شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

شعر هیأت

ناب‌ترین اشعار آیینی

۵۷۹ مطلب با موضوع «اهل‌بیت عصمت و طهارت» ثبت شده است

تو آمدی و زن به جمال خدا رسید
انسان دردمند به درک دعا رسید

تو آمدی و مهر و وفا آفریده شد
تو آمدی و نوبت عشق و حیا رسید

هاجر هر آن چه هروله کرد از پی تو کرد
آخر به حاجت تو به سعی صفا رسید

احمد اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسید به حق با شما رسید

داغ پدر، سکوت علی، غربت حسن
شعری شد و به حنجرۀ کربلا رسید

در تل زینبیه غروبت طلوع کرد
با داغ تو قیامت زینب فرا رسید

با محتشم به ساحل عمان رسید اشک
داغ تو بود بار امانت به ما رسید

تسبیح توست رشتۀ تعقیب واجبات
قد قامت الصلاتی و حى على الصلات...


شب گریه‌های غربت مادر تمام شد
زینب به گریه گفت که دیگر تمام شد

امشب اذان گریه بگوید بگو، بلال
سلمان به آه گفت: ابوذر تمام شد

طفلان تشنه هروله در اشک می‌کنند
ایام تشنه کامی مادر تمام شد

آن شب حسن شکست که آرام‌تر حسین!
چشم حسین گفت: برادر! تمام شد

تا صبح با تو اُستُن حنّانه ضجه زد
محراب خون گریست که منبر تمام شد

زاینده است چشمۀ زهرایی رسول
باور مکن که سورۀ کوثر تمام شد

باور مکن که فاطمه از دست رفته است
باور مکن حماسۀ حیدر تمام شد

زهرا اگر نبود حدیث کسا نبود
زینب نبود و واقعۀ کربلا نبود...

#علیرضا_قزوه

🎙قرائت شده در #دیدار_شاعران با #رهبر_انقلاب

چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست

سلالۀ خلف ختم مرسلین یعنی
خلاصۀ همه آیات انبیا زهراست...

زلال نور رسالت در او نمایان است
چرا که آینۀ مصطفی‌نما زهراست

کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز
شده‌ست ورد زبان فرشته‌ها زهراست

گلی که باغ شهادت از او به بار نشست
چراغ‌دار شهیدان کربلا زهراست

دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
امیدوار که باشی، گره‌گشا زهراست

اگر که کوه غم افتاده روی شانۀ تو
علاج کار تو یک یا علی! و یا زهراست!

اگر چه کشتی پهلو گرفته می‌ماند
تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست

مگو که راه رسیدن به عشق طولانی‌ست
چرا که فاصله‌اش از حسین تا زهراست

مراقبت کن از آن مضجع شریف، ای عشق
به هوش باش که دار و ندار ما زهراست

چنین غریب اگر در بقیع پنهان است
مسلّم است که گنجی گران‌بها زهراست

مدینه! گوهر ما آرمیده در دل تو
گواه باش که گنجینۀ حیا زهراست

اگر در آتش کین سوخته‌ست خانۀ او
تو دردمند بیا خانۀ شفا زهراست...

دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش
نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست

#سعید_بیابانکی

وقتی در خانۀ علی می‌لرزد
دنیا به بهانۀ علی می‌لرزد
هرچند که کوه بوده یک عمر ولی
بی فاطمه شانۀ علی می‌لرزد

#مهدی_مردانی

بریز آب روان اسما، ولی آهسته آهسته
به جسم اطهر زهرا، ولی آهسته آهسته...

همه خواب و علی بیدار، سرش بنهاده بر دیوار
بگرید از فراق یار، ولی آهسته آهسته

حسن ای نورچشمانم! حسین ای راحت جانم!
بنالید ای عزیزانم، ولی آهسته آهسته

بیا ای دخترم زینب به پیش مادرت امشب
بخوان او را به تاب و تب، ولی آهسته آهسته

روم شب‌ها سراغ او، به قبر بی‌چراغ او
کنم زاری ز داغ او، ولی آهسته آهسته

#غلامرضا_سازگار

بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کرده‌ام روشن، چراغ آه را

از بس‌که دود آه من، گردید سدّ راه من
در کوچه‌های شهر خود گم کردم امشب راه را

گفتم به شب، زاری کنم خونِ جگر جاری کنم،
صبح آمد و دادم ز کف این رشتۀ کوتاه را

باید که اسرار درون از سینه‌ام ناید برون
ورنه به آتش می‌کشم با ناله، مهر و ماه را...

