شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

آمیخته چون روح در آب و گل ماست
همواره مقیم دل ناقابل ماست
ای زائر عطر گل کجا می‌گردی؟
آرامگه حضرت زهرا دل ماست

#سیدحسین_موحد_بلخی

بوی خوش می‌آید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیت‌الله را کاشانه و در سوخته؟

از چه خون مى‌گرید این دیوار و در؟ یارب مگر-
گلشن آل خلیل اینجا در آذر سوخته؟

خانۀ زهراست اینجا، قتلگاه محسن است
آشیان قهرمان بدر و خیبر، سوخته

خانۀ وحی از ملک یک‌باره شد در ازدحام
اندر این غوغا مگر جبریل را پر سوخته؟...

بر حریم عقل کل، دیوانه‌ای زد آتشی
کز غمش هر عاقلی را جان و پیکر، سوخته

خیمه‌گاه کربلا را آتش از اینجا زدند
شد ز داغ محسن آخر کام اصغر، سوخته

گر نمى‌کرد اشک چشمانت «حسان» امدادِ من
مى‌شد از آه من این اوراق دفتر، سوخته

#حبیب_الله_چایچیان

نور با آینه وقتی متقابل باشد
ذره کوچک‌تر از آن است که حائل باشد

نور، زهراست و آیینه علی، ذره کجاست
که در این بین فقط عاطل و باطل باشد

برترین خلقت دنیاست،‌ عجب نیست اگر
که علی نیز به زهرا متوسل باشد

رو به قبله‌ست همه عمر، خدایا! غلط است
قبله بایست به سمتش متمایل باشد
 
اگر این طرز نماز است که او می‌خواند
ترس دارم که نماز همه باطل باشد

دل محال است ولی عقل دلش می‌خواهد
بین زهرا و خدا فاصله قائل باشد...

یک نفر آمده در را به لگد می‌کوبد
پشت در باز هم ای کاش که سائل باشد

نیم‌رخ می‌شود، انگار علی آمده است
ماه، دیگر به دلش نیست که کامل باشد

عصمت فاطمه یک سورۀ بی تأویل است
پردۀ خانۀ او بال و پر جبریل است...

خاک بالفرض که ارث پدرش نیست، که هست
تاجدار است ولی مهریه‌اش یک زره است

می‌برد جامۀ نو را به گدا بسپارد
از همین پیرهن کهنه رضایت دارد

در حجاب است، ولی دست کریمش پیداست
سادگی پهن شده روی گلیمش، پیداست

بین زن‌های عرب ساده‌تر از زهرا کیست؟
بین زن‌های عرب ساده‌تر از زهرا نیست

سایه‌ای خم شده و دست به پهلو زده است
سایه این خانۀ کوچک را جارو زده است

کیست او؟ نیست کسی در دو جهان مانندش
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در بندش

ریسمانی که به پای همه بسته‌ست زمین
پیش او سست‌تر است از نخ گردنبندش

عطر یاس است که از چادر او می‌آید
زده انگار خداوند به گل پیوندش

آدمی بندگی آموخت اگر از پدرش
عالم آزادگی آموخته از فرزندش

کار مولا شده بر چهرۀ او زل بزند
که مگر باز شود باز گل لبخندش...

#محمدحسین_ملکیان

نهان ز من ز چه رو، رویِ نیلفام کنی؟
ز چیست روز مرا، تیره‌تر ز شام کنی؟

درِ بهشت کنی باز و، زود می‌بندی
چه می‌شود نگه نیمه را تمام کنی؟...

از آن لبی که ز من خواهشی نکرده، بخند
بخند؛ ورنه به من خنده را حرام کنی

شنیده‌ای که جواب سلام من ندهند
چه کار با دو جهان؟ گر تو یک سلام کنی!

نماز نافله خواندی، ولی قیام نداشت
چرا به حُرمت من، این‌همه قیام کنی

رخ تو آینۀ صبح و آفتابِ علی‌ست
چو آفتاب چرا میل روی بام کنی؟

به شوق دیدن تو دیده خواستم؛ زین پس
نصیب دیدۀ من گریۀ مُدام کنی

#علی_انسانی

چنان‌ که دست گدایی شبانه می‌لرزد
دلم برای تو با هر بهانه می‌لرزد...

چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می‌لرزد

چه دیده در که پیاپی به سینه می‌کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می‌لرزد؟

هنوز از آن‌چه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دل کودکانه می‌لرزد

دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می‌لرزد

ز من شکیب مجو، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه می‌لرزد

#میلاد_عرفان_پور

از آتشی که در حرمش شعله‌ور شده‌ست،
شهر مدینه از غم زهرا خبر شده‌ست

آتش زبانه می‌کشد از آستان وحی،
یا آهِ آتشین کسی شعله‌ور شده‌ست؟

نگذشته از غروب رسالت، شبی هنوز
موج دعای خسته‌دلان بی‌اثر شده‌ست

در خانه‌ای که شامِ غریبان گرفته‌اند
غرق ستاره، دامن پاک سحر شده‌ست؟

هرچند سوخت گلشن طاها، گمان مدار-
- نخل وفا شکسته و بی‌برگ و بر شده‌ست

می‌جوشد از دلش عطشِ یاری علی
یعنی تمام هستی او بال و پر شده‌ست

همچون چراغ صاعقه، آهی زمانه‌سوز
از آسمان سینۀ او جلوه‌گر شده‌ست

دارد هنوز رایحۀ بوسۀ نبی
دستی که در حمایت مولا سپر شده‌ست

یک آسمان مصیبت و، یک قامت صبور
این‌جا شکوهِ صبر و رضا بیشتر شده‌ست

شرمنده از سکوت زمین، چشم آسمان
آیینه‌دار منظرۀ پشت در شده‌ست

یارب! گواه باش، که در خلوت بقیع
یک آسمان کبوتر دل، دربه‌در شده‌ست

#محمدجواد_غفورزاده

باریده از چشم‌هایم باران اشکی که نم‌نم
شد آبشاری پریشان، رودی که پاشیده از هم

زهرای من بی تو دنیا، غربت سرای بزرگی‌ست
آبی ندارد به جز داغ، نانی ندارد به جز غم

بر سفرۀ سادۀ ما، جز آب و نان و نمک نیست
ای روزی کل هستی، بر خوان لطفت فراهم!

ای قدر تو بی کرانه، ای جایگاه تو والا
در چشمه سار احادیث، در نصّ آیات محکم

مدیون لطف تو حوّا، مرثیه خوان تو هاجر
محو دعای تو زینب، چشم انتظار تو مریم

طعم نگاه تو والتّین، الحمد و طاها و یاسین
آب وضوی تو تسنیم، اشک زلال تو زمزم

تسبیح و ذکر مدامت، گلواژه های کلامت
تصویر نوری مداوم، معنای فیضی دمادم...

آه ای پرستوی زخمی! بر اهل این خانه رحمی
این خانه می‌ریزد از پِی، این جمع می‌پاشد از هم

تصویر آن روز کوچه، بگذار در پرده باشد
طاقت ندارم بگویم از روضه‌های مجسّم

روزی که در یاری از دین، دنبال من می‌دویدی
با حال و روزی پریشان، با گام‌های مصمّم


باید که پنهان بماند، از چشم دنیا مزارت
باید که مخفی بماند، قدر تو قدر مسلّم

شکر خدا دردمندیم، شکر خدا داغداریم
در غربت فاطمیه در روزهای محرّم

یا فاطمه اشفعی لی، یا فاطمه اشفعی لی
یا فاطمه اشفعی لی، یا فاطمه در دو عالم

#احمد_علوی

بیمارت ای علی‌جان، جز نیمه‌جان ندارد
میلی به زنده ماندن، در این جهان ندارد

غم چون نسیم پاییز برگ و بر مرا ریخت
این لالۀ بهاران غیر از خزان ندارد

بگذارد تا بمیرد، زین باغ پر بگیرد
مرغی که حقّ ماندن در آشیان ندارد

خواهم که اشک غربت از چهره‌ات بگیرم
شرمنده‌ام که دیگر دستم توان ندارد

بگذار کس نداند در پشت در چه بگذشت
من لب نمی‌گشایم، محسن زبان ندارد

هر کس سراغم آمد با او بگو که زهرا
قدرش عیان نگردید، قبرش نشان ندارد

شهری که در امانند حتی یهود در آن
در بین خانۀ خود، زهرا امان ندارد!

