شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

هفت آسمان در دست‌های مهربانت بود
هرچند عمری سقف زندان آسمانت بود

تسبیحی از ماه و ستاره بین دستانت
خورشید در سجاده هر شب میهمانت بود

تصویر تو در قاب زندان باز می‌تابید
یا نور و یا قدوس وقتی بر زبانت بود

با تازیانه روزه‌ات را باز می‌کردند
اشک غریبی آه غربت، آب و نانت بود

وقت قنوت آخرت، خون گریه می‌کردند
زنجیرهایی که به دست ناتوانت بود

طعنه شنیدن، داغ دیدن، خون دل خوردن
هر چند موروثی میان دودمانت بود

اما خدا را شکر این حرمت شکستن‌ها
دور از نگاه مضطر معصومه‌جانت بود

#حسین_عباس_پور

زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد

روزهای تیره هریک شب‌تر از دیروز تار
در میان دخمه‌ای سر شد ولی نفرین نکرد

هرچه آن صیادها را صید خود کرد این شکار
روزی‌اش یک دام دیگر شد ولی نفرین نکرد

روزهٔ غم سجدهٔ غم شکر غم افطار غم
زندگی با غم برابر شد ولی نفرین نکرد

وای اگر نفرین کند دنیا جهنم می‌شود
از جهنم وضع بدتر شد ولی نفرین نکرد

وقت افطار آمد و دیدم که خرماها چطور
یک به یک در سینه خنجر شد ولی نفرین نکرد

هی به خود پیچید و لحظه لحظه با اکسیر زهر
چهرهٔ زردش طلا‌تر شد ولی نفرین نکرد

آن دم بی‌بازدم چون آتشی رفت و سپس
آنچه باید می‌شد آخر شد ولی نفرین نکرد

#انسیه_سادات_هاشمی

چشم‌هایت اگر چه طوفانی
قلبت اما صبور و آرام است
شوق پرواز در دلت جاری‌ست
شبِ اندوه رو به اتمام است

روح تو آنقَدَر سبکبار است
که اسیر قفس نخواهد شد
لحظه‌ای با مظاهرِ دنیا
همدم و همنفس نخواهد شد

کور خوانده کسی که می‌خواهد
بسته بیند شکوه بالت را
چشم اگر وا کنند می‌بینند
جبروت تو را، جلالت را

چه غم از این‌که گوشۀ زندان
شب و روزش کبود و ظلمانی‌ست
در کنار فروغ چشمانت
جلوۀ آفتاب پیدا نیست

راوی اوج غربت و درد است
آه و أمّن یجیب تو هر روز
گریه در گریه: «رَبِّ خَلِّصنِی»
ندبه‌های غریب تو هر روز

از تمام صحیفۀ عمرت
آه چند آیه‌ای به جا مانده
شمع چشم تو رو به خاموشی‌ست
از تنت سایه‌ای به جا مانده

چه به روز دل تو می‌آورد
کینۀ قاتل یهودی که...
بر تن خستۀ تو گل می‌کرد
آنقدَر سرخی و کبودی که...

میله‌های کبود این زندان
شب آخر، شده عصای تو
زخم زنجیرها شده کاری
رفته از دست، ساق پای تو

پیکرت روی تکه‌ای تخته!
غربت تو چقدر دلگیر است
راوی روضه‌های بی‌کسی‌ات
ناله‌های کبود زنجیر است

شیعیان تو آمدند آن روز
پیکرت روی دست‌ها گم شد
آه اما غروب عاشورا
بدنی زیر دست و پا گم شد...

#یوسف_رحیمی

عجب فضائل عرشی، عجب کمالی داشت
چه قدر و منزلت و جلوه جلالی داشت

به پیش پرتو خورشید، تیر‌گی محو است
سپیده را چه غمی گر سیاه‌چالی داشت

کجاست گر که عبایی از او فقط باقی‌ست
میان شور مناجات خود چه حالی داشت

نگشت مانع پرواز او غل و زنجیر
برای سیر و سلوکش همیشه بالی داشت

چراغ خلوت او بود ذکر یا قدوس
که آن حقیقت روشن دل زلالی داشت

نبود غافل از اندیشۀ خداجویی
به قدر فرصت گل‌ها اگر مجالی داشت

به گردنی که نشد خم، به پیش ظلم و ستم
ز باغ سرخ شهادت عجب مدالی داشت

تمام زندگی او قیام بود و جهاد
چه روزهای عزیزی، چه ماه و سالی داشت

از آن دعا که به لب داشت در شب هجران
امید روشنی و مژدۀ وصالی داشت...

#سیدهاشم_وفایی

گر چه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود

دوستان اشک فشانند به یاد تو همه
خنده‌زن خصم گر از دیدهٔ گریان تو بود

آه پنهان تو از محبس در بسته گذشت
که جهان را سخن از ناله و افغان تو بود

دامن خاک کجا روی نکوی تو کجا؟
ای که هر عرش‌نشین دست به دامان تو بود

تا گریبان افق با نفس صبح شکافت
مرغ شب آه کشان سر به گریبان تو بود

داد فرمان، ز چه بر قتل تو هارون در حبس؟
ای که آزادی، سر در خط فرمان تو بود

از چه در برق مناجات تو افلاک نسوخت؟
ای که سوز همه از سینهٔ سوزان تو بود

شب تاریک که هر خانه چراغی دارد
شعلهٔ آتش دل، شمع شبستان تو بود

تو که بر پیکر بی‌جان جهان جان بودی
از چه بر تختهٔ در، پیکر بی‌جان تو بود...