رزم آوری آزاده‌ام اما ز پا افتاده‌ام
زیرا که از کف داده‌ام دخت رسول‌الله را

هر گه که با سوز درون، از خانه می‌آیم برون
چشمم شود دریای خون، بینم چو آن درگاه را

«میثم» اگر روشن دلی، هشدار کز راه علی
دشمن به آگاهی برد یاران ناآگاه را

#غلامرضا_سازگار

از آسمان می‌رسی تا، در خاک پهلو بگیری
خورشید من باید امّا، با سایه‌ها خو بگیری

در باور آسمان‌ها، صدها فدک می‌شکوفد
تا در قنوت بلندت، دستی به آن سو بگیری

باور کن این دل - دل ما - غمگین‌تر از خانهٔ توست
اما امیری ندارد، تا باز از آن رو بگیری

ای دل تو هم می‌توانی، گرد ضریحش بیابی
گر شوق پرواز را از، بال پرستو بگیری

ای دیده در می‌نوردی، این دشت‌ها را و آخر
شب می‌رسی بر مزارش، تا بوی شب بو بگیری

#سیداکبر_میرجعفری

هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
این آخرین تبسم سرخ بهار توست

آغوش خاک‌های زمین منزل تو نیست
دست خدا برآمده در انتظار توست

ماه کبود، روی نپوشانی از علی
دریای تو همیشه دلش بی‌قرار توست

باور نمی‌کنم که تو دور از دل منی
هرجا دلی شکست همان جا مزار توست

بانوی آب‌های جهان، آبروی ما
از اشک تو، عبادت تو، اعتبار توست

شکرخدا که سایۀ تو بر سر من است
چادر حجاب نیست فقط، یادگار توست

#فاطمه_نوری

هر گاه که یاس خانه را می‌بویم
از شعر نشان مرقدت می‌جویم
شب‌های سرودن از غم پهلویت
تا صبح علی علی علی می‌گویم

#ایوب_پرندآور

شبی نشستم و گفتم دو خط دعا بنویسم
دعا به نیت دفع قضا بلا بنویسم

ز همدلان سفر کرده‌ام سراغ بگیرم
به کوچه کوچهٔ زلف تو نامه‌ها بنویسم

دعا و شکوه به هم تاب خورد و من متحیر
«کدام را ننویسم کدام را بنویسم»؟ 

هر آنچه را که نوشتم مچاله کردم و گفتم:
قلم دوباره بگیرم از ابتدا بنویسم

دو قطره خون ز لبت در دوات تشنه‌ام افتاد
که من به یاد شهیدان کربلا بنویسم

صدای پای قلم را شنید کاغذ و گفتم:
قلم به لیقه گذارم که بی‌صدا بنویسم

تو بی‌نشانی و کاغذ در انتظار رسیدن
که من نشانی کوی تو را کجا بنویسم

تو خود نشانی محضی تو خود دعای مجسم
برای چون تو عزیزی چرا چرا بنویسم؟

#سعید_بیابانکی

همین که دست قلم در دوات می‌لرزد
به یاد مهر تو چشم فرات می‌لرزد

نهفته راز «إذا زُلزِلَت» به چشمانت
اگر اشاره کنی کائنات می‌لرزد

«هزار نکتۀ باریک‌تر ز مو این‌جاست»
بدون عشق تو بی‌شک صراط می‌لرزد

تو را به کوثر و تطهیر و نور گریه مکن
که آیه آیه تنِ محکمات می‌لرزد

کنون نهاده علی سر، به روی شانۀ در
و روی گونۀ او خاطرات می‌لرزد

غزل تمام نشد، چند کوچه بالاتر
میان چشم سواری فرات می‌لرزد

سپس سوار می‌افتد، تو می‌رسی از راه
که روضه‌خوان شوی اما صدات می‌لرزد


غروب جمعه کنار ضریح، روی لبم
به جای شعر، دعای سمات می‌لرزد...

#سیدحمیدرضا_برقعی