ای ناله‌ها برآیید! ای لاله‌ها بریزید!
گلزار وحی دیگر، سروِ روان ندارد

روز جزا مسلّم گیریم دست «میثم»
زیرا پناه غیر از ما خاندان ندارد

#غلامرضا_سازگار

نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را

ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن
شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را

نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او
گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را

کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم
قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را

بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند
گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را

بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است
دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را

چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟
چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟

کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟
دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را

من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم
که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را
 
قلم از خرمن اشراق امشب خوشه‌چین آمد
که وقت مدح آن بانوی معنی آفرین آمد
 

چه بانویی که هر شب سفرهٔ اشک است مهمانش
همه کروبیان در عرش مبهوت چراغانش

هزاران باغ عطرآگین به فطرت در وجود آمد
ز گل‌های فضیلت‌پرور طرف گلستانش

چه پلکی زد که مبهوتش زمین صد رنگ را گل کرد
صد آیینه تمام آسمان‌ها گشت حیرانش...

شکفته باغ بینش در جوار چشمۀ نورش
نشسته آفرینش در کنار سفرۀ نانش

خدا فرموده تا هجده سحر مهمان ما باشد
فرشته‌خلقتی که خلق می‌پندارد انسانش

اگر شعب ابی‌طالب، اگر غصب فدک باشد
محال است آری آری، بگذرد از عهد و پیمانش

نمی‌سازند با سازش هوادارن راه او
گواه من وصیتنامهٔ سرخ شهیدانش

مدینه، گرچه قبرش را نشان کس نخواهد داد
زیارتنامه می‌خواند کنار قبر پنهانش
 
همان قبری که از تشییع پنهانی خبر دارد
از اندوه علی، از دل‌پریشانی خبر دارد
 

چه اندوهی که شب خالی ز عطر یاس و شب‌بو شد
زمان یک‌سر بدآهنگ و زمین یک‌باره بدخو شد

من از «لاتَرفَعوا اصواتکم» در شهر می‌گفتم
نمی‌دانم چرا در پشت این خانه هیاهو شد

نمی‌دانم چه در شهر مدینه اتفاق افتاد
که هر شب نالهٔ «عَجّل وفاتی» سهم بانو شد

چه خوابی؟ تا سحر پهلو به پهلو می‌شود اما
مگر با درد پهلو می‌توان پهلو به پهلو شد؟

دلش می‌خواست دست و بازویش وقف علی باشد
غلاف تیغ اما میهمان دست و بازو شد

همه دیدند دست او دگر بالا نمی‌آمد
به هر زحمت ولی در روز آخر خانه جارو شد

همان دستی که بعد از غسل بیرون از کفن آمد
یتیمان را در آغوشش گرفت و خوب دلجو شد
 
چه خوش آن شب، مُصَفّا کرد باغ مهربانی را
چه زیبا ریخت در پای علی نقد جوانی را

#جواد_محمدزمانی

زیر باران دوشنبه بعدازظهر
اتفاقی مقابلم رخ داد
وسط کوچه ناگهان دیدم
زن همسایه بر زمین افتاد

سیب‌ها روی خاک غلطیدند
چادرش در میان گرد وغبار
قبلاً این صحنه را...نمی‌دانم
در من انگار می‌شود تکرار

آه سردی کشید، حس کردم
کوچه آتش گرفت از این آه
و سراسیمه گریه در گریه
پسر کوچکش رسید از راه

گفت: آرام باش! چیزی نیست
به گمانم فقط کمی کمرم...
دست من را بگیر، گریه نکن
مرد گریه نمی‌کند پسرم

چادرش را تکاند، با سختی
یا علی گفت و از زمین پا شد
پیش چشمان بی‌تفاوت ما
ناله‌هایش فقط تماشا شد

صبح فردا به مادرم گفتم
گوش کن! این صدای روضۀ کیست
طرف کوچه رفتم و دیدم
در ودیوار خانه‌ای مشکی‌ست


با خودم فکر می‌کنم حالا
کوچۀ ما چقدر تاریک است
گریه، مادر، دوشنبه، در، کوچه
راستی! فاطمیه نزدیک است...

#سیدحمیدرضا_برقعی