#غلامرضا_سازگار

شب تا سحر از عشق خدا می‌سوزی
ای شمع! چقدر بی‌صدا می‌سوزی
یک روز دلت هوایی معصومه‌ست
یک روز ز دوری رضا می‌سوزی

#عباس_شاه_زیدی

نرسد اگر به على کسى، به کجا رود؟ به کجا رسد؟
به خدا قسم که اگر کسى، به على رسد، به خدا رسد

سوى انبیا، سوى اولیا، ز طریق حب و ولا بیا
که به جایى ار برسد کسى، ز طریق حب و ولا رسد...

ز ره طلب به ولى برس، ز ره ولى به على برس
که به خضر تا نرسد کسى، نتوان به آب بقا رسد

ز در على به در دگر، منه پا، که می‌ندهد ثمر
نرسد کسى به على اگر، به هدر رود، به هبا رسد

در کس به غیر على مزن، ره کس به جز ره او مجو
که ازین در و ره اگر کسى، برسد به نور هدى رسد...

نه به کعبه رو نه به دیر رو، نه به فکر رو نه به سیر رو
ز منیّت ار گذرد کسى، ز ره على به منا رسد

به مروت ار بنهى قدم، تو به مروه‌اى، به خدا قسم!
به ره على ز صفا قدم، نهد ار کسى، به صفا رسد

به على اگر تو یکى شوى، ز دنس رهى و زکى شوى
به جز این اگر ملکى شوی، ملکیتت به خطا رسد...

چو کسى مزکىّ و متقى، شود از طریق على شود
ز طریق بندگى على، کسى ار رسد، به تقى رسد

نه همى ز «ناد علىِ» او، شود آبگینه «سینجلى»
ملکوت هم پى صیقلى ز غبار او به جلا رسد

نرسد اگر که ز لافتى، به ثبوت نفى تو زاهدا
نه ز «لم» رسد، نه ز «لو» رسد، نه ز «ما» رسد، نه ز «لا» رسد

به مریض دل نرسد شفا، ز دواى بوعلى از خدا
مگر از محبت مرتضى، مرض دلى به شفا رسد

من «کبریایى» خسته را، بده ساقیا ز مى‏ ولا
ز شراب حب على مگر همه درد من به دوا رسد

#مفتون_همدانی

خورشید ز شهر مکّه چون سر می‌زد
در سینه،کبوتر دلم، پر می‌زد
وقتی به حریم کعبه رفتم، دیدم
هستی درِ خانهٔ علی، در می‌زد

#محمدجواد_غفورزاده

قطره‌ام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آن‌قدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
بر قلم آن کس که می‌راند سخن، من نیستم
بی علی در فکر یک پایان روشن نیستم

بی‌خود از خود می‌شوم تا نام او را می‌برند
قدسیان این ذکر را تا عرش، بالا می‌برند

قطره بودم آمدم مبهوت دریایم کنند
موج‌ها فکری برای تشنگی‌هایم کنند
ذره باشم تا غبار راه مولایم کنند
سخت مجنونم بگو مردم تماشایم کنند

با مفاتیح‌الجنان چشم او، در باز شد
یا علی گفتم صد و ده بار عشق آغاز شد

ابر مبهوتش شد و با جوهر باران نوشت
باد هوهو کرد و با یادش هوالقرآن نوشت
ماه او را چارده بار از صمیم جان نوشت
نوبت خورشید چون شد نور جاویدان نوشت

ابر و باد و ماه و خورشید و فلک کاتب شدند
خوش‌نویسان علی‌بن‌ابی‌طالب شدند

ذکر او را گفته حتی کوه و دریا و درخت
یا علی گفتن چه آسان! با علی بودن چه سخت
جز علی از هر چه در دنیاست بربستیم رخت
سال و فال و حال و مال و اصل و نسل و تخت و بخت

نیست در این شهر یاری جز علی یک شهریار!
لا فتی الا علی لا سیف الا ذولفقار...

او جمالی دلربا را دیده در صبر جمیل
صبر او ایمان او ورد زبان جبرئیل
هست راه پیچ در پیچ قیامت را دلیل
داستان آتش و دستان محتاج عقیل

عارفان غرقند در ژرفای اقیانوسی‌اش
مایۀ فخر ملائک می‌شود پابوسی‌اش

در حریمش می‌وزد گویی نسیم از هر طرف
هم کبوتر می‌پرد هم یا کریم از هر طرف
می‌رسد بانگ صراط ‌المستقیم از هر طرف
هم فقیر و هم اسیر و هم یتیم از هر طرف

هر که باشد هر چه باشد او پناهش می‌دهد
صاحب این خانه بی‌تردید راهش می‌دهد...

#احمد_علوی

عمری‌ست که دم‌به‌دم علی می‌گویم
در حال نشاط و غم علی می‌گویم
تا حال، علی گفتم و ان‌شاءالله
تا آخر عمر هم علی می‌گویم

#صغیر_اصفهانی