فراتر مجالم نماند
بماندم، که نیروى بالم نماند

اگر یکسر موى برتر پرم
فروغ تجلّى بسوزد پرم‏...

چه نعت پسندیده گویم تو را؟
علیک السلام، اى نبّى الورى‏

درود ملک بر روان تو باد
بر اصحاب و بر پیروان تو باد

خدایا به حقّ بنى‌فاطمه
که بر قولم ایمان کنم خاتمه‏

اگر دعوتم رد کنى ور قبول
من و دست و دامان آل رسول

چه کم گردد، اى صدر فرخنده پى
ز قدرِ رفیعت به درگاه حىّ؟

که باشند مشتى گدایان خیل
به مهمان دار السّلامت طفیل‏...

بلند آسمان پیش قدرت خجل
تو مخلوق و آدم هنوز آب و گل‏

تو اصل وجود آمدى از نخست
دگر هر چه موجود شد، فرع توست‏

ندانم کدامین سخن گویمت؟!
که والاترى ز آنچه من گویمت‏

تو را عزّ لولاک تمکین، بس است
ثناى تو، طه و یاسین بس است‏

چه وصفت کند «سعدى» ناتمام؟
علیک الصلوة اى نبّى السّلام‏

#سعدی

نور «اِقرَأ»، تابد از آیینه‌ام
کیست در غار حرای سینه‌ام؟!
 
رگ رگم، پیغام احمد می‌دهد
سینه‌ام، بوی محمّد می‌دهد
 
گل دمد از آتش تاب و تبم
معجز روح‌القُدُس دارد لبم
 
من سخن گویم، ولی من نیستم
این منم یا او؟! ندانم کیستم؟!
 
جبرئیل امشب دمد در نای من
قدسیان، خوانند با آوای من
 
ای بتان کعبه! در هم بشکنید
با من امشب از محمّد دم زنید
 
دم زنید از دوست، خاموشی چرا؟
ای فراموشان! فراموشی چرا؟
 
از حرا، گلبانگ تهلیل آمده
دیده بگشایید، جبریل آمده
 
اینک از بیدادها، یاد آورید
با امین وحی، فریاد آورید
 
بردگانِ برده بار ظلم و زور!
دخترانِ رفته زنده زیر گور!
 
مکّه، تا کی مرکز نااهل‌ها؟
پایمال چکمۀ بوجهل‌ها؟
 
کارون نور را، بانگ دَراست
یک جهان خورشید در غار حَراست
 
دوست می‌خواند شما را، بشنوید!
بشنوید اینک خدا را، بشنوید!

یا محمّد! منجی عالم تویی
این مبارک نامه را، خاتم تویی
 
مردگان را گو که: صبح زندگی‌ست
بردگان را گو که: روز بندگی‌ست
 
ای به شام جهل و ظلمت، آفتاب
از حرا بر قلۀ هستی بتاب
 
جسم بی‌جان بشر را، جان تویی
این پریشان گلّه را، چوپان تویی
 
کعبه را، ز آلایش بت پاک کن
بتگران را، هم‌نشین خاک کن
 
بر همه اعلام کن: زن، برده نیست
بردۀ مردانِ تن پرورده نیست

باغ زیبایی کجا و زاغ زشت؟
دیو شهوت را برون کن از بهشت
 
ای تو را هم مهر و هم قهر خدا
تا به کی ابلیس درشهر خدا؟!

با علی، بت‌های چوبین را بکش
وین خدایان دروغین را بکش
 
مکتب تو، مکتب عمّارهاست
این کلاس میثم تمّارهاست
 
ای زمام آسمان، در مشت تو
مَه دو نیمه از سرِ انگشت تو
 
جای تو، دیگر نه در غار حراست
در دل امواج توفان بلاست
 
دست رحمت از سر عالم، مدار!
گر تو را خوانند ساحر، غم مدار!

یا محمّد! ای خرد پابست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو
 
ابر رحمت! رحمتی بر ما ببار
بار دیگر! از حرا بانگی برآر
 
ما کویر تشنه، تو آب حیات
ما غریقیم و تو کشتی نجات
 
ما به قرآن، دست بیعت داده‌ایم
از ازل، با مهر عزّت زاده‌ایم
 
عترت و قرآن، چراغ راه ماست
روشنی بخش دل آگاه ماست

#غلامرضا_سازگار
غمی ویران‌تر از بغض گلو افتاده در جانش
بزرگی که زبانزد بود دراین شهر ایمانش

کسی که از خلیفه تا گدای کوچه‌گرد شهر
نمک‌پرورده بود از سفره‌های فضل و احسانش

به حکمت، آیه آیه از لبش والعصر جاری بود
به رحمت، هر سحر فوج ملک بودند مهمانش

سکوت اشک زهرا بود و باید خواند دریایش
شکوه نام حیدر بود و باید خواند توفانش

کسی از پشت این در دست خالی برنمی‌گردد
مگر بخشیده باشد حضرت موسی دوچندانش

به عطر ربنای جاری بین قنوت خود
بهشتی آفریده گوشۀ تاریک زندانش

نگاهش قبلهٔ خورشید و از زیبایی‌اش این بس،
بگویم هست ماه آسمان آیینه‌گردانش

دلش آشفته‌تر از تشنه کامی‌های عاشوراست
عطش پشت عطش می‌ریزد از لب‌های عطشانش

گلو می‌داند این بغض نفس‌گیر صدایش را
که حتی کوه باشد می‌کند این داغ ویرانش...

#مهدى_حنیفه